بلاگمس-روز یازدهم-چندپارگی
امروز از اینکه تعهد کردم با خودم که تا کریسمس بلاگمس رو ادامه بدم -جهت اینکه خودم رو که روزهای زیادی ممکنه هیچ خروجی نداشته باشم و با هیچکس حرف نزنم وادار کنم به نوشتن حتی اگر شده چند خط- پشیمون شده بودم. فکر کردم که این روزها که حالم خوب نیست و تنها چیزی که میخوام در موردش حرف بزنم و بنویسم سوریهس ایدهی خوبی نبود این بلاگمس. ولی خب. از طرفی هم این بهم فرصتی میده برای نفس کشیدن و تلاش برای پیدا کردن نور و چیزهای روشن.
چیزی که امروز بهش دقت کردم و میخوام درموردش بنویسم اینه که چقدر چندپاره شده احساسات و افکارمون. من میتونم همزمانی که بغض تو گلومه و اشک توی چشم به خاطر کتابی که دارم میخونم، توی تلگرام به پیام مامان پیام خنده بفرستم، به همکارم توی Teams برای انجام یه کار well done بگم، توی اینستاگرام از جلد همون کتاب گریهدارم عکس استوری کنم و توی تیکتاک به دختری که داره آزادی برادرش از اون زندان مخوف رو جشن میگیره «مبروک» بگم. میتونم همزمان حس شادی و غم و وحشت و سردرگمی و گیجی رو تجربه کنم و همزمان خروجی بدم متناسب با هر کدوم از اونا بدون اینکه دورو باشم یا تظاهر کنم به چیزی. همون زمانی که برای مامانم استیکر خنده میفرستم قلبم سبکه و میخنده. همزمان که چشمام خیسه. همزمان که بغض دارم. این چندپاره شدنها واقعا برام جالبه و تا حالا اینقدر دقیق بهش فکر نکرده بودم و متوجهش نشده بودم.
- ۲۴/۱۲/۱۱
این شگفتی آفرینش انسانه...یک جان واحد و یکپارچه که در آن واحد امکان حرکت بین شئون و طورهای مختلف رو داره....