بلاگمس- روز دوم- کتابخوانی
چند وقت اخیر موفق شدم دوباره به عادت قدیمی «خواندن» برگردم. ماهها همینطور به کتابهای توی قفسهی کتابم زل میزدم و هرچه میکردم نمیتوانستم سراغ هیچ کدام بروم. تا یک روزی در آگوست که در یک عصر کشدار که حوصلهم سر رفته بود، کتاب Three body problem را برداشتم و شروع کردم به خواندن. کل چیزی که در مورد کتاب میدانستم در پنج فکت خلاصه میشد:۱. میدانستم که کتاب درژانر Sci-fi است و همین کافی بود تا به خودم بخندم که میخواهم این کتاب را بخوانم. برایم معادل کتابهای کودک و نوجوان بود و واقعا تصوری از آن چه در این ژانر اتفاق میافتد نداشتم. ۲. میدانستم که نویسندهی کتاب چینی است و جزء معدود کتابهای سایفای چینی است که به انگلیسی ترجمه شده و بسیار هم مورد استقبال قرار گرفته. تا حدی که نتفلیکس از روی آن سریال ساخته. ۳. Three body problem یک مسئلهی واقعی است در فیزیک و نجوم در مورد حرکت سیارات و کتاب واقعا وارد مسائل تکنیکال فیزیکی میشود. ۴. کتاب درمورد ارتباط با آدم فضاییهاست. ۵. نویسنده مهندس کامپیوتر است و در نتیجه کتاب را با دید علمی و تکنیکی نوشته.
کتاب را که دستم گرفتم و شروع کردم به خواندن دیگر نتوانستم زمین بگذارم. از جایی شروع شد داستان که بارها فکر کردم کتاب اشتباهی خریدهام. از انقلاب فرهنگی چین و کار اجباری در مزارع. باورم نمیشد داستان از اینجا به آدم فضاییها برسد. اشتباه میکردم.
به قدری از خواندن این کتاب و تمام نکات تکنیکی و علمیاش لذت بردم که همیشه و هر جا که میرفتم کتابش در دستم یا توی کیفم بود تا از هر فرصتی برای خواندن استفاده کنم. بعد کتاب دوم (The Dark Forest) را شروع کردم که حجیمتر از کتاب اول بود و حجمش کمی من را می ترساند. دوباره به قدری در کتاب غرق شدم که هر هفته شنبه همراه با کتابم میرفتم کافهای در لایدن و همراه با بیگل و قهوه، چند ساعتی غرق کتاب میشدم و میخواندم و میخواندم. این کتاب شگفتانگیزترین و بهترین چیزی بود که تا حالا خواندهام.
بعد وارد کتاب سوم (Death's End) شدم. کتابی بسیار حجیم و سنگین. باز همه جا همراهم بود. میخواندم و سیر نمیشدم. یک شبهایی از ترس اینکه کتاب تمام شود، خودم را مجبور میکردم به جای خواندن، چشمانم را ببندم و بهش فکر کنم. میخواستم روزهایی که درگیر کتابم کش بیایند. سوالات فلسفی که این کتاب در ذهن من ایجاد کرد شبیه هیچ کتاب دیگری نیست. جوری که این کتاب من را با ناچیزی خودم در جهان هستی روبهرو کرد و در عین حال مسئولیتهای اخلاقیام در زندگی را به خاطرم آورد بینظیر بود. یک شب نشستم و تصمیم گرفتم تا کتاب را تمام نکردهام نخوابم. ۱۵۰ صفحه یکروند خواندم و چنان قلب و مغزم سرشار شد که تا یک هفته خوابهایم تحت تاثیر بود و مغزم جوری پر شده بود که نیاز داشتم به خواندن کتابهای خیلی سبک. کتابهایی که از توی فضای بیانتها بیاورندم پایین و پایم را بگذارند روی زمین امن آشنا.
ولی این چند ماهی که درگیر خواندن این سه کتاب بودم، واقعا شور و شوق خواندن در من زنده شد و برگشتهام به عادت دوستداشتنی قدیمیام. همهاش در حال خواندنم و یک کتابی در کیفم هست و یک کتابی کنار تختم. روزهای کاری را به شوق خواندن به پایان میرسانم و به شوق خواندن میخزم توی تخت زیر پتو.
این وسط حتی رفتم عضو کتابخانهی شهر کوچکمان هم شدم. که بتوانم چند کتابی را امانت بگیرم. اگرچه که بخش انگلیسیزبان کتابخانهمان اصلا خوب و غنی نیست.
بعد هم بوکتاک و بوکتیوب را کشف کردم (اکانتهای مخصوص حرف زدن از کتاب در تیک تاک و یوتیوب) و کاملا فضای مخصوص خودم را پیدا کردم. البته که اثر آن روی حساب بانکیام اصلا مثبت نبوده و این مدت اینقدر کتاب خریدهام که دارم ورشکست میشوم :))))
کتابفروشیهای خیلی خوبی هم کشف کردم. یک کتابفروشی بسیار باصفا در لایدن هست به اسم Mayflower که کتابهای انگلیسی دست دوم و نو میفروشد با قیمت مناسب. کتابفروشی American Book Center لاهه و Paagman هلندی هم عالیاند. حتی یک روز بلند شدم با قطار رفتم تا شهر Zwolle که رفت و برگشتش برایم ۵ ساعت طول کشید فقط به عشق دیدن کتابفروشی بزرگ و زیبایش که در داخل یک کلیسای قدیمی خیلی زیباست. البته که هیچ کتابی نخریدم و فقط برای تماشا رفته بودم :))متاسفانه قیمت کتابها در فورشگاهها به قدری بالاست که من از پس خریدنشان برنمیآیم. به عوض خرید آنلاین از آمازون بسیار برایم به صرفه است. البته که دائم به ما میگویند از آمازون کتاب نخرید و فروشگاههای محلی را حمایت کنید، ولی چه کنم که قیمت ۳ کتاب از کتابفروشی محلی میشود برابر با قیمت ۵ کتاب از آمازون؟!
ضمنا کیندل هم خریدهام و منتظرم که برسد. برای خواندن الکترونیکی برخی دیگر از کتابها.
چند سال پیش با اعتبار دانشگاه یک کتابخوان Kobo گرفته بودم که خیلی بهتر و گرانتر از کیندل بود. ولی آن زمان برای من کاربرد زیادی نداشت. چون بیشتر خواندنم معطوف بود به فارسی خواندن از طاقچه و فیدیبو. به همین خاطر Koboیم را دادم به برادرم و برای خودم تبلت گرفتم که بتوانم طاقچه و فیدیبو نصب کنم. ولی حالا که برعکس فارسی خواندن برایم سخت شده و انگلیسی خواندن راحت و شیرین، کیندل به کارم خواهم آمد.
قند توی دلم آب میشود در انتظار رسیدن کتابهایی که خریدهام و کیندلم.
امیدوارم این حس و حال کتاب خواندنی که بعد از دو سال بهم برگشته، همینطوری باقی بماند و جایی نرود. چون دنیایم را رنگی و زیبا و گرم و مهربان میکند.
پ.ن: سریال 3 Body Problem نتفلیکس را توصیه نمیکنم.
- ۲۴/۱۲/۰۲
صادقانه بگم چقدر بهت حسودیم شد! من خیلی وقته کتاب نمیخونم.