هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۲۱ مطلب با موضوع «هلند» ثبت شده است

شد ۳ سال. 

۳ ساله که من اینجام. هربار کسی ازم می‌پرسه از مهاجرت راضی‌ای؟ اگر برگردی عقب همین تصمیمو میگیری؟ و میدونین؟ خیلی خوشحالم که بعد از تمام بلاهایی که به سرم اومده هنوز جوابم قاطعانه «بله»س. فکر می‌کنم جسورانه‌ترین و درست‌ترین و بهترین تصمیمی که تو زندگیم گرفتم مهاجرت بود. تصمیمی که اصلا آسون نبود چون بر خلاف خیلی از دوستانم که تمام خواهران و برادران بزرگترشون پیشتر مهاجرت کرده بودند و اگر تصمیم میگرفتن تو ایران بمونن باید توضیح ارایه میدادند و نه برعکسش، من اولین خانواده‌مون بودم. بچه سوم،‌ دختر دوم ولی اولین کسی که از ایران خارج شد برای زندگی. اولین زیاد دارم البته. مثلا درسته که خواهرم پیش از من برای طرحش رفت یه شهر دیگه ولی اون ۲۵ سالش بود و ارشدش رو گرفته بود. یا درسته که برادرم هم خوابگاهی شده بود لوی اون هم ۲۲ سالش بود و برای ارشد رفته بود. من تو ۱۸ سالگی پاشدم رفتم تهران. و بعد تو ۲۵ سالگی از ایران کندم و اومدم بیرون. تصمیمات ساده‌ای نبودن و راهی که انتخاب کردم راه بدیهی و همواری نبود. خیلی خوشحالم که بعد از ۳ سال اینقدر خوشحالم از این تصمیم.

هفته پیش رفتم فرودگاه به استقبال صمیمیترین دوست دوران کارشناسیم. ۳ سال بعد از من اومد،‌ولی اومد :) و چی از این بهتر؟ ۱۰ ساله دوستیم با هم. آدم باید خیلی خوشبخت باشه که دوست ده ساله‌ش پاشه بیاد همون کشوری که اون هست. گیریم که یه شهر دیگه باشه. چه اهمیتی داره وقتی سر تا ته این کشور ۳ ساعت راهه؟:))))

 

تغییر فصل به شدت روی مود من اثر گذاشته و اغلب روزها به این فکر میکنم که آیا ممکنه روزی دوباره خوشحال باشم؟ یا ناگهان به خودم میگم خدایا! من چقدر غمگینم. انگاری هنوز باورم نشده این زندگی منه و همینه که هست :)‌ سختمه هنوزم. ممنون میشم اگر بهم نگین باید خوشحال باشم  یا هرچی. راستش واسه نشنیدن همین سخنرانیهای انگیزشیه که سعی میکنم نذارم کسی بفهمه که در چه حالم. ولی دیگه وبلاگم جای امنمه. دلم میخواد اینجا واقعی باشم... خسته شدم از واقعی نبودن و با نقاب راه رفتن و معاشرت کردن.

 

پیشنهاد کتاب و سریال هم بدم و برم. 

کتاب: اعتقاد بدون تعصب. به نظرم خیلی خیلی کتاب خوبی بود. با مثال‌های عالی و سوالات و دوراهی‌های فوق العاده ملموس. 

سریال: Scenes from a Marriage  یه مینی‌سریال ۵ قسمتی روانشناسانه‌ی دیالوگ‌محوره بین یه زن و شوهر در طول چندین سال مختلف. دروغ چرا؟ آخر مینی سریال واقعا ترسیدم و حس کردم به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم چون که همه عوض میشن. زندگی چقدر ترسناکه. 

  • ۸ نظر
  • ۰۱ نوامبر ۲۱ ، ۱۱:۱۲
  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی