شعر
روی قاب گوشیم نوشته: «من چه سبزم امروز» و پرندهی کوچکی کنارش جا خوش کرده. معمولا رنگ سبزش به همراه حروف فارسی توجه همه را جلب میکند و ازم میپرسند که چه نوشته و معنیش چیست. یک بار همکار هلندیم وقتی بهش گفتم بخشی از یک شعر است بهم گفت شما ایرانیها انگار با شعر زندگی میکنید. انگار در خونتان رفته شعر. گفتم چطور؟ گفت ایران که بودم هر جا که میرفتم تابلویی بود با شعری با خط زیبای پر از قوس و منحنی. هرچه میخواستم بخرم یک طوری به شعر مربوط میشد مثل همین قاب گوشیت که به نظر من بیربطترین است به شعر. شما با شعر زندگی میکنید انگار.
آن موقع درک نمیکردم حرفش را. تا رسیدیم به این روزها.
مدام شعر میخوانم. مدام شعر توییت میکنند. استوریهای اینستاگرام غرق شعر است. من اهل شعر خواندن نیستم. اما این روزها شعر تسکینم میدهد فقط. مصیبت را انگار جملات سادهی روزمره منتقل نمیکنند. شعر بستر بهتریست برای انتقال احساس و توصیف درد انگار.
من نمیدانم جایگاه شعر در فرهنگ ما چقدر فرق دارد با فرهنگ غرب. ولی امروز حرف همکارم را میفهمم. ما با شعر زندگی میکنیم انگار. و چقدر ناتوانم از ارتباط با کسی که شعرهای ما را نفهمد.
- ۱۹/۱۱/۲۵
من خیلی حرف زدن عادیم با شعر گره خورده - یه موقع هایی که دارم با استادم حرف می زنم احساس خفگی بهم دست میده که اه چرا واسه شماها نمی تونم از شعرهایی که شاید چند کلمه هستند ولی پشتشون یه دریا حرف هست بخونم و نخوام با این زبان الکن توضیح بدم :|