بلاگمس-روز بیست و سوم-ایران
از روزی که بلیط ایران خریدم -همین ۳-۴ روز پیش- حالم خیلی بهتره. انگار یه چیزی دارم که به انتظارش رویاپردازی کنم و تو ذهنم لحظه لحظهشو تصور کنم. لحظهی بغل کردن مهراد. لحظهی بوسیدن مهرسام و اینکه با وجود شباهتم به مامانش، ممکنه غریبی کنه و گریه کنه و دلم بشکنه که خالهی ناشناسم براش. به بغل کردن مامان و بابام. خواهر و برادرام. زنداداشهام که خیلی خیلی دوستشون دارم. حتی به خرگوش و خوکچه هلندی برادرم و عروس هلندی مامان بابام هم فکر میکنم. جزئیات خونه، جزئیات فرودگاه و مسیر فرودگاه تا خونه رو تو ذهنم بازسازی میکنم. تصور میکنم املا گفتن به مهراد رو و دالی کردن با مهرسام رو. پیادهروی با مامان و بازار رفتن با بابارو. به جزئیات همهی اینا اینقدر فکر میکنم که برام تبدیل به تصاویر زنده میشن. حس میکنم کل سال کار میکنم برای سالی یکی-دو ماه که بتونم پیش خانوادهم باشم. البته که اینجوری نیست. البته که هزار تا چیز دیگه وجود داره که تو طول سال ازشون خوشحال میشم و با دیدنشون ذوق میکنم. ولی همه چیز در برابر دیدن و بغل کردن خانواده برام ناچیز و بیارزشه.
از الان تا ۱ ماه و نیم دیگه میتونم بشینم واسه خودم رویاپردازی و تصویرسازی کنم... :)
- ۲۴/۱۲/۲۳
چه انتظار شیرینی :)