سن
اینجا کلاس های آموزشی برای دانشجوهای دکتری در سطح ملی و مشترک بین همهی دانشگاهها برگزار میشود. امروز و فردا یکی از این کورسهای دو روزه در شهر اوترخت برگزار میشود. چیزی که برایم در کلاسهای امروز خیلی خیلی خیلی جالب بود این بود که وقتی سن همهی استادها را که همه بسیار جوان و ریسرچرهای فعال فیلد هستند حساب میکردم میدیدم حداقل ۱۰ سال از من بزرگترند که به عبارتی میشود مینیمم ۳۶ سال. بعد به تصویر خیلی خیلی جوانی که ازشان میدیدم نگاه میکردم و عدد سنشان و میفهمیدم چقدر این عددهای بالای ۳۰ که روزگاری برایم وحشتناک بودهاند طبیعیاند. چقدر جوانی بیش از چیزیست که در ذهن من تعریف شده بود. یکهو انگار در یک لحظهی جادویی همهی وحشتم از نزدیکی به ۳۰ سالگی دود شد و رفت هوا. پایدار باشد کاش!
پ.ن۱: وی ساعت ۲ شب در حال نوشتن مقاله با نوای «دلبریتو یه کم کمترش کن» میباشد. :)))
پ.ن۲: ساعت ۴:۴۵ صبح بالاخره درفت مقاله رو تموم کردم و میرم که بخوابم :)))) چون که روزو ازم گرفتن و مجبووووووورم شب کار کنم :))))) شب کار کردن به آدم توهم سختکوشی میده! در حالی که گر نیک بنگره (!) میبینه که دلیل شببیداریهاش procrastination و پشت گوشاندازیهای روزانه تا دقیقهی ۹۰ه!
پ.ن۳: اوترخت شهر مود علاقهی منه. تا اینجا موفق شده که قلب منو تسخیر کنه و جای لایدن رو بگیره. دیروز یک ساعتی تو مرکز شهرش گشتم و لذت بردم. دلم میخواست کل شهر رو بغل کنم. میدونم شاید به چشم شما و از دریچهی عکسها تفاوت خاصی با آمستردام نداشته باشه. ولی واقعیت اینه که هر شهری یه روح داره و تنها دلیل اینکه من اوترخت رو دوست دارم ظاهرش نیست. بلکه اون روحشه که منو عاشق خودش کرده. ضمنا ترافیک دوچرخهی اوترخت از آمستردام هم وحشتناکتر بود. کم مونده بود از آسمون دوچرخهسوار بیفته پایین.
- ۱۹/۱۰/۰۸
سلام. خب خدا را شکر سن بالای 30 را تصور کردی و دیدی زیادم بد نیست :))) سن فقط یک عدده :)))
خدا قوت... درفت که آماده بشه باری از دوش ادم برداشته میشه انگار