این ترم کلاس زبان همه چیز جدیتر شده. دیگه کلا باید هلندی صحبت کنیم سر کلاس و معانی کلمات هلندی رو به هلندی توضیح بدیم. سر کلاس پرزنتیشن بدیم و ... . ترم خیلی سنگینیه و بعضی وقتها سر کلاس اشکم درمیاد. :)) چون میخوام معنی یه کلمه رو با هلندی دست و پاشکسته توضیح بدم و نمیتونم. یا یه دفعه موقع ساختن جملات پیچیدهی شرطی نوع دوم سادهترین نکات گرامری اول ترم گذشته رو از یاد میبرم و اشتباهات احمقانه میکنم. ولی با تمام اینها این ترم رو دوست دارم چون خیلی جدی و سخته. :)) جلسهی پیش سر کلاس داشتیم در مورد سفرهامون صحبت میکردیم. معلممون در مورد سوئد پرسید و اینکه آیا به سوئد سفر کردیم یا نه و اگر رفتیم چه برداشت و ایمپرشنی نسبت بهش داشتیم. بعد همینطور که داشتیم صحبت میکردیم و خاطره تعریف میکردیم من یهو وسط اون همه خندیدن شوکه شدم. شوکه شدم از اینکه خب کی اینقدر پیشرفت کردم که بتونم یه خاطره رو با جملات متوالی و به همپیوسته و نه یه سری جمله سادهی ۳-۴ کلمهای تعریف کنم و همه هم بفهمن؟ اون لحظهی درک اینکه واو!چقدر پیشرفت کردم! خیلی شیرین بود و دوستداشتنی.
حالا که داره دونستههام از قالب ریدینگ و لیسنینگ خارج میشه و مجبور میشم صحبت کنم، حس خوب یاد گرفتن رو تجربه میکنم.
از آنجا که کار من آنلاینه، مدتهاست هیچ آدم جدیدی نشناختهم و دوست جدیدی پیدا نکردم. از این آدم جدید نشناختن خسته شده بودم و همچنین برای زبان نیاز به پارتنر اسپیکینگ داشتم. رفتم و توی اپلیکیشن tandem ثبتنام کردم و چند تا دوست پیدا کردم که کمکم کنن. :) اونا میخوان فارسی تمرین کنن و من هلندی. و ما به هم کمک میکنیم. یکیشون یه خانم هلندیه که ۵ سال با یه پسر ایرانی دوست بوده و ۲ هفته دیگه دارن ازدواج میکنن. این خانم خیلی خلی خوب فارسی رو یاد گرفته و خیلی قشنگ اینفرمال صحبت میکنه و فرمال مینویسه. بهش گفتم چطوری یاد گرفتی اینقدر خوب؟! گفت که با پادکست و فیلم و حرف زدن زیاد با دوستان و فامیلهای نامزدش. واقعا برام هیجانانگیز بود این حد از میل و ذوقش به یاد گرفتن زبان نامزدش. یکیشون یه پسر ۲۲ سالهس که واقعا نمیدونم چرا داره فارسی یاد میگیره. :)) ولی خب خوب تمرین میکنه و به من هم خیلی کمک میکنه. قراره پرزنتیشن کلاسم رو هم قبلش باهاش تمرین کنم و بهم کمک کنه که اصلاح کنم جملاتم رو. پرزنتیشنمون قراره یه صحبت ۱ دیقهای در مورد یه شهر در جهان باشه که من دوست دارم در مورد اصفهان توضیح بدم.
این که بشه آدم با اپلیکیشنا ارتباط برقرار کنه و اینا رو جرئتشو رعنا به من داده که با یه اپلکیشن همسفر و مهمان دوچرخهسواری جادهای پیدا میکنه. :) تصمیم گرفتم جسورتر باشم و بیشتر به آدمای جدید فضا بدم تا بدون اینکه بهم آسیبی بزنن باهاشون صحبت کنم. واقعا تشنهی شنیدن قصههای جدید و شناختن آدمهای جدیدم و کرونا، قرنطینه و کار از خانه به کلی جلوی این رو گرفته.
امروز اینجا کد زرد اعلام شده و طوفان شدیده. همینطور که نشستم پشت کامپیوترم صداهای وحشتناک میاد از بیرون. و این در حالیه که من باید حتما پاشم برم تا داروخونه و قطره ی چشمم رو بگیرم. :)) تازه همین الانش هم دو روز دیر شده چون جمعه اسیستنت دکتر نسخهمو فرستاد برای داروخانه و گفت تا آخر روز میرسه فردا میتونی بری بگیری و من چک نکرده بودم که آخر هفته این داروخانهی نزدیک من (که نسخهم براش ارسال شده) بستهس. حالا چشمم ملتهبه و واقعا باید هرطور که هست برم و قطره رو بگیرم. فقط نمیدونم دقیقا چطوری باید نو این طوفان برم. :)))
پ.ن: دارم از روزمرهنویسی به عنوان راهی استفاده میکنم برای برگشتن به زندگی نرمال و روتین خودم. دارم خیلی اذیت میشم از این جداافتادگی.
- ۶ نظر
- ۳۱ ژانویه ۲۲ ، ۰۹:۱۳