BlogMas- روز ششم- راه دور
داشتم نشریه ی ناداستان شمارهی خانواده رو میخوندم که دیدم در بخشیش نامههای یه دانشجوی ایرانی تو آمریکا به خانوادهش رو چاپ کرده از سالای دههی ۵۰. واقعا برام بامزه بود اینکه مثلا نوشته بود رفته کتابخونهی دانشگاه و پرسیده که روزنامهی ایرانی دارین؟ اونام گفتن که بله. بعد که بهش دادن روزنامهها رو دیده مال ۳ ماه پیشن! پرسیده که چرا؟! گفتن که ۳ ماه طول میکشه تا روزنامهها با کشتی برسن.
بعد نشستم به فکر کردن! اینکه قدیما چقدر مهاجرت متفاوت بوده. فکر کن پامیشدی میرفتی یه جای دیگه. مدتهااا طول میکشیده تا حتی نامهت به خانواده برسه. یاد پدرم افتادم وقتی درمورد دوران کارشناسیشون تو بابلسر صحبت میکردن. میگفتن برای درست کردن غذا و گرفتن دستورالعمل پخت غذا به مادرشون (مادربزرگم) نامه مینوشتن و مثلا یه هفته طول میکشیده تا نامه برسه به مادربزرگم و جواب بدن. :)) بهم میگفت اینکه تو مواد غذایی رو درمیاری زنگ میزنی از مامانت میپرسی چطوری درست کنم و حتی تو مراحل آشپزی عکس میگیری و میفرستی که ببینین رنگش خوبه؟ اینقدر سرخ کردن کافیه؟ ( :))) واسه حلوا این کارو میکنم :دی ) واقعا یه چیز عجیب و لاکچری حساب میشه...
پسرعمهی خودم که حدود مثلا ۲۰ سال پیش مهاجرت کرده به آمریکا همین رو واسم تعریف میکرد. میگفت برای اپلای نامه مینوشته یا مثلا برای تماس با خانواده هفتهای یک بار میرفته خونهی یه فامیل خیلی دور که تلفنشون طوری بوده که میشده باهاش به ایران زنگ زد...
اون موقعی که اینترنت ایران قطع شده بود همین که تنها راه ارتباطم تلفن بود و روزی ۲ بار زنگ میزدم تا اگر چیزی پیش اومده مطلع بشم واقعا اذیتم می کرد. زندگی دور از خانواده رو نمیتونم بدون این همه تکنولوژی ارتباطی تصور کنم...
- ۲۱/۱۲/۰۶
منم خیلی وقتا فکر میکنم اگه این تماسهای تصویری هر روزه نبودن میتونستم مهاجرت کنم؟ اون یه هفتهی وحشتناک که باید صوتی زنگ میزدم تلفن خونه هنوزم برای من کابوسن. هر روز بی اختیار گریه میکردم، حتی وقتی پای تلفن صداشون رو میشنیدم :(