BlogMas- روز نهم- تصمیمات
همیشه معتقد بودم آدما مثل پازلن تو زندگی همدیگه. یه جا که باید، وارد زندگی هم میشن و یه اثراتی رو میذارن و بعدش هم ممکنه خارج بشن. ولی اون اثره همیشه میمونه.
واقعا برای من همیشه همینطوری بوده. حتی اون آدمایی که اشتباهی بودن برای من، حتی از همونا هم چیزی یاد گرفتم. یا از خودشون یا از رابطهی بینمون. یه چیزی که باید در اون لحظه و در اون جایگاه یاد میگرفتم. یا یه حرفی که باید میشنیدم یا ... .
دیشب هم همین شد. نصف شب ۹ دسامبر، که نه رنده، نه اول هفتهس و نه اول ماه، با یه دوست دوری صحبت میکردم در مورد ورزش و بحثمون به چیزهای جدیتری کشید و یه سری چیز بهم گفت و انرژی بهم داد که بهش نیاز داشتم. یه سری تصمیم گرفتم برای خودم که کاشکی عملی بشه. یه جوری مسیرم ترسناک و نامعلومه که اصلا نمیدونم چطوری قراره توش پیش برم. ولی خب به یه معجزه نیاز دارم. حس میکنم اگر اون از تو حرکت از خدا برکت درست باشه، من الان دارم حرکتی نمیکنم که برکتی ببینم. پس بذار من شروع کنم حرکت کردنم رو و بقیهشو بسپرم به خدا. تا برکت رو در چی بدونه.
اینکه همهی زندگیم شده با یه صدا در بکگراند که «آه خدای من! من چقدر غمگینم!» خیلیییی آزاردهندهس و باید بتونم اینو تغییر بدم... چطوری؟ ندانم.
پ.ن: امتحان زبانمونم دادیم (A2) و خوشحالم که میتونم دیگه یه کم به هلندی زندگی کنم. :دی
- ۲۱/۱۲/۰۹
امتحان زبانت مبارک باشه :)
اتفاقا میدونی درس آدمهای اشتباهی خیلی ماندگارتر هست. انگار آدم پشت دستش رو داغ میکنه و دیگه نمیخواد تکرار بشه!