بهت
سه شنبه, ۱۴ ژانویه ۲۰۲۰، ۰۲:۱۷ ب.ظ
دیشب باز خواب میدیدم. این بار بیرون هواپیما بودیم. یه گوشهی تاریک کنار دیوار گیرمون انداخته بودن. پونه و آرش هم بودن. همهی کسانی که عکساشونو دیدم این روزها هم بودن. سپاهیها اسلحه گرفتن به سمتمون. همه رو بغل کردم. دونه دونهشونو بغل کردم و بیتاب بودم که چرا بغلم بیش از این جا نداره. به پهنای صورت اشک میریختم و وحشت کرده بودم. بقیه آروم بودن. صورتاشون رنگ نداشت. ولی هیچی نمیگفتن. گریه هم نمیکردن. انگار میدونستن که مردن. بهشون گفتم توروخدا ما رو نکشین. توروخدا ما رو نکشین. ما کاری بهتون نداریم. ما داریم از ایران میریم. میخوایم فرار کنیم. توروخدا ما رو نکشین. صدای قهقهههای مستانهشون همه جا رو پر کرد و تیراندازی رو شروع کردن...
- ۲۰/۰۱/۱۴
چه وحشتناک :(((