BlogMas- روز یازدهم- لئو
امروز بعد از مدتها یه هوای خوب داشتیم (هوایی که ضمن سرد بودن آفتاب داشت و آسمونش آبی بود). و من هم که در صدد خرید سوغاتیها هستم بعد از چنننند وقت که خروج از خونه برام به شدت سخت شده بود و نیازمند صرف انرژی زیاد وتمایل شدیدی به ماندن تو خونه و به خصوص تختم داشتم پاشدم رفتم تو شهر و کلی گشتم و وایب کریسمسی گرفتم و حالم بهتر شد.
مردمی که با شور و شوق داشتن خرید هدیهی کریسمس میکردن و تزیینات درخت کریسمس میخریدن. و من چقدر حس غریبگی داشتم اونجا. چون که من چشمانتظار یلدام و تنها پیوندم با کریسمس اینه که آخ جون میخوام برم خونه.^_^
شهر رو گشتم، آدمارو تماشا کردم، قهوه خوردم، از در و دیوار برای بار هزارم عکس گرفتم (بعد از ۳ سال هنوزم وقتی میرم سنتر شبیه توریستام :)) )، رفتم یک کتابفروشی قدیمی که معلم زبانمون معرفی کرده بود و حساااابی کتابهای خوشگل رنگی رنگی تماشا کردم و حال و هوام عوض شد.
توی یه مغازهای دیدم دفترهاش تخفیف خوردن، چند تا دفتر رنگی خریدم. خانوم صندوقدار، یه خانم ریزهمیزهی خوشاخلاق بود. موقع حساب کردنش یهو قیمتشو که دید تعجب کرد گفت چقدر ارزون شده! :)) بعد روشو نگاه کرد و دید روی هر کدوم از دفترها عکس یه صورت فلکیه. ازم پرسید اینا واقعا صورت فلکیه؟ گفتم آره! گفت چقدر جالب. این دفترها برای منه. آخه اسم من لئوست. (لئو اسم یه صورت فلکی هم هست). خندیدم. گفتم دفترها هم به قشنگی خودتونن. اونم خندید. چقدر اخلاق خوبش حالم رو بهتر و روزم رو زیباتر کرد. داشتم به این فکر میکردم که همین اخلاق خوش تو معاشرتا میتونه چقدر روی حال بقیه اثر داشته باشه. :)
فقط دو هفته مونده! دو هفتهی دیگه این موقع ایشالا ایشالا تهرانم...
- ۲۱/۱۲/۱۱
چقدر خوبه ذوق خونه رفتن داری :)