هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

اسرائیل

شنبه, ۲۵ ژانویه ۲۰۲۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ

آدم یک روز به خودش می‌آید و می‌بیند که نفرت مثل ساقه‌ها و برگ‌های پتوس رشد کرده و خودش را در تمام ذهن و قلبش تنیده است. هر چه زودتر به خودش بیاید و آن شاخه‌های نفرت را ببیند که به دیواره‌های قلبش و سلول‌های عصبیش چسبیده‌اند و زودتر دست به کار باز کردن گره‌های شاخه‌ها و هرس کردنشان شود، راحت‌تر از پسش برمی‌آید. این یک سال اخیر، خواسته و ناخواسته درگیر جزئیات اخبار فلسطین و واکنش‌هایی که در آدم‌‌های نسل‌های مختلف از ملیت‌های مختلف در شبکه‌های اجتماعی و دنیای واقعی برمی‌انگیخته قرار گرفته‌ام. بخشی را آگاهانه دنبال کرده‌ام (مثل اقوام مختلف یهودی و یا اسرائیلی‌های ساکن غرب) و بخشی هم نیمه‌آگاهانه به گوشم رسیده مثل آمریکایی‌ها و هلندی‌ها و آلمانی‌ها و ایرلندی‌ها. در تمام این مدت اما ناخودآگاهم برای خودش مشغول شکل دادن واکنش‌هایی بوده که من متوجهشان نبوده‌ام. یک روز به خودم آدم و دیدم اسم کنیسه‌ی یهودی‌ها که می‌آید چهره‌ام توی هم می‌رود، یا اسم یک یهودی که می‌آید -بر خلاف مسیحی‌ها- گره می‌افتد به ابروهایم و پیشانی‌ام چین می‌خورد. فهمیدم که ای داد بیداد. تا من حواسم نبوده،‌ شبیه همه‌‌ی کسانی شده‌ام که تا چندسال پیش‌تر از این بهشان خرده می‌گرفته‌ام که مسئله‌ی یهود را با صهیونیسم اشتباه می‌گیرند. دوست الجزایری دارم که تا می‌دید کسی یهودیست محال بود بهش در هیچ چیز حتی یک مبادله‌ی مالی ساده اعتماد کند. دوست لبنانی داشتم که تا می‌دید کسی یهودیست خودش را می‌‌کشید کنار و می‌گفت باید در برخورد با یهودی‌ها محتاط بود. این‌ها رفتارهایی بود که من همیشه محکوم می‌کردم. تلاش می‌کردم پل بزنم بین آدم‌ها. تلاش می‌کردم اعتماد ایجاد کنم و دیوارهای نامرئی و شیشه‌ای بینمان را بشکنم. چون همان طور که اسرائیلی‌هایی دیده بودم که تا قیام قیامت سنگینی نگاه و نفرت توی چشمانشان از یادم نمی‌رود، با یهودی‌هایی معاشرت کرده‌ام که شبیه همه‌ی دیگر آدم‌ها بوده‌اند. برخی مهربان، برخی بداخلاق،‌ برخی درستکار، و برخی نه چندان درستکار. شبیه آدم‌های معمولی دیگر. خاکستری. نه سیاه و نه سفید. 

حالا اما یک روزی به خودم آدم و دیدم که وقتی می‌شنوم کسی یهودیست، چهره‌ام در هم می‌رود. ناخودآگاه بیسلاین اعتماد به آن فرد ناشناس می‌آید پایین با اینکه هیچ شناختی از او ندارم. همان احساسی که شاید اغلب وایت‌ها به مای مسلمان خاورمیانه‌ای دارند. همان احساسی که لابد من در آدم‌ها ایجاد می‌کنم وقتی در اولین برخورد با من،‌«من» را نمی‌بینند. یک مسلمان می‌بینند که نباید به او اعتماد کرد. به خودم آمدم دیدم شبیه همه‌ی کسانی شده‌ام که بهشان خرده می‌گرفته‌ام. پس دست به کار شدم. دست به کار باز کردن این شاخه‌های نفرت تنیده و پیچیده دور خودم شدم. 

یکی از دلایلی که تا پیش از ۲۰۲۳ احساس من نسبت به یهودی‌ها خیلی مثبت بود سالها درگیری با ادبیات و فیلم‌های جنگ جهانی دومی و هلوکاستی بود. آرمان «مقاومت» و نپذیرفتن زور که عاشورا به عاشورا در گوشم خوانده می‌شد، در این کتاب‌ها که اغلب راجع به مقاومت بخشی از مردم یهود یا مسیحی‌های آگاهی بود که به کمک یهودی‌ها شتافته بودند جان می‌گرفت و صورت عینی پیدا می‌کرد. بزرگتر که شدم خواندن داستان‌های مقاومت مردم تحت ستم کمونیسم، مقاومت سیاه‌پوستان به بردگی گرفته شده و همواره جنس چندم فرض‌شده در کشورهای مختلف، مقاومت زنان و تلاش‌های خون‌بارشان برای گرفتن حقوق اولیه مثل حق رای و مقاومت مردم ایران در دوران‌ دیکتاتوری های رنگ و وارنگ به این آرمان مقاومت ریشه‌دوانده در قلبم پیوست و مستحکم‌تر شد. چگوارا می خواندم و می‌خواستم چگوارا باشم. نلسون ماندلا می‌خواندم و می‌خواستم سربازی باشم در رکاب نلسون ماندلا. فهرست شیلندر می‌دیدم و می‌خواستم دستی دراز کنم برای کمک. همیشه می‌خواستم در سمت درست باشم. و همیشه دنبال فرصتی بودم برای زندگی کردن این آرمان. 

خواندن کتاب‌های هلوکاستی  تماشای فیلم‌های هلوکاستی و جنگ جهانی دومی ستم رفته بر مردم یهود را در سلول سلولم جا انداخته بود طوری که حساس باشم به هرجور گفتمان ضد یهودی. بچه‌تر که بودم در اصفهان در معرض انواع جوک‌ها و ضرب‌المثل‌های ضد یهودی قرار می‌گرفتم. انواع استریوتایپ‌هایی که از یهودی‌ها ساخته شده بود. در اصفهان وقتی می‌خواستند از لفظ یهودی به عنوان توهین استفاده کنند می‌گفتند «جود». مثلا «جود بازی در آوردن» به معنای ننه من غریبم‌بازی و مظلوم‌نمایی بود. حساس‌تر که شده بودم به مسائل و خشونت و کلامی و نژادپرستی و ضدیهود بودن‌هایی که خود را در کلام بروز می‌داد، شنیدن این تمثیل‌ها و اصطلاحات آزارم می‌داد. هربار تذکر می‌دادم. از بدی استریوتایپ‌ها می‌گفتم. از اینکه چطور این استریوتایپ‌ها انسانیت‌زدایی می‌کنند از گروهی در اقلیت تا جایی که شاخک‌های حساس آدم‌ها را از کار بیندازند برای ظلم و خشونت علیه آن اقلیت. همین من نوجوان و تازه‌جوان که در شهری به غایب سنتی و محیطی به غایت فرورفته در افکار قدیمی و ضد پلورالیسم و ضد هر انسانی «جز ما» اینقدر حساس بودم و دائم تذکر می‌دادم و اخم و تمسخر آدم‌ها را می‌خریدم به ایستادن برای چیزی که درست می‌دانستمش، حالا در سال ۲۰۲۴ در قلب اروپای غربی، در کشوری که هنوز کف خیابان‌هایش پلاک اسم یهودی‌های کشته‌شده در جنگ جهانی دوم پیدا می‌شود و هنوز اسم «آلمان» یک هاله‌ی تاریک خاصی دور خود دارد، به خودم آمده بودم و می‌دیدم اینکه بدانم کسی یهودیست گره می‌اندازد به ابرویم. آن لحظه و آن نقطه که متوجه این واقعیت مهیب شدم، برایم دردناک بود. حس می‌کردم یک سری تعامل مجازی در طول فقط یک سال، سال‌ها خواندن و خواندن و خواندن را خنثی کرده است. وقتش بود که کاری کنم. که ذره ذره این نفرتی که در غفلت من تنیده بود بین سلولهای قلب و مغزم را باز کنم و دور بیندازم. 

پس برگشتم به خواندن. راه من برای افزایش همدلی «قصه» است. گوش سپردن به قصه‌ی آدم‌ها. به رنگ و چهره و اسم دادن به واقعیت‌های تاریخی. در کتاب‌های غیرداستانی و تاریخی حوادث و وقایع به اعداد کاسته می‌شوند. تخمین زده شده که ۱.۱ میلیون نفر در کمتر از ۵ سال در آشویتس کشته شده‌اند. ۴۵ هزار فلسطینی در جنگ اخیر اسرائیل و حماس کشته شده‌اند. ۶ میلیون یهودی اروپایی در جنگ جهانی دوم کشته شدند. در انتفاضه‌ی دوم بیش از ۱۳ هزار فلسطینی کشته شدند. کتاب‌های تاریخ در مورد اعداد حرف می‌زنند. اعدادی که هیچ حس و معنایی به ما نمی‌دهند. یک جمله‌ی معروف هست که به اشتباه به استالین نسبت داده می‌شود.

«مرگ یک نفر تراژدیست، ولی مرگ میلیون‌ها نفر آمار است.»

"The death of one man is a tragedy. The death of millions is a statistic."The death of one man is a tragedy. The death of millions is a statistic.

قصه‌ها اما به این اعداد صورت می‌دهند. شکل می‌دهند. صدا و تصویر و گذشته می‌دهند. یکی از این میلیون‌ها و هزاران نفر توی صفحات تاریخ را برمی‌دارند و به او گذشته‌ای می‌دهند. خانواده‌ای، کودکی‌ای، رویاهایی برای آینده، اهدافی، عشقی، اشتیاقی، زندگی‌ای. آمارها در مورد مرگ‌اند و قصه‌ها در مورد زندگی. من قصه می‌خوانم برای سر و شکل دادن به این عددهای بی‌معنی. 

پس باز پناه بردم به قصه‌ها. حجم زیادی کتاب داستانی تاریخی درمورد جنگ جهانی دوم، در کشورهای مختلف، از زاویه‌های دید مختلف، از زبان‌های مختلف. دنبال جبران آسیب وارده بودم در پناه قصه‌ها و داستان‌ها. 

خیلی اتفاقی خواندن کتاب The Things We Cannot Say درمورد جنگ جهانی دوم هم‌زمان شد با خواندن کتاب Mornings in Jenin در مورد فلسطین. اولی کتاب روزم بود و دومی کتاب شبم. هر دو کتاب از دهه‌ی چهل (۱۹۴۰+) شروع می‌شوند و به قرن ۲۱ (۲۰۰۰+) می‌رسند. اولی قصه‌ی چند نسل مسیحی و یهودیست که چطور از زمین‌های کشاورزیشان در لهستان طی جنگ جهانی دوم رانده می‌شوند و از اردوگاه‌های کار اجباری که در انتظارشان بوده می‌گریزند و به آمریکا می‌رسند. دومی قصه‌ی چندین نسل فلسطینی و یهودیست و این که چطور در همان سال‌های اول بعد از جنگ جهانی دوم از زمین کشاورزی و درخت‌های زیتون و سرزمینشان رانده می‌شوند و سر از کمپ‌های پناهندگی درمی‌آوند و باز به آمریکا می‌رسند. در اولی نسل جدید به دنبال ریشه‌هایش به لهستان بازمی‌گردد تا جواب سوالاتی در مورد هویتش را در لهستان پیدا کند، در دومی نسل جدید به دنبال ریشه‌هایش به فلسطین می‌رود و در جنین و عین هود دنبال جواب سوالاتش می‌گردد. 

انتخاب این دو کتاب تعمدی نبود و اتفاقی بود. ولی اتفاق جذابی بود. شباهت‌ها. توازی داستان‌ها. رانده شدن. آرزوها. در جستجوی عشق. در جستجوی هویت. ظلم. ظلم. و این همزمانی بیشتر و بهتر این نکته را می‌آورد جلوی چشم آدم که فلسطینی‌ها تقاص جنایات نازی‌های آلمانی را پرداختند و هنوز هم می‌پردازند. 

کتاب The Things we cannot say کتاب خوبی نبود. به شدت سطحی و تکراری و کلیشه‌ای بود. ولی خواندنش به موازات Mornings in Jenin یکی بودن واقعیت‌ جنگ و آوارگی را آورد جلوی چشمم. انگار اسم‌ها عوض شده بود و سرزمین‌ها. ولی قصه همان قصه بود. قصه‌ی ظلم. قصه‌ی اشغال. قصه‌ی آوارگی. قصه‌ی رها کردن خانه و کاشانه و و درخت‌ها و عکس‌های خانوادگی. قصه‌ی از دست دادن و فرصت سوگواری نداشتن. قصه‌ی تروما و PTSD.

در تمام مدت خواندن این دو کتاب از خودم می‌پرسیدم: چطور وارثان و نوادگان مردمانی چنین رنج‌دیده می‌توانند همان رنج و حتی بدتر از آن را به سر مردمانی در نقطه‌ی دیگری از جهان بیاورند؟ مردمی که هیچ نقشی در بیچارگی آن‌ها نداشته‌اند. از خودم می‌پرسیدم در جهانی که بخش قابل توجهی از کتاب‌ها و فیلم‌ها به بازنمایی هلوکاست اختصاص داده شده‌اند،‌ چطور آدم‌ها عین به عین مثل هم بودن ظلم‌ها و و قایع را نمی‌بینند و برای یکی اشک می‌ریزند و مرثیه می‌خوانند و برای دیگری جشن می‌گیرند و به تماشا می‌نشینند؟ البته که این سوال‌ها جواب ندارند. البته که این سوال‌ها آدم را عصبی و ناامید می‌کنند. البته که آدمی کلافه می‌شود از این جهانی که در آن زندگی می‌کند. اما فکر می‌کنم برای انسان بودن و با انسانیت زندگی کردن باید این سوال‌ها را پرسید. 

یکی از کتاب‌های بسیار تاثیرگذار جنگ‌ جهانی دومی کتاب خاطرات آن فرانک است که کودک ۱۴ساله‌ای بوده که همراه خانواده‌‌اش در یک بخش پنهان از یک ساختمان اداری در آمستردام پناه گرفته بوده و در طول مدت پنهان شدن خاطراتش را نوشته است. آن خانواده درست در روزی که از رادیو خبر ورود ارتش آزادی‌بخش به هلند و شروع شکست آلمان‌ها در هلند را می‌شنوند لو می‌روند و دستگیر شده و به اردوگاه کار اجباری منتقل می‌شوند. از آن خانواده تنها کسی که زنده می‌ماند پدر خانواده است. دفترچه خاطرات آن به دست پدرش می‌رسد و او این کتاب را منتشر می‌کند. این کتاب جزء مطالعات اجباری درس ادبیات در بیشتر دبیرستان‌های کشورهای غربیست حول موضوع جنگ جهانی دوم و هلوکاست. محل پناهگاه این خانواده در آمستردام تبدیل به موزه شده و اداره و گرداندن آن توسط بنیاد آن فرانک انجام می‌شود. در سایت موسسه در تعریف «آنتی-سمیتیزم» یا اصطلاحا* «ضد یهود» نوشته شده که زیر سوال بردن حق وجودی اسرائیل به مثابه‌ی ضد یهودیت است. می‌گویم اصطلاحا چون این عبارت کاملا ساختگیست و جهت اینکه برچسب دهن‌پرکن و مناسب پروپاگاندایی به ضد اسرائیل بودن داده شود. اگرنه قوم «سامی‌» شامل عرب‌ها، آشوری‌ها و یهودی‌هاست و قرار دادن برچسب ضدسامی روی عرب‌ها که خود سامی هستند بی‌معنیست.

واقعیت این است که اسرائیل و دستگاه پروپاگاندا و تبلیغاتیش چنان قوی عمل کرده‌اند که احدالناسی نیست که درمورد هلوکاست با جزئیات نداند و انواع و اقسام فیلم‌ها و کتاب‌های مربوطه را ندیده یا نخوانده باشد. ولی چند در صد از مردم از جزئیات جنایات اروپایی‌ها در کشورهای مستعمره‌شان در آفریقا می‌دانند؟‌ چند درصد از مردم با همان جزئیات از جنایات باورنکردنی که در حق مردم فلسطین انجام شده باخبرند؟

فکر کردن به این مسائل من را عصبانی می‌کند. گاهی از حد تحمل و پذیرشم فراتر می‌رود و ناامیدیم از دنیا پررنگ‌تر و عمیق‌تر از گذشته می‌شود. اما من به سهم خودم در این ماجرا نگاه می‌کنم. به سهم خودم که باید حواسم به راه رفتن روی لبه‌ی باریک انصاف باشد و به افراط و تفریط نیفتم. که نه غش کنم به سمت نفرت از یهودی‌ها و جریانات نئونازی که متاسفانه در حال سربرآوردن هستند، و نه بیفتم سمت مردم طرفدار اسرائیلی که در مصاحبه‌های تلویزیونی وقتی ازشان درمورد آتش بس غزه می‌پرسند می‌گویند «اسرائیل باید کار عرب‌ها را تمام می‌کرد. یک بار برای همیشه». راه رفتن روی لبه‌های باریک کار سختیست. انسان بودن کار سختیست و نیاز به خودمحاسبه‌گری مدام دارد.  

من به خواندن ادامه می‌دهم. به خواندن کتاب‌ها و سرشار شدن از قصه‌ها و تماشای مستندها. چون این کاریست که از من برمی‌آید برای حفظ تعادل روی این خط باریک میانه...

 

  • مهسا -

نظرات (۳)

فکر کنم سر اسکار پارسال بود که کارگردان یه فیلم مربوط به هولوکاست (zone of interest بود فکر کنم)توی سخنرانیش داشت محکوم می کرد اسراییل و همین چیزایی که شما گفته بودین رو گفت و بعد یادمه داشتن petition اینا امضا می کردن جایزشو ازش بگیرن یا یه همچین چیزی.

A small light هم درباره آن فرانکه و قشنگ بود اگر ندیدین 

پاسخ:
واقعاااا دیوانه‌کننده‌س این جو موجود تحت نفوذ اسرائیل!!

دیدم دیدم. فکر کنم هرچیز مرتبط با آن فرانکی رو دیدم:)) چون قبل از دیدن موزه‌ش می‌خواستم هرچیزی درموردش وجود داره رو بخونم و ببینم. A small light بعد از اون موقعی اومد که من رفتم موزه‌ش. ولی بازم دیدمش.
ولی یه چیزی که وجود داره اینه که درمورد اون دفترچه  خاطرات خیلی حرف و حدیث هست که شاید اصلا پدرش نوشته باشه و جعلی باشه. هرچند وقایع تاریخی رو تغییری نمیده ولی به هرحال علت شهرت آن فرانک اون دفترچه‌س.

من اولین مواجهم با هولوکاست همین آن فرانک بود.ولی خب یادمه چون سن اون موقع خودش بودم موقع خوندنش و به پایان های بد عادت نداشتم سعی می کردم از ذهنم پاکش کنم کتاب رو.حتی با اینکه یه عالمه فیلم و کتاب درباره هولوکاست دیدم و خوندم بعدها انقد واسه اون خود 14 سالم وحشتناک بود که دیگه هیچوقت دوباره نخوندمش.حتی بعد دیدن small light هم نتونستم.

سه چهارسال بعد خیلی رندوم نشستم پیانیست رو دیدم (فقط چون جزو 250 تای imdb بود)و قشنگ تروماتایزم کرد.48 ساعت یادمه نتونستم از وحشت بخوابم و بعدشم هی می رفتم می خوندم درباره هولوکاست و آشویتس و اردوگاهای دیگشون و هی وحشتم بیشتر می شد.قشنگ این حسو داشتم که وقتی انقد انقد آدما می تونن وحشتناک باشن چرا آدم باید به زندگی ادامه بده و تلاش کنه؟
خیلی اتفاقی وسط جست و جوهام دیدم خود اشپیلمن ازدواج کرده و بچه دار شده و فقط اون یه ذره آرومم کرد که طرف بدترین وجه دنیا رو دیده و بازم به زندگیش ادامه داده.از اونجا به بعد داستان surviver هاشون واسه من نماد امید شده.

درباره فلسطینم خیلی دوست دارم بخونم.کاش بیشتر معرفی کنین  :)

irena's vow هم نمی دونم دیدین یا نه.اون هم زیبا بود.فکر کنم خیلیم تازگیا اومده.

پاسخ:
الهییییی. خیلی درک می‌کنم! وای از پیانیست و فهرست شیندلر... آتیش میزدن دل آدمو.

انسان در جستجوی معنا برای من چنین حالتی داشت که میگی بهت امید داده. ویکتور فرانکل اون کتاب زیبا رو از دل اردوگاه‌های کار نوشته... 
 
من در مورد فلسطین واقعا جرئت نکردم زیاد ببینم و بخونم. به خاطر اینکه حدود ۶ ساله توانم برای خوندن چیزهای ناراحت‌کننده رو از دست دادم. ولی الان چند وقته دوباره تواناییش بهم برگشته انگار و دارم تلاش می‌کنم ازش استفاده کنم. ولی این خانومه رو سرچ کن:‌Susan Abulhawa. نویسنده‌ی همون Mornings in Jeninه که گفتم که به اسم زخم داوود تو فارسی چاپ شده. کتابهای دیگه هم داره که میخوام بخونم. ویدیوهای شعر خوندنش رو ببین. شعرهایی که میخونه با اون احساسا و لطافت مو به تن من سیخ میکرد و اشکم رو درمیاورد. 

یه مستند هم امسال ساخته شده به اسم No Other Land. اونم گذاشتم که همین روزا ببینم. درمورد فلسطین و اسرائیله. 

یه مجموعه داستان کوتاه هم بود از یه نویسنده فلسطینی دیاسپورا تو تورنتو که تو کرونا چاپ شد و من بعضی از داستاناشو خیلی دوست داشتم. به خصوص داستان آخرش. اسمش هست My Frist Palestinian.

irena's vow رو ندیدم! حتما میبینم مرسی :* 

مرسی واسه معرفیا *_*

بعد امتحانا ایشالا( فعالیت  مثلا خستگی از بین برنده بعد امتحانا:مستند ببینیم و کتاب بخونیم و اشک بریزیم-احتمالا اومدم اروپا هم تعطیلات پاشم برم از نزدیک اردوگاه هارو ببینم)

من این ویکتور فرانکلم خونده بودم حرف و حدیث هست واقعا توی آشویتس بوده یا نه

مشکل اینه چون یه بخشی از این ادعاها از holocaust denier ها میاد آدم نمی دونه واقعا درستن یا نه

البته تاریخ که عوض نمی شه به قول خودتون.

پاسخ:
قربااانت :*
من هنوز جرئت نکردم برم آشویتس...

آره اینکه منکرین هولوکاست یه سری از اینا رو میگن یه حرفه ولی اون مورد آن فرانک خیلی جدیه. چند دهه پیش تو مجلات هلند روش پرونده کار شده که اثبات میکرده که جعلیه. ولی بعد مافیای صهیونست مدیا جمعش کرده و ممنوع کرده حرف زدن ازش یا تکرار کردنش رو...


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی