هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

گسترش احساسات

جمعه, ۱۸ اکتبر ۲۰۱۹، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دوست کاناداییم هفته‌ی پیش مصاحبه داشت برای اینترنشیپ Facebook و به شدت براش استرس داشت. ایمپاستر سیندروم شدید بهش حمله کرده بود و داشت خودشو تخریب می‌کرد و هی می‌گفت که شانسی اومده اینجا و دیگه سهمیه ی شانسش تموم شده و بقیه‌ی زندگیش پر از شکست خواهد بود. و ما سعی می‌کردیم بهش امید بدیم تا مصاحبه رو بگذرونه. بک‌گراندش ریاضیه و تجربه ی کدینگ زیادی نداره و این خیلی براش استرس‌زا بود. اینقدر بهش انرژی دادیم تا بهمون قول داد یک هفته‌ براش تمام وقت کار کنه و درس بخونه. با هم صبح‌ها میومدیم دانشگاه و اون می نشست سر درس خوندن و من سر کار خودم و شب‌ها هم دیرتر از همه و با هم ساختمانو ترک می‌کردیم. دیروز فهمیدم که برای اون اینتنرشیپ آفر دریافت کرده و به قدری خوشحال شدم که نزدیک بود لحظه‌ای جیغ بزنم. وقتی بهم گفت بالا پایین پریدم و اگر ایرانی بود بغلش می‌کردم. قلبم یهو روشن شده بود انگار. بعد داشتم فکر می‌کردم که چرا باید برای موفقیت کسی که ۱ساله می شناسمش این همه خوشحال بشم؟ به من چه؟

و واقعا یهو خوشحال شدم از این که این همه دوست‌های زیااااد دارم در همه جا. چون که فرصت‌های بیشتری برای خوشحالی دارم. چون که هر خوشحالی اونا میشه خوشحالی من. انگار که دایره‌ی خوشحالی‌ها گسترش پیدا کرده. البته که در مورد غم هم همینطوره. ولی چیزی که غم رو قابل تحمل می‌کنه اصلا همین همدردی‌ها و قسمت‌کردن‌هاش با بقیه‌س... 

وقتی استوری‌‌های بهاره رو می‌بینم که داره کاری رو می‌کنه که ازش لذت می‌بره خوشحال میشم.

وقتی سعیده رفت زنجان خوشحال شدم. 

وقتی سعیده از حس خوبش به ارغوان می‌نویسه قلبم گرم میشه. گیرم که خودم از ۶ ماه ندیدن مهراد قلبم تیکه تیکه باشه...

وقتی مه‌زاد بهم خبر داد که دکتری علوم پزشکی تبریز قبول شده از خوشحالی جیغ کشیدم (از مزایای تنها زندگی کردن تو خونه همین که میشه جیغ زد!).

وقتی سعید بعد از گذروندن اون همه روزهای سخت -که دوست خیلی بدی بودم برای گذروندن اون روزهاش- خوشحال و امیدوار حرف میزنه و برام از برنامه‌هاش می‌گه و کلاس شاهنامه‌خوانیش تمام صورتم می‌شه لبخند.

وقتی استوری‌های اون یکی سعیده رو می‌بینم از پسرکوچولوش دلم می‌خواد از راه دور بغلش کنم.

وقتی خوشحالی‌های آوا رو می‌بینم از گروه جدیدش تو تورنتو و یادم میاد روزهای غم و اضطرابشو که هیچ ادمیشنی نگرفته بود هنوز خوشحال میشم.

وقتی بالا پایین پریدنای فائقه رو می‌بینم و توییت‌های هیجان‌زده‌ش انگار که خودم خوشحالم.

وقتی فاطمه‌زهرا از صلحش با مامانش حرف می‌زنه دلم آروم می‌شه.

وقتی دوست روسم رو می‌بینم که بعد از گذروندن روزهای وحشتناک افسردگی دوباره می‌خنده و با انرژی بینمون راه می‌ره انگار دنیا رو باز از نو بهم دادن.

وقتی ... . 

 

می‌دونین؟ من فکر می‌کنم هر کسی تنهایی فقط یه حدی می‌تونه خوشحالی داشته باشه. بالاخره یه ظرفیتی داره... ولی وقتی با بقیه دوست می‌شه و خوشحالی‌های اونا رو میاره می‌ذاره سرِ شادی‌های خودش، انگار که تقلب کرده. انگار که بازدهش شده بالای ۱۰۰ درصد :دی انگار که هزار بار بیش از ظرفیتش فرصت‌های شاد بودن پیدا کرده. 

 

پ.ن: دوستامو با هیچی تو دنیا عوض نمی‌کنم...

 

بی‌ربط‌نوشت: ساعت ۷ه. جمعه‌س و همه زودتر رفتن که آخر هفته‌شونو شروع کنن. تنهام تو ساختمون و دارم با آهنگ «من همینم همینجوری می‌خوای بخواه نمی‌خوای نخواه» در پس‌زمینه مقاله‌مو می‌نویسم :)))))) به این امید که به ددلاین دوشنبه برسم. خسته‌م و استرس دارم. ولی در عین حال بی‌اندازه خوشحالم از هرچی که دارم و احساس کردم دلم می‌خواد این لحظه رو بنویسم برای روزهای سخت آینده...

بی‌ربط‌نوشت۲: از مزایای تنها بودن تو ساختمون اینکه میشه کشف حجاب کرد :)))))

بی‌ربط‌نوشت۳: از خوبی‌های پاک کردن توییتر اینکه بیشتر تو وبلاگم ثبت می‌کنم خودمو... خوبی‌ وبلاگ اینه که احساسات لحظه‌ای نیست. بلکه چیزیه که مدت‌ها بهش فکر کردم و چکیده‌شو می‌نویسم. ولی توییتر همه چیز در لحظه‌س و بعد هم فراموش می‌شه و میره... فرصت فکر کردن به پدیده‌ها و اتفاقات و احساسات رو نمی‌ده بهم. 

 

  • مهسا -

نظرات (۳)

عه توییتر رو کلا پاک کردی؟ چه کار خوبی کردی  

در همین لحظه با ارغوان روی پاهام شما رو میخونم :))) 

پاسخ:
عزییییزکم :*******
من اکانت شخصیمو دی‌اکتیو کردم و دیگه چند هفته دیگه باید پاک بشه برای همیشه.
اکانتی که دارم اکانت آکادمیکمه که قطعا باهاش شخصی نمینویسم :دی 
خیلی خیلی اتفاق خوبیه. و در راستای همون کتاب کار عمیق هم که واست فرستادم هست.

من خدا رو شکر به توئیتر آلوده نیستم ولی احتمال آلودگیم زیاده :)) 

 

من کلا دنیا رو به شکل پازل می بینم. همه ما یه پازل شخصی داریم که خودش در جای خودش کلی بزرگه!! و در همون حین همه مون بخشی از یه پازل بزرگیم. 

در کنار آدم های دیگه س که میتونیم یه سری قابلیت های خودمون و دنیا رو ببینیم. تنهایی مثل یه قطعه بدریختیم. ولی وقتی تو جمع قرار میگیریم میشم بخشی از یک تصویر زیبا. 

پاسخ:
توییتر معتادکنندگیش خیلی بده:))

چقدر قشنگ گفتی. آره دقیقا همین پازله...

سلام. چقدر خوب بیان کردی. شادی در ارتباط با دوستان گسترش پیدا میکنه. و غم در ارتباط با دوستان تسکین پیدا میکنه...

بکگراند سیستم ات مهراده؟ :) تابلوی روی میزت چه خوشگله :)

پاسخ:
بله بله مهراده. هر جا تونستم عکس مهراد گذاشتم :)) 
مرسییییی:* مامانم واسم آورده بودن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی