مرا آدمی بار آوردهاند با خوشبینی ذاتی به تمام ذرات هستی. به مثبت دیدن همه چیز و همه کس. به باور به این که همه انسانها خوبند مگر اینکه خلافش را «بارها» ثابت کنند. من را مناسب این جهان بار نیاوردهاند. و من از همین خوشبینی ذاتی و خوشقلبی سادهلوحانهام سختترین ضربه را خوردم.
دیروز با دوستی صحبت میکردم از بیمعرفتیهایی که دیدم و نامردیهایی که در حقم روا داشتند، و بیانصافیهای پیدر پی و ناروایی که با من کردند، برایم فایلی فرستاد و ازم خواست که به آن گوش دهم. بعد بلند شدم و با دوچرخهام رفتم پارک نزدیک خانه. نشستم کنار آب و پرندهها را نگاه کردم و ناباورانه به ظرفیت بیمعرفتی انسانها فکر کردم. به بیلیاقتی برخی از آنها هم. گیج بودم و گم. این بهترین توصیفیست که میتوانم از احساسم ارائه دهم. بعد برگشتم خانه و در همان حال گیجی شروع کردم به گوش دادن پادکستی که آن دوست عزیز برایم فرستاده بود. و چقدر به موقع! و چقدر درست و بهجا!
فصل اول از پادکست رادیوراه یک ماه پیش شروع به انتشار کرده و قرار است هفتهی اول هر ماه قسمت جدیدی منتشر شود. در نتیجه، تا الان دو قسمت از آن منتشر شده. این پادکست را آقای مجتبی شکوری میسازد که شاید پیشتر صحبتهایش را در برنامهی کتابباز سروش صحت شنیده باشید. فارغ التحصیل مهندسی مکانیک از دانشگاه شریف است و کارشناسی ارشد و دکتری علوم سیاسی از دانشگاه تهران. طوری که هوشش را وقت صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن بین مسائل مختلف کاملا حس میکنید. هرچند حتی مسیر درس خواندنش هم مسیر عجیب و غریبیست! کسی که اختلال ADHD دارد و سوم دبیرستان با معدل ۱۵ از مدرسه اخراج شده است! ولی با تلاش بسیار زیاد به رتبهی ۴۸ کنکور ریاضی میرسد و رشتهی مهندسی مکانیک دانشگاه شریف! هرچند در ادامه هم مکانیک را ۶ساله و با معدل ۱۲ به پایان میرساند. :))))
القصه این آدم انسانیست بسیار خوشصحبت و دلنشین و همزمان عجیب که این پادکست را برای حرف زدن از روانشناسی شروع کرده است.
قسمتی از آن که دوست عزیز دورم برای من فرستاده بود قسمت دوم از آن بود با نام جادوی راه که مسیر و جاده و راه رشد و تعالی انسان را بر اساس نظریهی یونگ بیان میکند با گریزهای بسیاری که به داستان شازده کوچولو و شمس و مولانا میزند تا مراحل مختلف این رشد را در این دو قصه نشان دهد. صددرصد شنیدن این اپیزود را توصیه میکنم. اینجا خلاصه میگویم که چرا شنیدن این اپیزود به من کمک کرد.
مسیر رشد و تعالی را به این ترتیب تعریف میکند: کودک معصوم- یتیم- جستجوگر- جنگجو- حامی-بالغ معصوم- جادوگر
کودک معصوم کسیست که فکر میکند همه چیز خوب است و دنیا زیباست و هیچ بدی در جهان نیست. پدر بودا او را اینطور بار آورده بود! برای اینکه پسرش با ملایمات زندگی مواجه نشود، دنیایش را محدود کرده بود به باغ خانهشان و حتی وقتی کسی پیر میشد یا میمرد، به او میگفتند که به سفر رفته تا با مفهوم دردناک «مرگ» مواجه نشود. در این مرحله ذهن انسان پر است از «باید»های خوشبینانه درمورد جهان و زندگی. چیزهای زیبایی که دوست داریم واقعیت داشته باشد.
مرحلهی «یتیمی» زمانیست که کسی رنج میکشد و رویای شیرین اولیهاش میشکند و کودکی معصومانهاش زیر سوال میرود. این مرحلهایست که انسان از لانهی امنش بیرون کشیده میشود و به جای «باید»ها با «هست»ها مواجه میشود. با واقعیتهایی که بر خلاف خیالات خوشبینانهی مرحلهی کودکی اصلا قشنگ و زیبا نیستند. این مرحله با رنج بسیاری همراه است. دنیا از ما میخواهد رنجها را انکار کنیم و بگوییم همه چیز خوب است و همیشه قوی هستیم و ... . ولی میگوید که میتوانیم رنج را بپذیریم و از آن استفاده کنیم تا آن را به آگاهی تبدیل کنیم. رنج برای همه رخ میدهد ولی همه آن را به آگاهی تبدیل نمیکنند. برخی تصمیم میگیرند در خوشخیالیهای معصومانهی کودکانهشان باقی بمانند و فکر کنند که میتوانند همه چیز را کنترل کنند، رفتار دیگران را کنترل کنند، جهان را کنترل کنند. ما باید در این مرحله از معصومیت دست بکشیم. باید از اهمیت دادن به نظر و فکر دیگران دست بکشیم. باید اعتبارات و احترامهای پوشالی را پشت سر بگذاریم و یتیم شویم. ما در این مرحله میفهمیم که زندگی همیشه عادلانه نیست و ما همیشه نمیتوانیم به خواستههایمان برسیم. میفهمیم که مردم همیشه بامحبت و وفادار نیستند و ما گاهی نمیتوانیم نظم مورد نظرمان را به جهان تحمیل کنیم. ما میفهمیم که هیچ یقینی وجود ندارد و باید شک کنیم. به همه چیز. در این مرحله باید به درک واقعبینانهای از دنیا برسیم. ما برای پشت سر گذاشتن این مرحله باید رنج را بپذیریم و آن را ببینیم و انکارش نکنیم. حسش کنیم. در چشمهایش زل بزنیم و شجاعانه زیستن را تجربه کنیم. بعد رنج را واکاوی کنیم. ببینیم علت وقوع این رنج چه بوده؟ چه اتفاق بدی برای ما رخ داده؟
«اگر ما در را به روی درد و رنج ببندیم، هیچ چیز دیگری داخل نمیشود.شاید بتوانیم درد را به تعویق بینداریم ولی خیلی چیزهای خوب دیگر را هم نمیتوانیم تجربه کنیم.»
«یک بار مردن بهتر از هر روز و هر ثانیه مردنه. یک بار قطع انتظار از دیگران بهتر از هرروز امید بستن و ناامید شدنه.»
در مرحلهی بعد باید شروع کنیم به «جستجو» و زیر سوال بردن همهی باورهایمان. باورهای معصومانهی کودکیمان. بگردیم و بگردیم... .
بعد از اینکه انتظارمان از جهان به طرز واقعبینانهای تغییر کرد، آمادهایم که قدم در راه بگذاریم. باید سوالات بنیادین بپرسیم. تا وقتی یتیم نشده باشیم و افکارمان تحت تاثیر دیگران باشد، ممکن نیست که به جسنجوی پاسخهای خودمان برای سوالهایمان بپردازیم. نکتهی مهم این که ذات جستجو در تداوم آن است و هرگز به پایان نمیرسد. این جستجو در تمام زندگی با ما همراه است.
در مرحلهی بعد و وقتی پاسخ دادیم به سوالاتی در مورد واقعیتهای جهان، آرمانها و قوت و ضعفهای خودمان وقتی آن است که وارد مرحلهی «جنگجویی» شویم و برای تحقق باورهایمان بجنگیم تا دوباره از سرزمین «هست»ها به سرزمین «باید»ها کوچ کنیم، ولی این بار واقع بینانه و عاقلانه. این بار میدانیم چه چیزهایی رات میتوانیم تغییر بدهیم،و چه چیزهایی را نمیتوانیم و انرژیمان را برای چیزهایی میگذاریم که میتوانیم بر آنها موثر باشیم و چیزهایی را که در کنترل ما نیست، میپذیریم.
بعد از آن که جنگیدیم و اژدهاهای درون و بیرون را شکست دادیم، وارد مرحلهی «حامی» میشویم. این جا مرحلهایست که ما به قدرت روحی میرسیم که میتوانیم ببخشیم. میتوانیم دیگران را کمک کنیم و آنها را به زندگی وصل کنیم. نکتهی خیلی مهم این است که این مرحله باید بعد از جنگجو باشد. ما باید اول خودمان به جایی برسیم تا بتوانیم به دیگران کمک کنیم. اگرنه حد اعلای سرکوب خود را به نمایش گذاشتهایم...در حامی، ما چیزهایی را که به دست آورده ایم، میبخشیم. (مرحلهای که در آن شازده کوچولو متوجه مسئولیتش در برابر گلش میشود). آن چه در این مرحله بسیار مهم است این است که ما بتوانیم نبخشیم، ولی ببخشیم. حق انتخاب داشته باشیم.
حالا میرسیم به مرحلهی بسیار زیبا و آرامشبخش «بالغ معصوم» که جایزهی رنجیست که در این سفر تعالی کشیدهایم. بالغی که مشابه کودک اولیه معصوم است، خوب است، خیرخواه است ولی بالغ است. فکر نمیکند همهی بقیه خوبند پس وقتی بیمعرفتی میبیند اذیت نمیشود و غافلگیر نمیشود. بالغی که بهشتش را خودش میسازد نه اینکه فکر کند جهان بهشت است. بالغ معصوم شادی اصیل را تجربه میکند و بسیار با کودک معصوم متفاوت است. «شکر اندر شکر اندر شکر است». بالغ معصوم رنج را میبیند، آن را انکار نمیکند، بلکه آن را طوری تفسیر میکند که عین زیباییست. «مرده بدم زنده شدم ،گریه بدم خنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم».
اما این باز هم نهایت درجهی رشد نیست. هنوز درجهی «جادوگر» باقی مانده. هبوط از «بالغ معصوم» به «جادوگر». وقتی ما بهشت را «ساختیم» و در آن غرق شدیم، در مرحلهای میتوانیم به حدی از رشد برسیم که کمال را فقط برای خودمان نخواهیم. بلکه بخواهیم به دیگران هم کمک کنیم تا این کمال را تجربه کنند. اینجا مرحلهایست که با اختیار خود به جهان رنجها برمیگردیم تا دست دیگران را بگیریم. این نهایت درجهی کمال و تعالی انسانیست. «بالغ معصوم» بهشت خود را میسازد و دنیای زیبای خود را میسازد. جادوگر اما «جهان» را زیبا میکند.
من بعد از اتفاقاتی که از سر گذراندم و رنج عمیقی که تجربه کردم، خودم را در مرحلهی «کودک معصوم» میبینم که یتیم شده. یتیم شده از دیدن بیمعرفتیها و نامهربانیها و نامردیها. حالا این منم که باید تصمیم بگیرم که میخواهم روی خوشخیالیهای معصومانهی کودکانهام پافشاری کنم یا میخواهم رشد کنم و وارد مرحلهی بعد بشوم، قدم در راه رشد بگذارم و وارد مرحلهی جستجو شوم.
پ.ن۱: اپیزود اول این پادکست هم درمورد «عشق» است. چرا عاشق میشویم؟ و در مسیر عشق چه بر ما میگذرد؟ شنیدن آن را هم بسیار توصیه میکنم.
پ.ن۲: راستی دو ساله شدم. :) دو سال از کوچم به این کشور زیبای شگفتانگیز میگذرد.
- ۱۰ نظر
- ۰۱ نوامبر ۲۰ ، ۱۴:۲۱