عید فطر
امسال ماه رمضون خیلی متفاوتی داشتم من. اول اینکه از حالت قهر با هر المان اسلامی و انزوای کامل خارج شدم. اون حس خشم توی دلم به مراتب کمتر شد و تونستم به خودم فرصت بدم که یه جمع مسلمان رو توی ماه رمضون امتحان کنم. به همین خاطر یه روز روی توی مراسم افطار کامیونیتی شیعیان هلند گذروندم توی دنهاخ. این کامیونیتی توسط شیعیان عراق بنا شده و با دونیشنهای شخصی میچرخه و وابستگی به جایی نداره. مراسم افطارشون برای من خیلی قشنگ و لذتبخش بود و جمع بسیار دوستانه بود. بر خلاف کامیونیتیهای مراکشی و ترک که هرگز احساس پذیرش به غیرخودی نمیدن، این جمع بسیار پذیرنده بودن. تجربهی سخنرانی دینی و تفسیر قرآن به زبان هلندی تجربهی خیلی جذابی بود. :)) همینطورم فرصت همکلام شدن با نسل دومیهای مسلمون که هلند به دنیا اومدن و بزرگ شدن -ولی هرگز خودشونو هلندی محسوب نمیکنن و احساس تعلق به جامعه ندارن- خیلی جذاب بود. مهمتر اینکه اونجا دوست هم پیدا کردم که قراره با هم معاشرت کنیم. یه خانم ۳۷ ساله که هلند به دنیا اومده ولی در اصل ترک هستن پدر و مادرش.
تجربهی متفاوت دیگهم از ماه رمضون امسال این بود که گاهی پا میشدم بعد از افطارها میرفتم توی محلهمون -که محلهی مسلموننشینه- قدم میزدم و حتی میرفتم کافه و رستوراناش و از وایب جذاب افطارش لذت میبردم. تا چند ماه پیش حتی تصور چنین کاری آزارم میداد و وجودم رو پر از خشم میکرد. همینطور هم نزدیک افطارا میرفتم از یه قنادی مراکشی نون میخریدم برای نون و پنیر و سبزی افطار. :) برای این کار باید مدتها توی صف وایمیسادم که کاملا دم افطارای ایران و تو صف نونوایی وایسادنشو واسم تداعی میکرد و نوستالژیک بود. :))
به دست آوردن این توانایی که تو این محلهها بدون حس بد راه برم قدم خیلی بزرگیه برای من برای فائق اومدن به تروماها و خشم توی دلم. به نظر بقیه شاید عادی بیاد، ولی برای من یه قدم بزرگ توی پروسهی «درمان»ه.
امروز صبح که از خواب پاشدم از توی تختم استوریهای این قنادی مراکشی رو دیدم از شیرینیهای عید و اینقدر جذاب بود که نتونستم دووم بیارم. :)) پاشدم رفتم و ۴۵ دیقه توی صف وایسادم تا بتونم شیرینی عید بخرم :)))) ضمنش متوجه نماز عید فطر شدم توی پارک و فضای باز. خیابونمون شبیه خیابونای عراق شده بود :))) تصور کنین تمام مردها و پسرها در تمامی سنین Thobe پوشیده بودن به خاطر عید (و خانوما Abayaهای نوی عیدشون رو پوشیده بودن). خیلی تصویر عجیبی بود برای شهری مثل آمستردام. :))))))
توی صف شیرینیفروشی که ایستاده بودم خانوادهها رو دیدم که با همن و دارن با هم عید رو جشن میگیرن و به طرز عجیبی حس تنهایی کردم. همینطوری تنها و غمگینانه اومدم خونه و با کیک و شیرینی عید واسه خودم جشن گرفتم که یه دوست دوری از بچههای ایرانی اینجا - که مامان سه تا بچهس- بهم پیام داد گفت دوست داری بیای مهمونی عید فطر خونهی دوست من؟ من اینجوری بودم که چی؟! مگه میشه آدم بره خونهی کسی که نمیشناسه؟:))) بعد ایمیل ایشونو برام فروارد کرد که دعوت به خونهش بود. و یکی از قشنگترین چیزایی بود که تا حالا دیدم.
Salaam my lovely peoples,
It's that lovely time of year! I'll be celebrating Suikerfeest (Eid-ul-Fitr) this upcoming Monday. And for the first time in two years, we can actually carry on the physical celebration tradition! I know many of you are on vacation (meivakantie), but I couldn't resist attempting a big open house once again. So for whoever's around and willing, you're most heartily invited to drop by!
What : Suikerfeest (Eid-ul-Fitr)
When : Monday, May 2nd, 2022, from 16:00 to late
(possibly others will celebrate on Sunday, but I'll be celebrating on Monday)
It's an open-house concept; so drop by whenever and leave whenever.
For those of you with children that would like to come earlier, you're more than welcome, just app me so that I know what time you're coming; I'll be in the neighbourhood all day.
Where : ...
Who :
You, your significant other, and/or friend(s), and/or kid(s) are welcome. It's Eid, so it's a come-one-come-many policy!
I haven't seen so many of you in forever, especially with the COVID-19 situation; but let's not get lost in unnecessary shyness and formalities - just come on over!
Bring:
(If you can) something to share with 3-4 people, such as:
a dessert /
something savoury (no pork please, veggie/bio/halal works best) /
fruit /
salty snack /
non-alcoholic drink
Whatever you bring, please be prepared to take the leftovers home with you, as I cannot fit all the leftovers in my singular post-fasting stomach :-)
Again, you can come empty-handed, no worries. (There's always enough to go around).
I'll prepare something myself and have coffee and tea ready.
RSVP:
Not necessary - come if you can, otherwise another time!
Note:
As always, friendly reminder - no shoes and no alcohol in the house. <3
take care buddies, and hopefully see you soon,
Xm
ایشون هر سال خونه شو به روی همه باز میذاره که برای عید بیان خونهش و حتی دوستاشونم بیارن.:) و این واقعا خیلی خیلی جذاب بود برای من. در نتیجه بر سوشال انگزایتیم غلبه کردم و پا شدم رفتم. چون که به این فکر کردم که میتونم کلیآدم جدید و متفاوت ببینم و افقهای دیدم گسترده بشن و صاحب چنین ایده و کار خفنی رو هم از نزدیک ملاقات کنم. ایشون یه خانوم پاکستانیالاصله که آمریکا بزرگ شده و کانادا و هلند درس خونده و الان توی دانشگاه درس میده. رشتهش هم به مطالعات دینی و اینا مربوط بود.
این وسط یه پرانتز باز کنم از کار زیبای امسال یه خانم دیگری که من نمیشناسم و درموردش توی توییتر خوندم. ایشون یه خانم مسلمون عربه که تو انگلیس زندگی میکنه و از همسرش جدا شده. از بعد از جداییش به خاطر استیگما و عیبپنداری طلاق تو کامیونیتیشون توی انگلیس خیلی حس طرد شدگی و عدم تعلق و تنهایی داشته که این گذروندن رمضان رو که یه چیز مهم جمعیه واسش سخت میکرده. در نتیجه تصمیم گرفته یه کار زیبا انجام بده و کمک کنه که هم خودش و هم دیگران شبیه خودش کمتر احساس تنهایی کنن در این ماه مبارک. هر آخر هفته تو خونهش بدون دعوت افطاری میداده و از تمام خانمهایی که به هر دلیلی احساس تنهایی میکردن پذیرایی میکرده. حتی کلی خانم غیر مسلمان به این جمعها آمد و شد کردن. بعد از مدتی حتی اسپانسر پیدا کرده که بتونه بدون نگرانی هزینه پذیرای مهمونا باشه :)
خلاصه که من هم با این دوست عزیز ایرانی و خانوادهی دوستداشتنیش به این مهمونی عید رفتم و موفق شدم و ویژهترین عید فطر عمرم رو گذروندم. یه عالمه آدم خیلی فرهیخته از تمامی سن (همه هم هلندی:))) ) بودن و با هرکدومشون تونستم یه مکالمهی بامعنا و الهامبخش داشته باشم. این وسط سوپروایزر و منتور میزبان هم اومد که یه آقای مسن بود که گفتن مسیحی بوده و کانورت کرده به یهودیت ارتدوکس :)))) (من نمیدونستم یهودیت قابلیت پذیرش افراد جدید رو داره. ولی مثل اینکه تحت شرایط بسیار سختی امکانش هست) دوستم تعریف میکرد این میزبان ما برای دورهی ریسرچش در رشتهی مطالعات دین -به عنوان یه مسلمون- با دو استاد راهنماش -یکی یهودی (همین ایشون) و دیگری آتئیست- مینشسته قرآن میخونده و تفسیر میکرده :))) راستش تصورش منو یاد فیلمها میندازه بیشتر تا واقعیت. به نظرم خیلی جذابه :))
توی این جمع ۶ تا بچه هم بودن که من موفق شدم زمان زیادی رو باهاشون بگذرونم و باهاشون بازی کنم و دوست بشم. و چی قشنگتر از این؟ دختر دوستم ۹ سالشه و به شدت باهوشه و bookworm:)) باهام دوست شد و برای کاردستی یه دستبند درست کرد و بهم هدیه داد. واقعا زیباترین هدیهای بود که میشد توی روز عید بگیرم.
این بود انشای من از روز عید خیلی جذابی که گذروندم. :دی باورم نمیشد اون حس تنهایی صبحم به این حس پر از انرژی و نشاط و خوشحالی شب بدل بشه :)
واقعا بعضی از آدما چه قلب بزرگ و مهربانی دارن که میتونن اینطوری گشوده باشن به روی دیگران. به میزبان گفتم ممنونم که باعث شدی عیدمو تنها نگذرونم گفت تمام هدفم از این کار همینه :)
عیدتون مباااارک :)
- ۲۲/۰۵/۰۲
عیدت مبارک مهسای فرهیخته :* طاعات و عباداتت قبول باشه گلم :)
چه عید زیبایی داشتی عزیزم. چشمام اشکی شد وقتی داشتم می خوندم. خوشحالم واست :)