برلین که بودیم همراه شدیم با یک تور پیادهروی در شهر تا برایمان از تاریخ بگوید. از دیوار برلین، از جنگ جهانی دوم، از تاریخ پر درد زندگی یهودیان در آلمان.
یک جا متوقف شدیم در میدانی که تمام اطرافش ساختمانهای دانشگاه Humboldt بود. دانشگاهی که خانهی اندیشمندان زیادی بوده از انگلس و مارکس و انیشتین گرفته تا برادران گریم :). این دانشگاه در طول تاریخ خود تا امروز ۵۷ جایزهی نوبل برده. حالا ما جلوی چنین دانشگاهی ایستاده بودیم در یک روز خاکستری و دل توی دلمان نبود که چه حماسهای خلق خواهد شد عصر آن روز.
تور لیدر ما را متوجه پنجرهای روی زمین کرد. یک دریچهی شیشهای روی زمین. بدون هیچ توضیح و تابلو و نوشتهای. از بالای دریچه که نگاه میکردیم تصویر قفسههای خالی از کتاب را در هر گوشه میدیدیم. قفسههای بیانتها.
در روز ۱۰ می سال ۱۹۳۳ گروهی از دانشجویان و اساتید حامی هیتلر (که به نظر من شباهت زیادی به دانشجویان تسخیرکنندهی سفارت آمریکا در سال ۵۸ دارند) تعداد ۲۰ هزار کتاب (عمدتا از نویسندگان یهودی، کمونیست و لیبرال) را جلوی چشم جمعیت زیادی آدم سوزاندند. این دریچهی شیشهای به قفسههای خالی از کتاب (The Empty Library Memorial) یادآور این واقعهی دردناک و شرمآور تاریخیست.
اما آنچه برای من در این روزهای پرتب و تاب کشور جالب توجه بود، توضیحات اضافی تورلیدر بود. برایمان توضیح داد که آلمان به طور کل از بخشهای زیادی از تاریخش شرمنده است و تلاش میکند این شرمندگی را تبدیل به درس عبرت گرفتن کند تا مطمئن شود که اشتباهاتش را تکرار نخواهد کرد. به همین خاطر از سالها پیش به طور دائم بچهها در مدارس در معرض مستندها و یادآورها برای ذکر تاریخ و یادآوری اشتباهات تاریخی قرار میگیرند. همین تورلیدر ما لیدر مجوزدار اردوگاه آشویتس بود و گفت که هر دو سال یک بار باید دوباره دورهی آموزشی بگذراند و مجوزش را تمدید کند با وجود اینکه هر آخر هفته تور آشویتس برگزار میکند! در این حد تکیه و تاییدشان روی تاریخ و نقاط سیاهش جدیست. اما! یک امای بزرگ اینجا مطرح میشود. گفت از یک جا به بعد متوجه این شدهاند که بخش اعظمی از این تاریخ سیاه توسط اشرار فعال رقم نخورده بلکه به واسطهی سکوت قشر بیطرف مجال وقوع پیدا کرده. کسانی که همیشه ظلم را دیدهاند، شاید زیر لب نوچ نوچی هم کردهاند، ولی چون ظلم متوجه خودشان نبوده سکوت کردهاند. (مثلا از خودم میپرسم، وقتی دانشجویان بهایی از تحصیل محروم میشدند یا وقتی سال بالایی من در دانشکده در ترم آخر تحصیل از دانشگاه اخراج شد به خاطر بهایی بودن، من چه کردم جز نوچ نوچ کردن زیر لب؟)
وقتی متوجه این مسئلهی مهم شدهاند، به این فکر کردهاند که تمام این برنامههای آموزشی در مدارس و بازدیدهای مدام از بناهای تاریخی سیاه مثل اردوگاه آشویتس آدمها را متوجه «شر» میکند و احتمالا آنها را تشویق به دوری از شر میکند ولی تاثیری بر قشر خاکستری و بیطرف و ساکت جامعه ندارد. برای اثرگذاری بر این قشر به این نتیجه رسیدهاند که باید برای شهروندان «سوال» ایجاد کرد به جای سخنرانی و عرضهی جوابهای حاضر و آماده به آنها. و در نتیجهی این استراتژی جدید، در سطح شهر بناهایی ایجاد کردهاند ساده و بدون توضیح و نوشته که این کتابخانهی خالی یکی از آن بناهاست. جلوی دانشگاه، روی زمین، دریچهای به کتابخانههای خالی. ذهن آدم را قلقلک میدهد که چرا؟ که چرا آن همه آدم ایستادند و نگاه کردند تا ۲۰ هزار کتاب در آتش بسوزد؟ چرا کسی چیزی نگفت؟ چرا؟
برای این روزهای ما فکر میکنم که چقدر این نکات مهماند و اثرگذار... قشر وسطباز، قشر خاکستری، قشر محافظهکار بزدل. همانها که واکنششان به شنیدن صدای گلوله از توی خیابان، بستن پنجره و بلند کردن صدای موزیک است.
- ۵ نظر
- ۲۸ اکتبر ۲۲ ، ۱۱:۲۵