۲۹ اسفند حدود ۵ ساعت قبل از تحویل سال نو به همراه برادرم و همسرش رسیدیم خونه: اصفهان! :)
تعطیلات بینظیری بود و برای من اولین تجربهی استراحت مطلق بیدغدغه بود. هیچ لحظهایش رو تلف نکردم: از بودن کنار خانواده لذت بردم، چندین شب رو به ورقبازی با خانواده گذروندم (در حالی که به زور قهوه سر پا بودم :)) )، اصفهان رو حسابی گشتم، دوچرخهسواری وسط چهارباغ رو تجربه کردم، دوستهای عزیزم رو دیدم، و در ساعات تنهایی کتاب خوندم.
جدایی دوباره واقعا سخت بود. هیجانش و همچنین استرسش خیلی کمتر از بار اول بود. به جاش یه شوق جدیدی بود به برگشتن به زندگی خودم. دلم برای خونهم و دوچرخهم تنگ شده بود. هواپیما از بالای کشورها که میگذشت دل تو دلم نبود. به محض اینکه شروع کرد به کم کردن ارتفاعش و از اون بالا خونههای شیروونیدار رنگی رنگی هلند رو دیدم احساس امنیت کردم. احساس امنیتی که مخصوص «خونه»س و من از اینکه اینجا رو دیگه خونهی خودم میدونم خوشحالم.
- ۱ نظر
- ۱۰ آوریل ۱۹ ، ۲۳:۳۸