عیده و وقت شادی :)
سال گذشته با وجود تمام سختیها و بالا و پایینهای سیاسی و جهانیش برای من سال خیلی خوب و آرومی بود.
انگار که وقت کردم یه کم آروم بگیرم بعد از همهی بلاهایی که سال قبلش به سرم اومده بود. واقعا تونستم رها بشم... حسی که به امسال دارم یه سال پر روشنیه.
هفت سینمو هم خیلیییی دوست دارم و دوست دارم عکسش اینجا هم باشه.
امسالم یک سری هایلایت بزرگ داره که وقتی به کل سال فکر میکنم تا بفهمم چی شد که اینقدر خوب شد اون نقطهها تو ذهنم پررنگ میشن. همهشونم از جنس آدمهان.
اولیش از دوست عزیزی اینجا شروع شد. تو یه شب رندوم تو یه ویلای دور از شهر. بهم ی هسری حرف زد که شد شروع تغییرات مثبت امسال. :)
بعدیش دوستانیم بودن که تشویق و اجبارم کردن به ورزش کردن و هم بهم کمک کردن حس دستاورد پیدا کنم به تلاشهام و هم اینکه سبک زندگیم رو سالم و شاد نگه دارم.
بعدش شبنم بود. دوست صمیمیم که اومد هلند برای تحصیل/کار. :) از این بهتر هم میشه آخه؟
بعدیش فاطمه بود. یکی از زلالترین و مهربانترین آدمهایی که تو عمرم دیدم. تو این یک سال اینقدر به هم نزدیک شدیم که وقتی تو تهران دیدمش حس نمیکردم بار اولمه که دارم میبینمش. همهش اینطوری بودم که وا! مگه میشه؟ مگه میشه ما تا حالا همدیگه رو ندیده بوده باشیم؟ :))
و اما پررنگترین هایلایت من. که رعنا بود. :) رعنا با آرامش دوستداشتنی و قشنگش باعث شد من با خودم آشتی کنم و با خودم راحت باشم.. بعد از اتفاقاتی که برام پیش آمده بود خیلی محافظهکار و ترسو شده بودم. هر لحظه منتظر بودم همه چی از هم بپاشه. ولی رفتن پیش رعنا و حرف زدن باهاش باعث شد دست بردارم از جنگیدن با خودم و گامی بردارم برای پیش بردن چالشهای جدید. پیدا کردن جسارت شروع دوچرخهسواری (غیرشهری) نتیجهی دو تا سفرمون بود. بهترین سفرهایی که من تو عمرم رفتم. امیدوارم که سال بعدیم پر از رعنا باشه. پر از معاشرتای باکیفیت با کسی که تکلیفشو با خودش میدونه و گیر نکرده بین دنیاها. کسی که میتونم باهاش روزها حرف بزنم بدون اینکه خسته بشم یا حس عدم امنیت کنم. رعنا اگر میخونیم واقعا ازت ممنونم. :) دلم میخواست اینو اینجا بنویسم جای اینکه مستقیم بهت بگم. :) یه روزهایی که خیلی حس میکنم که جای خالی یه همصحبتی که حرف همو واقعا بفهمیم خالیه تو زندگیم، یاد تو میفتم و کلافه میشم. عصبانی میشم که چرا اینجا نیستی. که چرا تو یه کشور دیگهای. که چرا نمیتونم عصر زنگ بزنم بهت بگم: من یه کیک گذاشتم تو فر. تا تو برسی چای رو دم کردم. :)
پ.ن:راستی سفر چند ساعتهی شب عید بروکسل هم خیلی چسبید! به خاطر کنسرت همایون شجریان پاشدیم تا بروکسل رفتیم و برگشتیم. :) شب عیدم قشنگ شد به داشتن دوستای خوبم.
سال نوتون مبارک. :)
- ۲۲/۰۳/۲۱
اشکم رو درآوردی مهسا..
خیلی خیلی ممنونم ازت که اینقدر خوبی! اون دو تا سفر برای منم بهترین بودن! بیصبرانه منتظر سفرهای بیشتر و وقت گذروندن بیشتر باهاتم توی سال جدید :) و بازم میگم، از بدشانسیهای روزگاره که ما دوریم. حسرت اون کیک رو گذاشتی تو دلم :) باشه طلبم وقتی اومدم آمستردام *ـ*