بعدش چی میشه؟
دیشب برای کمتر از یک ساعت مامان و بابا رفتن که قدم بزنن و من موندم خونه تا درس امروز رو برای کلاس حل تمرین حاضر کنم. تو همون کمتر از یک ساعت حالم خیلی بد شد. قلبم سنگین شد. وحشت کردم. وقتی برگردن ایران چی میشه؟ من چطوری دوباره به سکوت و سردی خونه عادت کنم؟ به اینکه صبح که از خواب بلند میشم کسی نباشه که بهش صبح بخیر بگم. کسی پیشونیمو موقع رفتن به دانشگاه نبوسه و بهم نگه خدا به همراهت؟ چطوری دوباره عادت کنم به اینکه شبها که برمیگردم خونه کسی تو خونه منتظرم نباشه؟
چقدر زندگی یهو سخت شده... چیزهایی که قبلا در اختیارمون بوده میشه واسمون آرزو. آرزوهای قدیمیمون میشه زندگی روزمرهمون که دیگه حتی نمیبینیم لذتش رو چون بهش عادت کردیم. زندگی چیز عجیبیه.
- ۱۹/۰۹/۰۶
این روزها هم میگذره