هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

اوتوپیا

يكشنبه, ۱۳ اکتبر ۲۰۱۹، ۰۵:۵۴ ب.ظ

در ذهن خیلی از ما «خارج» یک اتوپیاست. جایی که همه‌ی مشکلاتی که به ذهنمان می‌رسیده برطرف شده (نه که فقط بهتر از ایران باشد. بلکه بهشت زمینی است). جایی که مردم شعور کافی دارند و دولت‌ها خیرخواهانه سیاست‌گذاری می‌کنند. خارج برای ما ناکجاآباد است و به همین خاطر به شرق تا غرب عالم می‌گوییم خارج تو گویی یک کشور یکپارچه باشد. 

عکس‌های سواحل غرق در زباله‌ی شمال را می‌بینی و با خودت فکر می‌کنی که حتما در «خارج» کسی آشغال روی زمین نمی‌ریزد و همه جا تمیز است. بی‌اهمیتی آدم‌ها به بازیافت را می‌بینی و با خودت فکر می‌کنی حتما در «خارج» همه تفکیک زباله از مبدا انجام می‌دهند. می‌بینی سلف دانشگاه روزانه چه تعداد زیادی لیوان یک‌‌بار مصرف استفاده می‌کند و فکر می‌کنی حتما در «خارج» مصرف پلاستیک غیرضروری صفر است. کسی دود سیگار را فوت می‌کند در صورتت و فکر می‌کنی حتما در «خارج» کسی در مکان عمومی سیگار نمی‌کشد. سوار مترو می‌شوی و صدای چند نفر در حال تماس تلفنی کوپه را برداشته. با خودت فکر می کنی حتما در متروهای «خارج» همه ساکت هستند و کسی بلند بلند حرف نمی‌زند. 

 

وقتی  که مدتی در بخشی از این «خارج» زندگی می‌کنی کم‌کم تصور اتوپیایی آن در ذهنت می‌شکند. کم‌کم مشکلات را می‌بینی. بار اول که در خیابان زباله می‌بینی تعجب می‌کنی و فکر می‌کنی استثناست. بعد کم‌کم همه جا زباله می‌بینی و عادت می‌کنی. سطل‌های زباله‌ی جلوی خانه را می‌بینی و می‌بینی که از بازیافت آن چنانی که در ذهنت بوده خبری نیست: کاغذ/ شیشه/ متفرقه. بار اول که کسی در ایستگاه اتوبوس و درست نشسته در صندلی کناریت سیگار روشن می‌کند و دود آن را فرو می‌کند در حلقت شوکه می‌شوی. ولی کم‌کم به دود سیگار هم عادت می‌کنی. به فروشگاه می‌روی و از حجم غیرضروری پلاستیک مصرفی در بسته‌بندی‌ها جا می‌خوری. اما در بار چهارم یا پنجم خرید به آن هم عادت می‌کنی. سوار مترو/ اتوبوس/ تراموا می‌شوی و صدای مکالمات تلفنی بلند بلند آدم‌ها و مکالمات گروهیشان با صدای خیلی بلند و گوش‌خراش آزارت می‌دهد. اما آن را هم می‌پذیری. آخر شب جمعه سوار مترو می‌شوی و عربده‌های جماعت مست را می‌شنوی. جلوی چشمت پشتک و وارو می‌زنند وسط مترو و باز هم می‌نوشند. از ترس به خودت مچاله می‌شوی، اما لاجرم به آن هم عادت می‌کنی.

 

برای من تفاوت واکنشم در برابر چیزهایی که اینجا ناامیدم می‌کند با ایران این است که در ایران می‌خواستم همه چیز را تغییر دهم. دنبال این بودیم که آدم‌ها یاد بگیرند یا قانونی تصویب شود که در مکان عمومی دود سیگارشان را به حلق بقیه فرو نکنند. دنبال این بودیم که فرهنگ‌سازی کنیم که مردم در وسایل نقلیه‌ی عمومی فریاد نزنند یا با تلفن همراه صحبت نکنند. دنبال این بودیم که با تذکرهای دوستانه زباله نریختن را به آدم‌ها یاد دهیم. 

در مقابل اما اینجا همه چیز را می‌پذیرم. به سادگی. دنبال تغییر هیچ چیزی نیستم چون لابد باید همینطور باشد. لابد طبیعیش این است که دود سیگار بخوریم. لابد طبیعیش این است که آدم‌ها خیابان‌ها را با زباله یکی کنند. لابد طبیعیش این است که زیر پل‌ها ادرار کنند. لابد اصلا اتوبوس جای فریاد زدن پشت گوشی همراه است. لابد درستش همین است. پس می‌پذیرمش. و تمام.

 

و این چیزیست که در مورد خودم و در مورد حضورم در مکانی که متعلق به من نیست و من به آن تعلق ندارم دوست ندارم. این پذیرش را. 

 

پ.ن: البته که جایی مثل سوییس به شدت تمیز است. ولی همه‌ی این رعایت‌ها بر پایه‌ی قانون و جریمه‌های سنگین است و نه فرهنگی. مثلا اینجا همه کیسه‌ی خرید به همراه دارند و کیسه‌ی پلاستیکی نمی‌گیرند. چرا؟ چون برای هر کیسه بین ۱۰ تا ۱۵ سنت باید پرداخت کنند و نه چون کار درست این است و باید تا حد امکان پلاستیک مصرف نکنیم. 

 

  • مهسا -

نظرات (۴)

به نظرم بخشی از پذیرش وضعیت موجود از اینجا می آید که شخص خودش را متعلق به آن جامعه و لذا دارای حق ایجاد تغییر و اعتراض به وضعیت موجود، نمی بیند. بخشی هم از یاس نسبت به ایجاد تغییر. از این جهت که تصورات شخص نسبت به جامعه آرمانی بوده و حالا که فروریخته و واقعی شده، به نظر میرسد که وقتی این جامعه که به نظر ایده آل می آمده، نتوانسته ارزشها را نهادینه کند، پس امیدی به تغییر نیست.

پاسخ:
دقیقا دقیقا. هر دو نکته‌ای که گفتید چیزی بود که در ذهن من بود. 

چرا فکر میکنی فرهنگ باید مادرزادی باشه! و مثلا اگر یه ملت با جریمه شدن یاد می گیرن که به یه چیز جدید عادت کنند یا یک عادت بد رو بگذارند کنار، اون رعایت کردن ارزشمند نیست؟ (البته من از حرفات چنین برداشتی کردم)

 

پاسخ:
چقدر بد منظورمو می‌رسونم :)))) این دقیقا عکس چیزی بود که میخواستم بگم.
اگر فکر میکردم فرهنگ مادرزادیه که حرف از فرهنگ‌سازی و تلاشای زیادمون برای جا انداختن چیزای مختلف (که خیلیاشم تا حدی موفق بوده واقعا!) نمی‌زدم.
برعکس فرهنگ ساختنیه. 
اصلا هم منظورم این نبود که وقتی به خاطر جریمه چیزی رو رعایت میکنن بی‌ارزشه. اتفاقا برعکس. منظورم این بود که تو ایران هم قانون نیاز داریم. 
میدونی مشکلم با چیه؟ وقتی که مردم جوری در مورد مثلا سوییسی‌ها حرف می‌زنن انگار آسمون درش باز شده و اینا افتادن پایین. مردم بسیار با فرهنگ متمدن. در حالی که واقعیت اینه که سوییس برای جزئی‌ترین چیزها قانون داره. مثلا استفاده از جاروبرقی (به خاطر صداش) تو روز یکشنبه ممنوعه (منظورم اینه قوانین اینقدر مصداقی و ریز و جزئیه!). همین سوییس که مردم ما فکر میکنن چقدر کشور متمدنیه توش دیرتر از ایران زن‌ها حق رای به دست آوردن.
مشکل من با زدن تو سر خودمونه. کاری که به شدت اقلا تو دوستای من در جریان بود. حتی هنوزم. عکس میذارم از کثیفی‌های خیابونای بلژیک، میگن اینارو گذاشتن که بی خانمان‌ها بیان جمع کنن ببرن تحویل بدن و پول بگیرن. چون خیلی مهربون و به فکر هم‌نوعن. آره مدفوع سگ‌هاشونم لابد بازیافتیه!!!!!‌ میدونی چی میگم؟ انگار ذهنشون نمی‌پذیره که این خارجیای که تو ذهنشون باید خیلی متمدن باشن کار اشتباهی بکنن. 
نه. به خدا مام مردم خوبی داریم. قانون خوب نیاز داریم. همین. 

آهان، حالا گرفتم چی میگی🙂

خب از اول می گفتی😉

 

اره کاملا باهات موافقم. آدمیزاد ذاتش یکیه فقط نیاز به تربیت داره، همین.

پاسخ:
خیلی بد توضیح میدم:)))) همیشه همینم :))))

نه عزیزم خیلی هم خوب توضیح دادی، بنده گیج می زنم🙄😎

پاسخ:
شکسته‌نفسی نکنید و اینا :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی