هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

پاییز ۲۰۲۳

جمعه, ۱ دسامبر ۲۰۲۳، ۰۳:۵۰ ب.ظ

از آخرین باری که اینجا نوشتم اینقدری میگذره که نوشتن از یادم رفته! همه‌ش منتظرم بودم یه اتفاق مهمی بیفته تا بعد بیام بنویسم. انگار وقتی حالم خوب نیست از خودم فرار میکنم و نوشتن با فرار در تناقضه چون منو با خودم روبه‌رو میکنه.

القصه که این چند ماه هر شب با استرس امتحان زبان هلندی خوابیدم. امتحانی که اینقدر آسونه که اصلا نیازی به استرس نداره ولی به طرز غیرقابل توضیحی برای من تبدیل به یه مسئله‌ی حل نشدنی شده بود. هر شب بهش فکر می‌کردم و از فکرش کابوس می‌دیدم. نه از فکر خود امتحان بلکه از فکر اینکه دارم هی به تعویق میندازمش و نمیتونم خودمو قانع کنم که کتابو باز کنم یا نمونه‌ سوالا رو نگاه کنم. برای به تعویق انداختن این کار و برای انجام ندادنش هزار تا کار عجیب دیگه انجام دادم :))‌ کلاس فلسفه رفتم، کورس‌های فاسفه اسلامی پاس کردم (که نمیتونین تصور کنین چقدر خارج از کامفورت زون من بوده همیشه و فراری از فلسفه اینقدر نظری بودم.) حتی شروع کردم به خوندن کتابای عرفان که برام هم سخت بودند هم عجیب :)))‌ همه و همه برای اینکه به امتحانم فکر نکنم و امتحانمو ندم :)))

به هرحال. دیروز دو تا امتحان آخر رو دادم و حس میکنم یه وزنه‌ی ۱۰۰ کیلویی از روی سینه‌م برداشته شده. دیشب تونستن بالاخره آروم بخوابم (نه راستش. کابوس‌های بیخودی دیگه دیدم =)) ) .

 

ضمنا! ۵ سال از ورودم به هلند گذشته و دیگه اینقدر به اینجا عادت کردم که هیچ چیزش واسم جدید و جالب نیست :))‌ همه چیزشو میشناسم و دوست دارم...

 

هفته پیش نتیجه‌ی انتخابات هلند مشخص شد و به شدت شوکه‌کننده بود. حزب راست افراطی داره قدرت میگیره و این میتونه همه چیز رو برای ما غیر سفیدهای کشور عوض کنه. ولی فعلا چون مشخص نیست و کنترلی هم روش نداریم غر نمیزنم اینجا و اون رو به آینده موکول میکنم.

 

و امااااااااااااااااا از الان هر لحظه‌ی روز و شبم به رویاپردازی برای رسیدن پدر و مادرم و آماده شدن برای اومدنشون می‌گذره. چون که قراره کریسمس رویایی با پدر و مادرم داشته باشم! نمی‌تونم توصیف کنم چه حسی دارم و چقدر منتظرم. و این انتظار چقدر شیرینه.

 

امیدوارم حالا که طلسم رو شکستم و نوشتم عادت نوشتن بهم برگرده و بتونم بیشتر بنویسم.

  • مهسا -

نظرات (۲)

 "همه چیزشو میشناسم و دوست دارم... " بنظرم این بهترین جمله ای که یه روزی یه مهاجری بتونه بگه، خیلی برات خوشحالم که تو این نقطه هستی

 

خدا رو شکر امتحان را دادی و بارش از روی دوشت برداشته شد، قشنگگگگ درکت میکنم یه کاری را اینقدر به تعویق میاندازیم که دیگه خودمون هم صدامون در میاد :(( خوشحالم انجامش دادی :)

به به بسلامتی مامان بابات بیایند و بهترین خاطرات را با هم بسازید عزیزم. 

 

من هم امیدوارم دیگه زود زود بیایی بنویسی :) 

پاسخ:
ممنوووووووووووونم :**
وااااقعا کمالگرایی خیلی آسیب‌زاست ::( باعث میشد نتونم امتحان بدم 

ایشالا دستم راه بیفته دوباره :))‌

سلام به مهسا خانم گل و گلاب.

 

بالاخره نوشتی :)

 

به به پاس شدن امتحان زبان هلندی مبارک باشه عزیزم. خیلی هم عالی. 

کلاس فلسفه و ... خیلی هیجان انگیز هست. من یه زمانی فکر میکردم خیلی به فلسفه علاقه دارم. الان ولی کلا به چیز خاصی فکر نمیکنم :))) 

 

منم چند ماه پیش ۵ ساله شدم و اینقدر دیگه همه چیز واسم عادی شده که چیزی هم در موردش ننوشتم! نمی دونم این خوب هست یا بد!! ولی وقتی به گالری گوشیم نگاه میکنم تعداد عکس ها هر روز کمتر و کمتر شده و این یعنی چشم من به همه چیز عادت کرده!! 

 

واییییی چه هیجان انگیز که مامان و بابات میان. امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره. 

پاسخ:
متشکککککرم :** البته هنوز پاس نشدم :))‌نمره‌ش دو مکاهی طول میکشه تا بیاد. ولی ایشالا پاس بشم :))

من هیچوقت به فلسفه خیلی زیادی نظری علاقه‌ای نداشتم و فکر هم نمیکردم که در ظرفیت مغزم باشه فهمیدنش :)) الان واقعا اعتماد به نفس گرفتم که فهمیدم این شکلی نیست.

دقیقا عادت! یه سری ریشه‌های خیلی ریز و کم جونی تو خاک دووندیم...

مرسییی:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی