هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

آرزوهای محال

چهارشنبه, ۲۰ نوامبر ۲۰۲۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ

این چند روز دائم در فکر بودم. در شهر قدم می‌زدم، با دوچرخه از روی پل‌ها رد می‌شدم و با اتوبوس از بین بهشت پاییزی می‌گذشتم. از زیبایی صحنه‌های دور و برم قند توی دلم آب می‌شد و فکر می‌کردم که آیا ممکن است روزی بیاید که این شهر برایم عادی شود؟ این شهر که شبیه لوکیشن‌های سریال‌های کریسمسیست، جادوییست و شبیه شهرهای رویایی قصه‌ها و افسانه‌ها چطور ممکن است عادی شود؟  در میانه‌ی این ذوق کردن‌ها و قند آب شدن‌های توی دل اما یک چیزی سر جای خودش نبود... یک چیزی که نمی‌دانستم چیست. امروز همینطور که در کتابخانه عمومی شهر نشسته بودم و  بچه مدرسه‌ای‌ها را می‌دیدم که از سر و کول هم بالا می‌رفتند و دختر و پسرهای نوجوان را می‌دیدم که غرق درس بودند یک‌باره فهمیدم که آن چیزی که سر جای خودش نیست منم.

این چند روز دائم فکر می‌کردم که چرا من که به تمام آن چیزهایی که همیشه می‌خواسته‌ام رسیده‌ام و دارم در شهر رویاییم (که حتی فکر نمی‌کردم ممکن است واقعی باشد و خارج از دنیای فیلم‌های جادویی وجود داشته باشد) زندگی می‌کنم احساس ناکامل بودن و شاد نبودن دارم. امروز فهمیدم چرا. من به همه آرزوهای ۱۶ سالگی‌ام رسیده‌ام اما دیگر ۱۶ ساله نیستم. غمگین نیستم. افسرده نیستم و زندگی برایم معنی خودش را از دست نداده. ولی آن شادی که زمانی فکر می‌کردم وقتی همه‌ی این چیزها را به دست آوردم تجربه خواهم کرد در من نیست. به آرزوهایم بیشتر از یک دهه بعد رسیده‌ام و زمان برای من به عقب‌برگشتنی نیست. اینقدر این سال‌ها روی آرزوهای ۱۶ سالگی‌ام و رسیدن بهشان متمرکز بوده‌ام که حتی نمی‌دانم در سی و چند سالگی چه آرزویی باید داشته باشم. نمی‌دانم چه چیزی خوشحالم می‌کند و بهم احساس کامل شدن می‌دهد. نمی‌دانم باید به دنبال چه چیزی باشم. یک چیزی سر جای خودش نیست و هیچ وقت نخواهد بود...

  • مهسا -

نظرات (۴)

من هم اینو حس می‌کنم. همین پنج سال پیش هم جایی که هستم برام آرزو بود. ولی گویی چیزی که اصله غایبه.

پاسخ:
هععععی :(

همینه که میگند در زمان حال زندگی کنید و از حال لذت ببرید. 

به فرض که بهشون هم برسیم، همیشه یک بعدی هست که بخواهیم بهش فکر کنیم. 

پاسخ:
واقعا واقعا…

من هم گاهی این حس را دارم، و یاد جمله ای که معلم فیزیک دبیرستان برایم نوشت می افتم: مراقب آرزوهایت باش، چرا که باید بهای آنها را بپردازی... ما بها را پرداختیم، و جبر زمان و مکان ما را وقتی به آرزویمان رساند که برای لذت بردن از رسیدن به آرزویمان، دیر شده بود.

پاسخ:
وای دقیقا دقیقا :((( چه حرف درستیییی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی