بلاگمس-روز پانزدهم-در حسرت آفتاب!
امروز بالاخره فشار زمستان بهم وارد شد و ضربهی کاری بهم زد. نمیدونم چند روزه خورشید رو ندیدیم و فکر میکردم اوضاع داره خوب پیش میره. ولی امروز دیگه حس کردم داره کمبود خورشید و آفتاب شروع میکنه به فشار آوردن. گاهی ممکنه برای هفتهها رنگ خورشیدو نبینیم و همینطوری آسمان خاکستری بمونه. کاش اقلا برف بیاد. واقعا اگر چند سال پیش بهم میگفتن یه روزی دلم برای خورشید تنگ میشه فحش میدادم در جوابش :))اینقدر که فراری بودم از هوای آفتابی. الان تازه دارم اثرش رو میفهمم.
امروز به خودم اومدم دیدم دارم به انگلیسی زیر لب دعا میخونم: My beautiful sun, please shine!!
خیلی خندیدم به خودم :)) فکر کنم خورشید اینجا فارسی نمیفهمه.
پ.ن: مهرسام ۶ ماهه شده و هنوز منو نمیشناسه. کل کاری که از من برمیاد غش و ضعف کردن برای عکسها و ویدیوهاییه که خواهرم ازش برام میفرسته. دلم برای تهران و اصفهان لک زده. و روز جشن شهرداری که باید سرود ملی شهر رو میخوندم که میگفت (ترجمه میکنم به انگلیسی):
Leiden proud and eternally bold
City of my heart through now and then
بغضم گرفته بود. نتونستم این قسمت از سرود رو همراه دیگران بخونم. چون شهر قلب من تا ابد یا اصفهانه یا تهران. نمیتونم حتی بینشون انتخاب کنم!
- ۲۴/۱۲/۱۵
درخواست ارسال بند اول نوشته به صدیقه رو دارم :)))