هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

کریسمس

جمعه, ۲۸ دسامبر ۲۰۱۸، ۰۲:۴۳ ب.ظ

جمعه خسته از چندین جلسه‌ با اساتید از دانشگاه زدم بیرون و بعد از خرید چندین چیز صورتی :دی به خانه رسیدم. خسته و کوفته شروع کردم به تمیز کردن و جارو کشیدن و تی کشیدن خانه. شنبه صبح از خانه زدم بیرون و به اندازه‌ی چند هفته از فروشگاه خرید کردم :)) بعد از شستن و تمیز کردن همه جا شروع کردم به چیدن میز یلدا. و بعد پختن شام (سبزی پلو با ماهی). ساعت حدود ۸ فائزه رسید و من از اولین مهمانم در خانه‌ی خودم پذیرایی کردم. 



yalda


خلاصه ما با یک شب تاخیر یلدا را جشن گرفتیم. روز بعد تمام روز باران می‌بارید. آخر شب رفتیم سمت مرکز شهر (بافت تاریخی وقدیمی شهر) و همه جا آرام و ساکت و خاموش بود. دوشنبه شب کریسمس بود. کلی سرچ کردیم که ببینیم شب کریسمس را کجا می‌شود گذراند. کریسمس یک مراسم کاملا خانوادگیست و به همین خاطر جاهای زیادی برای جشن گرفتن دور هم موجود نیست. ولی خیلی تصادفی برنامه‌ی یک کلیسای پروتستان را پیدا کردیم. در بزرگترین سالن کنسرت شهر که مشهورترین خواننده‌ها در آن کنسرت برگزار می‌کنند! بلیت خریدیم و روز بعد خودمان را به مراسم کلیسا رسانیدم. انتظامات و خدمتگزاران مراسم کاملا از دیدن دو دختر مسلمان در میانه‌ی مراسم کلیسا هیجان‌زده شده بودند و صد نفر از ما شماره گرفتند برای موعظه‌ها و اطلاعات بعدی :دی یک دختر ایرانی مسیحی را هم دیدیم که در آمستردام دانشجوی لیسانس برق بود. 

مراسم بسیار بسیار برای من که عاشق کلیسا و دل‌سپرده‌ی مراسم‌های مسیحی هستم جالب بود و تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای محسوب می‌شد. سرودهای دسته‌جمعی کلیسایی، بازسازی تئاترگونه‌ی تولد مسیح، موعظه‌های پدرروحانی کت و شلوارپوش (:)) ) و آن همه شادی و رقص و نور و آهنگ حسابی حالم را خوب کرد. 

روحانیشان در مورد عشق حرف می‌زد و دوست داشتن. چیزی که این روزها همه به آن نیاز دارند. می‌گفت در کشور ما (هلند) در سال پیش بزرگترین عامل مرگ جوانان بین ۱۰ تا ۳۰ ساله خودکشی بوده ولی کسی در مورد آن حرف نمی‌زند. انگار که یک زنگ خطر به صدا در آمده اما همه‌ی جامعه‌ی ما دستش را در گوشش گذاشته که نشنوند. که ایگنور کند مشکل را. می‌گفت باید ریشه‌ی مشکل به این بزرگی را پیدا کنیم. در کشوری که به طور کامل مفهوم God از کتاب‌های درسی حذف شده و کسی درمورد Faith حرف نمی‌زند و همه چیز تصادفی و رندوم درنظر گرفته می‌شود و ادعا می‌شود که علم همه چیز را توضیح می‌دهد و حتی اگر هنوز نتواند توضیح دهد، بالاخره روزی به آن درجه از پیشرفت خواهد رسید، اصلا این اتفاق عجیب نیست. وقتی آفرین و ایجاد دنیای به این بزرگی و پیچیدگی را بدون هدف درنظر می گیریم،‌ در درون قلب بچه‌های ما هدف‌داری رشد نمی‌کند. بی‌هدفی به ناامیدی و حس بینهایت تنهایی منجر می‌شود و حس تنهایی عمیق به خودکشی. خانواده‌هایی که با ۴ ۵ فرزند قد و نیم‌قد  آمده بودند همه بلند بلند تایید می‌کردند. جذاب بود دیدن این بعد و این دید بخشی از جامعه :دی


در انتهای مراسم هم بهمان Bible با ترجمه‌‌ی مفهومی جدید هدیه دادند.


روز بعد فائزه را با ناهار و میوه راهی کردم که برود در شهر بگردد. رفته بود و اسکیت روی یخ را هم تجربه کرده بود. 


روز بعد بلیت خریدیم برای بازدید از موزه‌ی آثار ون‌گوگ. من کارت موزه‌ی ۶۰ یورویی برای ۱سال گشت و گذار همه‌ی موزه‌های هلند گرفته‌ام و در نتیجه باید به صورت اصفهانی‌وار خیلی سریع همه‌ی موزه‌ها را ببینیم :))‌ موزه خیلی جذاب بود. حتی برای من که اهل اینطور چیزها نیستم و بیشتر با طبیعت و زیبایی طبیعی سرگرم می‌شوم،‌ تجربه‌ی خیلی خوبی بود.

بعد هم کمی در کریسمس‌مارکت همان حوالی گشتیم و وافل استروپ داغ هلندی خوردیم :دی


روز بعد رفتیم سمت مرکز شهر و بافت تاریخی. مرکز شهر را منطقه‌ی ردلایت تشکیل می‌دهد. دانشکده‌ی هیومنیتیز دقیقا وسط ردلایت است. ولی بر خلاف تصور بقیه ردلایت  که به مغازه‌هایی معروف است که پشت پنجره آدم‌ها خودشان را عرضه می‌کنند اینطور نیست که همینطور وسط خیابان را هبروید و چنین مغازه‌هایی ببینید. من با اینکه دانشکده‌ام وسط همین منطقه است تا دیروز از نزدیک ندیده بودم. دیروز در حالی که داشتیم قدم‌زنان داخل یک کوچه راه می‌رفتیم‌ها و فعلا فقط یک مستند از بی‌بی‌سی در این مورد دیده‌ام و باید خیلی بیشتر و علمی‌تر بخوانم و بررسی‌اش کنم.

در میانه‌ی بافت تاریخی و توریستی شهر که بی‌نهایت این روزها شلوغ است، به یک مرکز خرید هم رسیدیم با قیمت‌های خیلی خیلی پایین اجناس. الان کلا زمانیست که بیشتر مغازه‌ها تخفیف می‌زنند. مارک مشهور H&M هم تخفیف خیلی زیادی زده بود و قیمت لباس‌ها واقعا خوب بود. اما در مستند The true cost  دقیقا از این برند مشهور در زمره‌ی برندهایی اسم می‌برد که نیروی کاریشان را در کشورهای جهان سوم درشرایط به شدت غیر انسانی استثمار می‌کنند. این بود که بدون انداختن نگاه خریدارانه به محصولاتشان فورا از فروشگاه خارج شدیم. 

دیشب فائزه رفت و من احتمالا طی روزهای آینده به جز درس خواندن و رساندن کارهای دانشگاه چند باری هم توریست‌وار بروم و جاهای مختلف شهر را بگردم که حتما گزارش خواهم داد :دی در ادامه تعدادی عکس از سنتر تقدیم می‌شود :)





این مغازه یادآور مغازه‌های کوچه‌ی دراگون یا هاگزمید در هری‌پاتر بود: :)))

این هم یک پنیرفروشی جذاب با قیمت‌هایی که اصلا جذاب نبود:


  • مهسا -

نظرات (۲)

چه میز باصفایی..بسیار عالی... در کنار دوستت بهت خوش بگذره مهسا جان. عکسها هم خیلی قشنگند
یعنی مفهوم خدا و ایمان در آموزه های دوران کودکی شان خیلی کمرنگ است که کار به خودکشی میرسد؟
پاسخ:
متشککککرم :***

بله چون کشور سکولاره به هیچ عنوان تو آموزش‌هاشون چیزای دینی ندارن. خانواده‌های مذهبی‌تر سعی میکنن با بردن بچه‌هاشون به مراسم یکشنبه‌های کلیسا یه مقدار اینو جبران کنن

اون عکس دست رادیولوژی روی دنیا چیه؟ :)

پاسخ:
اون عکس روی جلد این انجیل با ترجمه تفسیری بود که بهمون دادن :))‌

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی