هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

سی‌سالگی

دوشنبه, ۱۰ جولای ۲۰۲۳، ۱۲:۴۹ ب.ظ

اولین باری که به ۳۰ سالگی فکر کردم، داشتم فرندز می‌دیدم. تولد سی‌سالگی ریچل بود و افسرده و غمگین بود. از همان روز در ذهنم ۳۰ سالگی شد غولی که قرار نیست هیچوقت بهش برسم. تصوری از زندگی بعد از دهه‌ی ۲۰ تا ۳۰ در ذهنم نداشتم. بزرگسال‌ترین آدم‌هایی که می‌شناختم و هنوز «جوان» حسابشان می‌کردم ۲۷-۸ ساله بودند. ۳۰ ساله‌ها به نظرم آدم‌های بزرگسالی بودند که دیگری وقت آرام گرفتن و دست از ماجراجویی کشیدنشان بود. برای منی که به ماجراجویی زنده‌ام، تصور جذابی نبود این زندگی. 

از ۲-۳ ماه پیش آهسته آهسته افسردگی ۳۰ سالگی به سراغم آمد. معاشرت با دوستان عرب هم برایم همه چیز را سخت‌تر می‌کرد. برای عرب‌ها زن ۳۰ ساله واقعا جوان نیست. و من از اینکه این را به رویم می‌آوردند غمگین می‌شدم. برای منی که همیشه تولدم هیجان انگیزترین روز سال بود و از یک ماه قبلش برایش روزشماری و برنامه‌ریزی می‌کردم، تولد امسال تبدیل به زجر شده بود. شده بود روزی که از طرفی دلم نمی‌خواست بهش برسم و از طرف دیگری می‌دانستم که تنها درمان افسردگیم همین است که بهش برسم و ازش بگذرم و ببینم که نه آسمانی به زمین آمد، نه جهانی به پایان رسید، نه مویی سفید شد و نه چروکی روی صورتم افتاد. :))‌ القصه که روز شادی نبود برایم. شب تولدم هم بدترین شب یک سال اخیرم بود شاید. جوری گریه کردم و با هق‌هق به خواب رفتم که سال‌ها بود اینجور گریه نکرده بودم. صبح روز تولدم هم بیدار شدم با خودم گفتم امروز را فقط با پرخوری عصبی و گریه خواهم گذراند و از فردا زندگی طبیعی را از سر خواهم گرفت. ولی دوستان عزیزم جوری سورپرایزرم کردند که خاطره‌ی خیلی شیرینی از این تولد که فکر میکردم قرار است بدترین و غم‌بارترین تولدم باشد برایم ساخته شد. 

دیشب که برگشتم خانه دیگر آن دختر غمگین روز قبل نبودم که رویش نمیشد توی آینه نگاه کند و چشم‌های پف‌کرده‌ از اشکش را ببیند. دلم گرم بود به داشتن دوستانی در کشور غریب که محبتشان اینقدری هست که بلند شوند بیایند شهر بغلی برای سورپرایز کردن من و برای اینکه تنها نباشم این روز را. 

بعد توانستم مث هرسال برگردم و به جای اضطراب سال بعد و دهه‌ی بعد، به سالی که گذشت نگاه کنم و خودم را به «محاسبه» بکشانم. 

امسال سال خیلی خوبی بود برای من. با وجود تمام اتفاقات بیرونی،‌ آشوب‌های سیاسی، نگرانی‌های کشنده،‌ و غصه‌های شدید، از نظر شخصی،‌ سالی بود آهسته برای من ولی خیلی خیلی خوب. همزمان با تلاش برای آنکه در بیرون خودم و برای دنیایم و برای ایران اثرگذار باشم، وقت زیادی را صرف درونم کردم. صرف اینکه ناآرامی‌ها و ناامنی‌ها و ناخالصی‌های درونم را حل کنم. در دنیای کاریم پیشرفت خاصی نکردم و بر خودم آسان گرفتم،‌ چون نیاز به این زمان داشتم برای خودم و دنیای عمیق درونیم. حالا که به این یک سال نگاه می‌کنم حس می‌کنم برایم سال پربار و مفیدی بوده. خیلی بیش از حد تصورم و خیلی بیش از آنکه فکرش را می‌کردم که شدنی باشد. 

برای سال بعدم می‌خواهم هدفم را شیفت بدهم روی زندگی حرفه‌ایم. در کارم خوشحال نیستم. روزهای زیادی با فکر «من چقدر از کارم متنفرم» از خواب بیدار می‌شوم و واقعا عذاب می‌کشم از این شرایط. حالا وقتش است که به این بعد از زندگیم بپردازم. ان شاءالله. :)‌

ضمنا قصد عقب کشیدن از ماجراجویی و آرام گرفتن و ریشه کردن هم ندارم. شهر باید به من ۳۰ ساله عادت بکند! :)))) همین است که هست :دی 

  • مهسا -

نظرات (۹)

  • راسینآل نوشت
  • من سی و یک سالمه ولی فقط همین رو میتونم بگم که درونم هنوز 23-4 سالشه ! همه چیز به روحیه خودت بستگی داره مهم نیست سی هم میتونه هنوز اول جوونی باشه اگر بخوای ^_^

    پاسخ:
    منم حقیقتش درونم ۲۵ ساله‌س :)))) کلا هم سن من کم میزنه. هیچکس نمیتونه سنم رو حدس بزنه با دیدنم.

    تولدت مبارک مهسای عزیزم :*

     

    خوشحالم که در نهایت دوستانت ورق روز تولدت رو برگردونن و خاطره زیبایی از ۳۰ سالگی برات ثبت شد.

     

    یه جوری گفتی شهر باید به من ۳۰ ساله عادت بکنه که ترسیدم :)))

     

    هر جور دلت میخواد زندگی کن مهسا جان. تو فقط باید به خودت بدهکار نباشی عزیزم. مسیر زندگی هر فردی کاملا منحصر به فرد و یونیک هست اینکه بقیه تو ۳۰ سالگی چه ها کردن و نکردن اصلا مهم نیست. مهم این هست که مهسای ۳۰ ساله با توجه به توانمندی ها و شرایط زندگی و گذشته و آینده ش جوری زندگی کنه که از لحظه حالش لذت ببره و از خودش در درازمدت راضی باشه. دقت کن نارضایتی مقطعی کاملا طبیعی هست و اگر نباشه زندگی آدم هیچ تغییری نمیکنه. 

    پاسخ:
    :))))

    ممنوووونم:**

    آره آره. درسته صددرصد. البته نارضایتی من مقطعی نیست دیگه :)))))‌خیلی طولانیه.  ولی چاره چیه جز زندگی کردن.


    تولدت مبارک مهسا جان :)))

    من اتفاقا سی سالگی رو دوست داشتم تو این سه سالی که از این مرز گذشتم پر از پختگی و یادگیری بوده برام .

    به نظرم از نظر هیجانی و احساسی و پختگی سن خیلی خوبیه .

    پاسخ:
    ممنوووووونم:*

    کاش منم خوشم بیاد ازش :))))‌ 
    راستش اینکه دلیل ناراحتیم ازش اینه که به هیچکدوم از چیزایی که میخواستم نرسیدم تا این سن. مقدار زیادی حس لوزر بودن همراهمه.

    سلام

    تولدتون مبارک باشه 

    ان شاءالله هر روز بهتر از دیروز باشه براتون

     

    من زمانی که 17 18 سالم بود، 28 سالگی برام خیلی دور بود. وقتی کسایی که 27 28 سالشون بود و مجرد بودن رو میدیدم، با خودم میگفتم چرا اینقدر دیر ازدواج کردن یا هنوز نکردن؟

    و حالا خودم در آستانه 32 سالگی و مجردم :)))

    پاسخ:
    سلاام. خیلی ممنون!

    دقیقا!!!! من میدیدم مردم مثلا ۲۷-۸ سالشونه میگفتم اینا چرا مجردن هنوز؟ :)))‌بعد میدیدم یکی ۳۰ سالش همیگفتم این چرا بچه نداره هنوز؟ :))))
    واقعا نمیدونم چه تصوری از سن‌ها داشتیم و چی در واقعیت دیدیم! :))

    تولدت و شروع دهه جدید مبارک مهسا جان :*

    وقتی داشتم نیمه اول پستت را میخوندم به این فکر می کردم که به چهل سالگی برسی چی میگی :)) من از چند وقت پیش اضطراب رسیدن به چهل سالگی ام شروع شده :))

    دست دوستانت درد نکنه که روز خوبی برات ساختند :) خدا را شکر که روز تولدت به خوبی و خوشحالی گذشت. پیشرفت های شخصی و درونی ات ادامه دار باشه...

    ای بابا! شما هم از شغلت متنفری.. :( 

    جوان و سرزنده و رو به رشد باشی مهسا جان... 

     

    پاسخ:
    ممنوووووووووووونم:*

    آخ آخ ۴۰ :(( :))))) 
    من یه خوبی که داره زندگیم اینه که یه خواهر -شکر خدا- شاداب و سرزنده  و شیطون ۱۲ سال بزرگتر از خودم دارم. این باعث شده تازه کلی تصورات من از سن‌های بالاتر از خودم تلطیف بشه :)))
    مثلا الان ۴۲ سالشه و ماشالا هزار ماشالا سطح انرژیش در حد دخترای ۲۵ ساله‌س. 

    وای آره :(‌شغلم خیلی آزارم داره میده :(

    ممنووووووووووون:*
  • راسینآل نوشت
  • دهه هفتادیا همشون همینجـوری بیبی فیسن اونوقت کنار هشتادیا راه میریم انگار مامانمون ان :)))

    پاسخ:
    :)))))
    بابا نه :))) منم هروقت با دهه هشتادیام همه فکر میکنن من کوچیکترم :)))))))))))))))
    یه برادر دارم ۶ سال کوچکتر از منه. از وقتی یادم میاد همه فکر میکردن که این برادر بزرگه‌ی منه. 

    تولدت مبارک عزیزم*) 

    من هم متولد تیرماهم :) هفته پیش تولد ۴۲ سالگی ام بود:) امیدوارم تولد ۳۱ سالگی بیایی و بنویسی تو این یکسال کلی از نظر شغلی پیشرفت داشتی و مسیر دلچسب خودت را یافتی:)

    خوشحالم دوستانت برات تولد زیبایی ساختند.

    پاسخ:
    ممنووووووووون:* تولد شما هم مبارک باشه!
    به به! شما دقیقا هم‌سن خواهر منین. 

    سلام مهسای قشنگ😍 تولدت کلی مبارک ❤️😘 دلم برات تنگ شده 

    هرکسی خودش خالق زندگی خودشه، یعنی خدا اینو خواسته چرا ما خودمون و درگیر محدودیت هایی که خودمون ساختیم بکنیم؟! 

    برات بهترینها رو آرزو میکنم انشالا خوشحال و خوشحال باشی 

     

    پاسخ:
    سلاااام:*
    کلییییی مرسیییی

    سلام. کجایی متولد شده عزیز؟ :)

    پاسخ:
    سلااااام:)
    :** من برگشتم ^_^

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    هجرت‌نوشته‌ها

    مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

    طبقه بندی موضوعی