بلاگمس-روز سیزدهم-My Big Day
امروز روز خیلی خیلی مهمی بود برای من. روزی که رفتم سوگند وفاداری خوردم به هلند و رسما هلندی شدم. دو تا دوست عزیزم هم تا لایدن اومدن تا من تنهایی این روز رو جشن نگیرم.
احساساتی که دارم خیلی پیچیده و در هم و شدیدن. چند روز پیش قصهی مزن رو میخوندم که بعد از آزادی از زندان صیدنایای اسد به هلند پناهنده شده بوده. به خاطر آثار شکنجه و PTSD شدید مشکلات زیادی داشته که باعث میشه هلند تحت فشار قرارش بده تا جایی که مستمریش قطع میشه و خونهای که توش بوده رو از دست میده. به ناچار و با قول «امان دادن بهش در سوریه» به سوریه برمیگرده و حالا جسدش تو اون زندان مخوف پیدا شده. دو روز پیش از سقوط اسد، تو زندان به قتل رسیده. خوندن قصهی مزن و طرز برخورد هلند و بلایی که به سرش میآرن اینقدر برام دردناک بود که این پروسهی شهروندی رو برام سخت میکرد. رفتن و ایستادن و سوگند وفاداری خوردن به تاج و تخت کشوری که خیلی دوستش دارم و بهش خیلی خیلی مدیونم، ولی با مزن و هزاران نفر دیگه بیرحمانه برخورد کرده. احساساتم پیچیدهس.
اما در پشت اون پیچیدگی شادیه. امروز حس میکردم چشمام برق میزنه. اینکه ما سالها تلاش میکنیم و برنامه میریزیم و اولویتهامون رو جابهجا میکنیم تا به چیزی برسیم که میلیونها نفر باهاش متولد میشن خیلی برام زندگی رو عجیب میکنه. نمیخوام بگم زندگی ناعادلانهس که حرف جدیدی نیست. زندگی ناعادلانهس که بچهای توی زندان و در نتیجهی تجاوز زندانبان به زن زندانی متولد میشه و تو دخمه بزرگ میشه و در عوض من در خانوادهی مهربان و فرهنگی به دنیا اومدم که همیشه بهم عشق دادن. من آخرین نفریم که اجازه دارم بگم زندگی با من ناعادلانه تا کرده. متوجه امتیازات و پریویلجهام هستم. ولی احساسم عجیبه در عین حال.
امروز رو به شکرگزاری و قدردانی از خداوند اختصاص دادم. که خوشحال باشم و ته دلم از نداشتههام خالی نشه و زبانم به شکر باز باشه. که به قول جناب سعدی:
«منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.»
- ۲۴/۱۲/۱۳
مبارک باشه مهسای عزیزم😍
دیگه پس به زودی باید منتظر سفرهای خارج از اروپا باشیم؟