هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

بلاگ‌مس-روز شانزدهم- ناوردایی

دوشنبه, ۱۶ دسامبر ۲۰۲۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ

دیروز همینطور که داشتم براتی خودم قرمه‌سبزی بار می‌ذاشتم و واسه خودم تو افکارم غوطه می‌خوردم، یهو یه کلمه‌ای از ته ذهنم اومد بالا که برام به شدت غریبه بود. «ناوردایی». همین یه کلمه‌ی عجیب و نامنوس تو ذهنم بود و وقتی می‌خواستم فکر کنم ببینم این کلمه منو به یاد چه چیزهای دیگری می‌ندازه تا شاید از اون طریق بتونم معنیشو به خاطر بیارم،‌ ذهنم خاموش می‌شد. هیچ کلمه‌ی دیگری به ذهنم نمیومد. ناوردایی. ناوردایی. ناوردایی. اما در همین حین، بدنم از نظر فیزیکی منقبض شده بود و استرس رو تو وجودم حس می‌کردم. کلمه‌ای به یادم نمیومد ولی احساسات چرا. احساس استرس. نفهمیدن. اضطراب. ندونستن. باز فکر کردم. خیلی فکر کردم. ناوردایی رو کی شنیدم؟‌ کجا شنیدم؟‌ کم‌کم چشمام خسته شد و شروع کرد به سوختن. یه جور که انگار چند شبه نخوابیدم در حالی که هم خوابم خوب بوده هم به قدر کافی قهوه خورده بودم. ناوردایی. استرس. اضطراب. خستگی. کلافگی. بی‌خوابی. ناوردایی. ناوردایی. 

شاید نیم ساعت داشتم به این کلمه و احساساتی که حولش تجربه می‌کردم فکر می‌کردم و دنبال این می‌گشتم که یادم بیاد این کلمه از کدوم بخش زندگیم و مغزم اومده بیرون. دستم هم بند آشپزی بود و وقت سرچ کردن نداشتم. تو همین حال بودم که یهو یه تصویر اومد تو ذهنم. میدون انقلاب. یه کتابفروشی قدیمی که پله می‌خورد می‌رفت زیر زمین. یه کتاب زرد تو راه پله‌هاش. یه جوری که باید سرمو خم می‌کردم که بتونم واردش بشم و برم تو راه پله و اون کتاب زرد رو پیدا کنم. اولش این یادآوری گیج‌ترم کرد. ناوردایی. استرس. اضطراب. بی‌خوابی. خستگی. کتاب‌فروشی. انقلاب. 

ولی یهو یه چراغ تو ذهنم روشن شد. ناوردایی. درس ریاضیات گسسته که اون روزها DM صداش می‌‌کردیم. Discrete Mathematics. ترم دوم دانشگاه. درسی که برای من سخت بود و براش خیلی درس می‌خوندم و زحمت می‌کشیدم و تمرین حل می‌کردم. یه کتاب المپیاد کامپیوتر بود که توش مسائل مبحث ناوردایی رو رو خوب توضیح داده بود و باید می‌رفتیم اون کتاب رو می‌خریدیم و تمریناتشو حل می‌کردیم. اون کتاب رو فقط و فقط یه کتابفروشی تو انقلاب داشت که یه کم مخوف بود توی کتابفروشیه. ولی واقعیت اینه که من نه اون موقع فهمیدم مفهوم ناوردایی رو نه هیچوقت بعد از اون زمان فهمیدم. :))‌ حتی همین الان که اینو می‌نویسم هم نمی‌دونم این مبحث به چه دردی می‌خورد یا چی از جون ما می‌خواست که ما هیچی از تمریناتش نمی‌فهمیدیم. :))  کلمه‌ش به نظرم خیلی زشت بود و ناگویا. الان که سرچ کردم ببینم معادل چه کلمه‌ایه دیدم معادل invariantه. 

ولی برام خیلی جالب بود این یادآوری ناگهانی و بیرون کشیده شدن یه کلمه از اعماق مغزم و مرتبط شدنش با یه سری احساسات بدون اینکه اون خاطرات به صورت شفاف به یادم بیان. 

  • مهسا -

نظرات (۳)

زمان  شما هم استاد درس سیامک بود؟

اگر بوده دلیل استرس مشخصه.

هنوز بعضی وقتا استرس تمرینای گسسته رو دارم بعد 3 ترم.بعد یادم میفته درس تموم شده و همه چی اوکیه :))))

پاسخ:
آرههههه:))) سیامک بود :)))

چقدر خوب احساسات را بیان کردی!

پاسخ:
مرسییییی

آخه ناوردایی هم شد کلمه! :)) مگه invariant چشه :)) 

وقتی از ناوردایی حرف زدی مطمئن بوده ام ان را در لیسانس و ارشد شنیده ام، ولی نمیدانستم کجا، بعدش یادم آمد که در جبر خطی و ریاضی 2 بوده 

 

پاسخ:
عههه پس شمام داشتین این کلمه رو:))) من فکر می‌کردم کامپیوتریا خل و چل بودن چنین ترجمه‌ی مزخرفی درآورده بودن :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی