هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

ویرانه

شنبه, ۱۸ ژانویه ۲۰۲۰، ۱۱:۳۷ ق.ظ

یه لحظه هست بعد از هر مصیبتی که به خودت میای و می‌بینی دیگه نفس‌هات به اندازه‌ی قبل سنگین نیستن و درد قلبت اگرچه هست، ولی دیگه کشنده نیست. عذاب وجدان می‌گیری که چطور میتونم؟ و بعد به خودت میگی زندگی همینه... داغ می‌بینیم،  توقف می‌کنیم، سوگواری می‌کنیم و بعد راه رو ادامه می‌دیم تا داغ بعدی. این وسط البته که برخی از این مصیبت‌ها از بقیه بدترن. البته که بعضی از مصیبت‌ها زخم ابدی می‌ذارن و باید هم بذارن. جنایت رو نباید فراموش کرد. نباید خشم رو زمین گذاشت. خشم از جانی، از مسبب بلا باید تو دلمون بمونه. باید ازش حفاظت کنیم حتی. ولی نباید ترمز زندگی کردنمون بشه. و این همون دلیلیه که من از مرگ میترسم. تو می‌میری، ولی اطرافیانت به زندگیشون ادامه میدن. در جهانی بی‌تو. انگار که بودن و نبودن تو هیچ تاثیری روی جهان نداشته باشه. ولی این طور نیست. این درست نیست. اون حفره‌ی خالی تو قلب اطرافیان کسی که مرده، و این بار مظلومانه کشته شده تا ابد میمونه... ولی چی کار کنن؟ مجبورن. مجبورن زندگی کنن تو جهان بی عزیزشون.

من هنوز هرشب کابوس هواپیما می‌بینم. ناخودآگاهم زخم ابدی و کاری خورده... اما خودآگاهم تواناتر شده به زندگی روزمره.

اون مصیبت که پیش اومد باعث شد که معنای زندگی رو گم کنم. دیگه همه‌ی کارهای روزمره به نظرم بی‌معنین. مقاله خوندن. نوشتن. میتینگ شرکت کردن. خوردن. خوابیدن. ورزش کردن. کلاس رفتن. درس خوندن. همه شون بی‌معنین. اما خودآگاهم کنترلشو به دست آورده. جوری که این بار کارهای روزمره رو بی‌معنی انجام بدم. مکانیکی. شبیه یه ماشین برنامه‌ریزی‌شده. دنیا برای ابد رنگ‌هاشو از دست داده.

زندگی رو ادامه میدیم. اما کاش یادمون نره که هرروز فریاد بزنیم و داد خون‌های ریخته رو بخواهیم... 

با کمر شکسته، پشت خمیده، دل شکسته و روح زخمی ادامه میدیم زندگی رو. و یادمون میمونه که این اسمش زندگی نیست...زنده بودنه...

 

  • مهسا -

نظرات (۴)

منم دقیقاً همینجوری شدم. انگیزه‌هایی که داشتم حالا بی‌معنی شدن. ولی خودمو مجبور می‌کنم به کار کردن. گرچه با سرعتی کمتر.

به نظر من اینجور چیزا مثل یه حبه قنده که بیافته توی یه ظرف آب. یا یه قطره رنگ. اولش شدیده و خیلی جلب توجه می‌کنه. کم‌کم حل می‌شه. از مقدارش کم نمی‌شه، ولی از شدتش چرا. می‌رسه به ته وجود آدم و باقی می‌مونه. بعد می‌شی آدمی که اون غم زیسته رو هر جا با خودش حمل می‌کنه. 

پاسخ:
عجب تشبیه و تمثیل خوبی...

به این فکر کن که یه عده از مسافرای اون هواپیما  داشتن می رفتن که جای الان تو باشند و بتونند برای رسیدن به اهدافشون تلاش کنند. برای اینکه انتقام اونا رو بگیری باید علاوه بر خودت برای دل اونها هم تلاش کنی تا اهدافت رو محقق کنی. 

پاسخ:
نه صبا. این رویکرد برای من جواب نمیده. اگر بناست اینقدر الکی قدرتها جان ما رو بستانن چرا اینقدر زحمت میکشیم برای درس خوندن؟ من نمیتونم به جای کشته‌شدگان درس بخونم. اونا رفتن و تموم شدن و هیچ کار ما به درد اونا نمیخوره. من اولین باره که به تمامی معمای هرچیزی رو گم کردم.

عزیزم من می فهمم چی میگی. 

ولی ماهیت دنیا همین هست. هیچ معلوم نیست فردایی در انتظار من نوعی باشه! احتمال وقوع هر اتفاقی هست.  چیزی که این مساله رو برای ما سنگین کرده این هست که این عزیزان می تونستند الان باشند ولی بنابر تصمیم بی شرفانه عده ای از هستی و زندگی محروم شدند.

 

ولی اگر عمیق تر نگاه کنیم. همه ما هر لحظه در آستانه نیستی هستیم من می تونم بگم چه دلیلی داره من این همه زحمت بکشم و درس بخونم و سختی و غربت بکشم؟ چون احتمال داره مثلا یک روز مونده به فارغ التحصیلی م بیافتم و بمیرم؟! و  این احتمال عددی رو به خودش می گیره پس من حق دارم دست از تلاش بردارم.  

 

ماهیت دنیا بر بی ثباتی هست.

و تنها انتخابی که ما داریم این هست که تا زمانی که در این هستی هستیم زندگی کنیم. اگر قرار باشه بعد از هر سانحه و حادثه و مرگی در یک دنیای بی رنگ زنده گی کنیم چه فرقی هست بین ما و اونی که از بین ما رفت؟

 

نمی دونم ولی من فکر میکنم رسالت انسان رنگ پاشیدن به این هستی هست که با همه زشتی هاش می تونه وجه های قشنگی هم داشته باشه. 

 

هر چند که من معتقدم این داغ نباید سرد بشه ولی سردی من نسبت به این دنیا  این داغ رو زودتر سرد میکنه. 

 

 

 

 

پاسخ:
خوشا به حالت که همه‌ی این حرفا هنوز برات معنا داره:*

متاسفانه من هر روز بی انگیزه تر از روز قبل از خواب بیدار میشم...

پاسخ:
:((((((

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی