دوباره وقفه طولانی افتاده تو نوشتن و برام سخت شده نوشتن.
مادر و پدرم آخر ژانویه برگشتن ایران و تا مدتی من حس میکردم تو هر لحظه که میخوام نفس بکشم یه سنگ گنده روی سینهمه. واقعا وحشتناک بود حس روزهای اول. عادت کردن به سکوت محض توی خونه و تنهایی دوباره خیلی سخت بود. چون انگار مدتی طبیعی زندگی کرده بودم (طبیعی = در مجاورت آدمها، خانواده) و حالا باز برگشتن به زندگی غیرطبیعی و غیرجالب و خستهکننده اصلا کار راحتی نبود. ولی به هر صورت بعد از چند روز عادت کردم و برگشتم به زندگی قبلیم که البته زندگی جالبی نیست واقعا :))
بعد برای اینکه کمی جالبترش کنم، نشستم دوباره به هریپاتر خوندن و برای بار هشتم تمام کتابای هری پاتر رو خوندم و توش غرق شدم و به اندازهی بار اول هیجان وارد زندگیم شد و خوابهام جذاب شدن :))
تو این مدت نتیجهی امتحانات زبانم و دیپلمم هم اومد و برای اقامت دائم و شهروندی اپلای کردم و وارد صف انتظار طولانی شدم. اقلا در این زمینه کمی جلو رفتم.
عید نوروز زیبا هم که در پیشه. چند روز پیش سبزه انداختم و خوشحالم از تماشای رشدش. کاشکی یکی میومد خودمو هم میکاشت بلکه از این بیخاصیت بودن دربیام و سبز بشم :))
و امااااا! هفتهی دیگه ماه رمضون شروع میشه و یهو به خودم دیدم باید بشینم برنامهریزی کنم برای بهره بردن درست از این ماه. پارسال واقعا یکی از بهترین ماه رمضونهای عمرم بود -شاید بهترینش- و دلم میخواد تلاش کنم که همین تجربه رو امسال هم داشته باشم.
- ۵ نظر
- ۰۵ مارس ۲۴ ، ۱۶:۲۳