طوفان که بگذرد...
فکر میکردم تا حدی آرام گرفته کشتی باورهایم در این سن و سال نزدیک ۳۰ سالگی. انتظار یک طوفان بزرگ و تغییرات جدی و ناگهانی را نداشتم. فکر این روزها را نکرده بودم و برایشان آماده نبودم...
موج بزرگی آمد و مرا با خود برد... تا بیایم به خودم بجنبم و بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد، زمان زیادی
گذشته بود که غرق شده بودم. نشستهام و به این فکر میکنم که چقدر همه چیز متفاوت با آنچه فکر میکردم و در خلاف جهت آن پیش رفت. ۳-۴ ماه پیش فکر میکردم دارم به سمت شرق میروم و حالا رفتهام به منتهی الیه غرب... (شرق و غرب چیست؟ در مورد آن نخواهم ننوشت...)
زندگی آیندهام سختتر شده و آن را پذیرفتهام...ولی روزهایم آسان نمیگذرند. میترسم، گریه میکنم، آرام میشوم، خودم را بغل میکنم،میخندم. و این چرخه هی و هی تکرار میشود.
میگذرند این روزها حتما و حتما من آرام میگیرم یک روزی یک جایی...حتما...
پ.ن: آخرین روزهای پیش از پایان ۲۹ سالگی...
- ۲۲/۰۷/۰۶
تولدت مبارک باشه مهسای فرهیخته :* امیدوارم به زودی طوفان آروم بشه و دوباره طعم آرامش رو بچشی.
مواظب خودت باش عزیزم :*