اینقدر هیچی نداشتم برای نوشتن که وبلاگم داشت خاک میخورد. که صبای عزیز با کامنت پر مهرش و سراغ گرفتن ازم باعث شد بیام بنویسم یه چیزی از خودم. :***
ما ظاهرا قراره تا آخر تابستون از خونه کار کنیم و با اینکه دانشگاه باز شده از ۱۵ ژوئن، فقط ۱۰ درصد ظرفیت ساختمونا قابل استفادهس و اولویت با کسانیه که مجبورن دانشگاه باشن (مثل بچههای فیزیک و زیست که کار آزمایشگاهی دارن). در نتیجه این ملال ما حالا حالاها همراهمونه. هرچند دیگه عادت کردیم بهش.
خودمون هم دیگه با بچهها رفتوآمد میکنیم و هر چند هفته یک بار خونهی یکیمون جمع میشیم. خود همین کلی تو روحیهمون اثر داشته.
بالاخره اولین پیپر phdم تو یه کنفرانس پذیرفته شد. شرت پیپر بود و کنفرانس هم جزو بهترین کنفرانسامون نبود. ولی اصلا برام مهم نیست چون همین «اولین» بودنش باعث شد که حس کنم طلسم شکسته شده و میتونم پیش برم. الهی شکر.
دلم برای مامان و بابام و خواهر و برادرام و مهراد خیلیییییی تنگه. ولی معلوم نیست کی بشه رفت ایران... الان فقط ایرانایر پرواز داره برای ایران که اونم رفت و برگشتش ۱۵ میلیون تومنه!!!!
پ.ن: یه دنیای خاکستری و دو تا چشم خالی از شور داشتم. رنگ و نور پاشیده شد به در و دیوار دنیام و چشمام برقشونو باز پیدا کردن از نو.
#شکر
- ۵ نظر
- ۱۹ ژوئن ۲۰ ، ۱۰:۵۹