بلاگمس-روز دهم-وایب کریسمس
حالم خوب نیست. دارم فرو میپاشم باز. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و داستانها رو دنبال کردم و خوندم. و گریه کردم. زیاد. حس میکنم یه سنگ بزرگ روی سینهمه و یه سنگ بزرگ توی گلوم. قلبم سنگینه و بغض بیخ گلوم و اشک توی چشمام.
امروز شام کریسمس شرکته و اومدیم آفیس. قراره جشن بگیریم و تمام گوشههای آفیس پر از درختهای کریسمسه و همه خوشحالن و شاد و میخندن. من اما وسط روز چند بار رفتم تو نمازخونه گریه کردم. حالم خوب نیست. و هرقدر هم تلاش کنم برای خندیدن و ادای شادی درآوردن، نمیتونم اشک توی چشمم رو پنهان کنم. چشمام خیسن.
دیشب تا نزدیک ۳ نتونستم بخوابم از گریه و قلب سنگین. صبح ساعت ۹ ونیم چشمامو باز کردم در حالی که قرار بود ۷ و نیم راه افتاده باشم. بقیهی روز هم همین شکلیه.
امشب تو آفیس جشن میگیریم کریسمس رو و با هم شام میخوریم و میخندیم و عکس میگیریم. در حالی که من حالم خوب نیست. و چقدر دلم میخواست شاد باشم و حالم خوب باشه.
همکار هلندیم ازم پرسید دنبال میکنم اخبار رو یا نه. گفتم با تمام وجودم تلاش کردم که نکنم ولی نشد. گفت میدونی من حتی نمیدونم سوریه کجاست یا فرق سوریه و عراق و ایران و اردن چیه. ت وذهنم یه بلک باکسه به اسم خاورمیانه. که همیشه یه ورش جنگه. گفتم میدونم. همونطور که آفریقا یا آمریکای جنوبی برای من بلکباکسه. دیروز دوست سومالیاییم داشت برام از دیکتاتوری توی اریتریه میگفت و من حتی نمیدونستم این کشور کجاست. کاش خاورمیانه هم همینجوری برام بلک باکس بود...
پاشم برم کریسمسو جشن بگیرم...
- ۲۴/۱۲/۱۰
:( من هم نتوانستم کاملا از اخبار دور بمونم...