BlogMas- روز هجدهم- خشم
پیرو این پست دوباره امروز دم سنترال استیشن بهم انجیل دادن. اونم انجیل فارسی!! :)) آقهه گفت هم عربی داریم هم فارسی. گفتم مرسی همون فارسی خوبه من عربی بلد نیستم. سوال پیش اومده برای چند تا از دوستام که اینجا مگه یکی از کافرترین (!!) شهرهای اروپا نیست؟ چرا اینقدر توش تبلیغ مسیحیت میکنن؟:))
راستش اینکه اینقدر دوستای ایرانیایم که چندین سال قبل از من اومدن متعجب میشن از این تجربههای من که به نتیجه رسیدم که واقعا این چیزی نیست که همه تجربهش کنن. چه برسه با این فرکانس بالا! به نظر میرسه با اینکه من فکر میکردم مسلمون بودنم باید دلیل بشه نیان سراغم، چون که خب آلردی یه دینی دارم و یحتمل نمیام عوضش کنم،به عکس دقیقا به همین دلیل میان سراغم .احتمالا چون حداقل میدونن دعوا نمیکنم و گوش میدم. و اینکه به هرحال از صفر قرار نیست واسم چیزی رو توضیح بدن. حداقل در بیس خدا و جهان دیگر اشتراک داریم! :)) القصه که تجربهی من خیلی خیلی خیلی بایاس داره و نباید این تصور رو به وجود بیاره که اینجا ما میریم تو خیابون مبلغای مذهبی وایسادن و هی ارشادمون میکنن! :)) (فکر کن هیچ جا هم نه و آمستردام! :))) )
بعد من عکس این انجیله رو که برام خیلی خیلی خوشایند بود هدیه گرفتنش گذاشته بودم و صادقانه و خالصانه هدفی جز اشتراک حس خوبم نداشتم. چون که من با مسیحیت و المانهاش پیوند قلبی خیلی بیشتری دارم تا اسلام. و واقعا واقعا فکر نمیکردم ممکنه فیدبک غیرمثبت بگیرم از این قضیه. و واقعا هم به جز یه مورد همه فیدبکها از سر تعجب یا همحسی مثبت بود. ولی اون یه مورد واقعا منو شوکه کرد. اصلا تصور نمیکردم کسی بتونه هدیه گرفتن انجیل رو وسط یه کشور سکولار که هیچ کاری با دین نداره (و مثلا اینجوری که از توی سریاله فهمیدم تو مدارس پابلیک حتی حق ندارن از سمبلهای مسیحی استفاده کنن) رو ربط بده به حکومت دینی و اروپای سرمایه زده و ظلم و ستم به اسم حرف خدا و خدای پولی. ولی خب این دوستمون موفق شده بود این کارو انجام بده! :))
واقعیتش اینکه من برای اینکه خوشم نمیاد فضایی ایجاد کنم که آدما فحش بدن و توهین کنن به یه سری چیزها، سعی میکنم اصلا چیزی ننویسم که آتویی دست کسی بده. هویت سیاسیم هم برام خیلی جلوتر از هویتهای دیگهم هست و اینقدری که پست سیاسی گذاشتم سمت و سو و جبههم فکر میکنم دیگه مشخص شده باشه. برداشتم این بود از پیام این همکلاسی سابق -و با توجه به نیش و کنایههای سابقش- که تعمدا این پیام روبه من داده که به صورت واقعا بیربط و بیارتباطی خشمی رو سر من خالی کنه که فضاش رو بهش نداده بودم. انگار که یه مشت عکس و پست کتاب و گل و شکلات و چای و قهوه و در و دیوار شهر رو دور زده و اومده نیشش رو بهم رسونده. :))
من که واقعا جوابی نداشتم بهش بدم چون هیچ دو جملهایش به هم ارتباط منطقی و پیامش به عکس من هیچ ارتباط منطقی نداشت. ولی من بیش از هرچیزی دارم به این فکر میکنم که چقققققدر دوز خشم زیاده. فحش و بد و بیراهایی که ما شنیدیم و به خصوص اون روز وحشتناک و سخت تو فرودگاه، توهینایی که بهمون شده و ... اصلا کم نبوده. (آخ آخ! با رعنا رفتیم یه رستوران ایرانی تو وین، دم در بهمون گفت ببخشید شما از سفارت اومدین؟ :)))) حیف که به شوک فرو رفتیم! اگرنه میپرسیدیم حالا گیریم از سفارت اومده باشیم!!! میخوای راهمون ندی؟:)) ) ولی به اونا کاری ندارم. اینکه ایییییینقدر بدون ارتباط و با وجود دونستن تفکر و هویت سیاسی من که ضد این حرفاییه که تو پیامش گفته بود باز هم خشمشو میخواد سر من خالی کنه، خیلی منو میترسونه. من اون خشمه رو میفهمم و تو شریکم ولی اینکه سر ماها خالی میشه خیلی غیرمنصفانهس.
اگر آلمان نبود و نزدیکتر بود، حتما یه روز دعوتش میکردم خونهم به صرف یه لیوان چای بهارنارنج با یه برش کیک پرتقال و اون وقت مطمئنم بعد از دو ساعت ارتباط انسانی نزدیک متوجه میشد که خشمش رو داره جای غلطی خالی میکنه.
- ۲۱/۱۲/۱۸
چقدر خوبی مهسا! که اگر نزدیک باشه دعوتش میکنی :)
قضیه فرودگاه را قبلا گفتی؟ پیر شده ام یادم نمیاد :))