هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

هایدلبرگ

سه شنبه, ۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

عمویی دارم که سال ۴۹ بعد از قبول نشدن در کنکور و گذراندن سربازی به آلمان رفته و پزشکی خوانده. با همسر آلمانی‌اش آشنا شده که پرستار بوده. ازدواج کرده‌اند و بعدها عمویم تخصص روان‌پزشکی و مغز و اعصاب گرفته. همان‌جا زندگیشان را ساخته‌اند و بچه‌دار شده‌اند. خانه‌ی پدری زن‌عمویم به او ارث رسیده و در همان خانه‌ی قدیمی و کلاسیک آلمانی ساکن شده‌اند. دخترعموهایم عملا آلمانی‌اند ولی اسم هردو ایرانیست. بعدها دخترعموهایم ازدواج کرده‌اند و اسم بچه‌هایشان که عملا یک چهارم ایرانی هستند فارسیست. حتی یکی از دخترها فامیلی خودش را روی بچه‌ها گذاشته و نه فامیلی همسرش را. بچه‌هایی بلوند و چشم‌آبی از مادر و پدری آلمانی که اسم‌ و فامیل ایرانی دارند و فارسی بلد هستند چون پدربزرگشان با آن‌ها فارسی حرف می‌زند. 

عمویم از زمان بازنشستگی دچار افسردگی شده و دائم دلش هوای ایران را دارد و فارسی حرف زدن با خواهرها و تنها برادرش. هربار تلفنی با او صحبت می‌کنم بغض می‌کند از شوق فارسی حرف زدن. عمه‌ام در ایران غم این را دارد که احتمالا دیگر هرگز  برادرش را از نزدیک نمی‌بیند و عمویم اینجا غم این را دارد که به احتمال زیاد بقیه‌ی عمرش را در غربت می‌گذراند. اینکه عمویم بعد از بیش از نیم قرن کماکان آلمان را «غربت» محسوب می‌کند پشت من را می‌لرزاند و از آینده می‌ترسم. 

این بار قرار بود برای دیدن عمویم و عوض کردن حال و هوایش به بهانه‌ی رساندن امانتی از دست عمه‌ام به دیدنش بروم. سفر ۳ روزه‌ی هایدلبرگ به همین منظور برنامه‌ریزی شد. هایدلبرگ شهر موردعلاقه‌ی من در آلمان است و بسیار نزدیک به شهر محل سکونت عمویم. بار پیش که رفتیم هایدلبرم فوریه‌ی ۲۰۲۰ بود و درست پیش از شروع قرنطینه‌های کرونا. با دوستانم قرار بود برای حضور در جلسه‌ی شعرخوانی سایه به کلن برویم. برنامه‌ی سفر را برای هایدلبرگ و کل چیده بودیم و هتل‌ها و بلیط‌های قطار رزرو شده بود. دم آخر برنامه‌ی سایه کنسل شد از بیم سن زیاد او و بیماری نوظهوری که هنوز کسی نمی‌دانست چقدر خطرناک است. ما اما چون بلیط و هتل‌ها را رزرو کرده بودیم سفر را کنسل نکردیم. وقتی از سفر برگشتیم، به فاصله‌ی کمتر از دو هفته قرنطینه شروع شد و همه‌ی کشورها به لاک‌داون رفتند و سفر ناممکن شد. بعدتر هم سایه‌ی عزیز از میان ما رفت و حسرت دیدارش از نزدیک و حضور در جلسه‌ی شعرخوانی‌اش تا ابد به دل ما ماند.

این بار سفر هایدلبرگ من تنهایی بود. مدت‌هاست به سفر کردن تنهایی خو گرفته‌ام. عاشق گشتن در شهرها و کشف کردن آن‌ها هستم. کم‌تر اهل طبیعتم و بیشنر اهل شهرگردی. 

دانشگاه بزرگ شهر هایدلبرگ را دیدم، ساختمانی مشهور به زندان دانشجویی!!! که در قرن ۱۸ و ۱۹ دانشجوهای خاطی به عنوان تنبیه در آن‌ زندانی می‌شده‌اند (و گویا برایشان تفریح محسوب می‌شده). در و دیوارهای این زندان پر از گرافیتی بود. جای عجیب و منحصربه فردی بود. به کتابخانه‌ی دانشگاه که کتابخانه‌ی بسیار زیبا و پرشکوهیست رفتم و واقعا لذت بردم. بقیه‌ی روزهایم را به پیاده قدم زدن در شهر گذراندم و هوا و فضای شهر را بلعیدم.

 

روز شنبه صبح هم به قرار قبلی همراه با الفی به کوه‌های اطراف هایدلبرگ رفتیم و ریه‌هایم را از هوای تازه‌ و ناب جنگل پر کردم. جایگاه کنسرت و سخنرانی هیتلر را هم دیدم.

 

برگشتنی راهی شهر عمویم شدم. با قطار حدود نیم ساعت راه بود. عمو و زن‌عموی نازنینم در ایستگاه قطار منتظرم بودند. با ترم به یک رستوران خاورمیانه‌ای رفتیم و غذا خوردیم. حواسشان به حلال بودن غذا به خاطر من بود. بعد با ترم و اتوبوس به خانه‌شان رفتیم. این خانه از پدر زن‌عمویم به او به ارث رسیده بوده. خانه‌ی قدیمی در محله‌ی اصیل و قدیمی. از خانه‌های رویایی هلندی-آلمانی دوبلکس با پله‌های وحشتناک و شیروانی جذاب. شبیه نقاشی‌های کودکی. عمویم تعریف می‌کرد که بچه که بوده دایی‌اش از آلمان برایش لگو سوغاتی برده بوده و در لگوها خانه‌ی شیروانی‌دار بوده. عمویم حسران مانده بوده که این چه جور خانه‌ایست که سقفش مثلثیست؟! چنین چیزی ندیده بوده در اصفهان کویری... 

خانه‌شان بسیار زیبا و دل‌نشین بود. ترکیبی از مرتب بودن و ارگنایزد بودن آلمانی و سلیقه‌ی هنری ایرانی:‌فرش،‌ قاب‌های قلمکار، ساعت با قاب خاتم. بسیار بسیار زیبا. 

عمویم آلبوم‌های قدیمی‌اش را درآورد و عکس‌هایی از کودکی خودشان نشانم داد. عکس‌هایی که هرگز ندیده بودم. کودکی‌های ۴ برادر و ۳ خواهر. عکس‌های کودکی پدرم که در آن‌ها تمام مدت به عموی کوچکترم چسبیده بود. عمویی که هرگز ندیدم. پدرم و عموی کوچکم ۳ سال اختلاف سنی داشتند و بسیار بسیار به هم نزدیک بوده‌اند. دوست و رفیق و از جان عزیزتر. من هیچ از این نزدیکی خبر نداشتم. پدرم هیچوقت در مورد عمویم حرف نمی‌زند. هربار اسمش می‌آید اشک در چشمش جمع می‌شود و در خودش فرو می‌رود. برای همین من سوال نمی‌کردم. و نمی‌دانستم... ۴۴ سال از رفتن عمویم گذشته و هنوز پدرم داغدار است. دلم شکست و برای فشاری که به پدرم وارد شده در این سال‌ها و دم نزده دلم فشرده شد. عکس‌ها جذاب بودند و زاویه‌های جدیدی از پدرم، مادربزرگم،‌ و عمو و پدربزرگی که برایم فقط عکس‌های رسمی بودند در قاب بالای طاقچه بهم نشان دادند. عکس‌هایی از سال‌های دهه‌ی سی و چهل...

من از این عکس‌ها عکس گرفتم و با خانواده به اشتراک گذاشتم. همه خوشحال شدند جز پدرم که داغش از نو تازه شد. و چقدر پشیمان شدم از این کار :(‌ 

شب زود به هایدلبرگ برگشتم و روز بعد با قطار به هلند برگشتم.

سفر کوتاه ولی جذابی بود و بسیار برایم خوشایند بود.

 

 

 

 

 

  • مهسا -

نظرات (۵)

چه خانواده ی خفنی داری مهسا. عمو تون سال ۴۹ رفتن آلمانی سالهایی که خیلی از افراد و خانواده های ایرانی در فقر فرهنگی و اطلاعاتی بوده اند.‌

و خونه ی ارثی زنعمو

و پدر تون پزشک

و خودتون با این صفای درون و روحیات جذاب و تلاشگر

پاسخ:
پدر من نه هااا :)‌ عموم پزشک بودن. پدر من پزشک نیستن.

 خانواده پدریم خیلی جالبن. پدربزرگم خیلی خفن بودن :))‌یه چیزایی رو در موردشون فهمیدم که تا الان نمی‌دونستم.

در مورد خودم ولی نظر لطفتونه واقعااا! :)

سفرنامه هاتون جذابه😍

منم خیلی دوست دارم تنهایی برم سفر اما راستش میترسم....احساس ناامنی میکنم😐

پاسخ:
متشککککرم :*

آخه واقعا بستگی داره آدم کجا باشه. اینجاها واقعا امنن. نمی‌دونم شما کجایید. ولی مثلا اگر ایرانید من هنوز هم برگردم ایران جرئت ندارم تنهایی تو ایران سفر کنم. شاید فقط در حد شهرهای خیلی نزدیک به شهر خودم جرئت داشته باشم. 

محض اطلاعت عزیزم، خارجی هایی که میان ایران هم تنهایی و با دوستانشون خیلی جاها و سفرها تو ایران میرن که ماها به نظرمون عجیبه..

من هم وقتی اروپا بودم، تنهایی و شب و نصف شب جاهای مختلف میرفتم.. اما خود مردم اون کشورها اغلب از این کارها نمیکنند.. و بعضی حتی خیلی جاهای دیدنی کشور خودشون رو ندیدند..

میخوام بگم به امنیت و این جور مسائل ربط نداره.. میشه بحث کرد در ابن مورد که به چیزهای دیگه ای ربط داره که ما توی ایران بهش بها میدیم..

هر کس میاد یه جای جدید غیر از کشور خودش، از این کارها میکنه.. در حالیکه توی کشور خودش هیچ وقت انجام نمیداد.. 

پاسخ:
به خاطر اینکه توهم امنیت دارن. و البته که چون زبان بلد نیستن متوجه تیکه‌هایی که بهشون انداخته می‌شه نیستن و اذیت نمی‌شن و بهشون حس ناامنی نمی‌ده.
من تو ایران تنها تبریز رفتم و مشهد. تو هر دوی این شهرها منو خیلی خیلی اذیت کردن. همچین تجربه‌ای در هیچ شهر کوچک و بزرگ اروپایی که رفته‌م ندارم. 
تو هایدلبرگ یه خاورمیانه‌ای تو شلوغی جمعیت دنبالم افتاده بود که سر اون اذیت شدم ولی سرش داد زدم رفت. بهمین یه تجربه تنها بود. تو تهران در مدتی که دانشجو بودم دو بار فقط تجربه دزدیده شدن با تاکسی داشتم :|‌
خارجی‌هایی که میان ایران با توهم امنیت کشورهای خودشون سفر می‌کنن یا گروهی. سفر گروهی چه نکته‌ای داره؟ اون چیزی که حس ناامنی به من دختر می‌ده در سفر کردن تو ایران تنها بودنه اگر نه گروهی و با دوستام تا دلتون بخواد تو ایران سفر کردم. 
البته که من نمی‌گم هر کشور اروپایی یا شهر اروپایی امنه. من حتما قبل از سفر تحقیق می‌کنم در این مورد. همین آمستردام هم حتی یه منطقه‌ای داره که من تنها ت وشب نمی‌رم و فقط روز می‌رم تنهایی. کلا آدم باید بدونه کجا می‌ره دیگه.
من دلیلم برای سفر کردن تنهایی واقعا ربطی به اینکه جای جدیده نداره. آرزوم بوده این و اینجا بهش رسیدم به خاطر حس امنیتی که دارم و تو ایران نداشتم. به عنوان solo traveler مجبور بودم به هزار تا آدم محلی فضول جواب پس بدم یا مردها دنبالم راه بیفتن یا راننده تاکسی اذیتم کنه. 
من اون احساس توی ایران رو فقط وقتی دارم که میرم محله‌ی خاورمیانه‌ای‌ها (مسلمونا). چه تو آمستردام چه تو پاریس چه تو آنتورپ چه تو مونیخ این تجربه عینا تکرار شد... 

راستش و من و خیلی هایی که میشناسم توی ایران هم امنیت داشتیم!

و اراذل و اوباش هایی که توی اروپا بود هیچ وقت تو ایران ندیدم!

منتها همونطور که گفتم، بحث اصلی چیز دیگه ایه.. مثلا اینکه ایرانی ها زیرک و رشد یافته اند.. چه مردم عادی و چه اراذلش، همه زیرکند.. تو اروپا طرف اصلا به مخیله ش خطور نمیکنه یه سری مسائل.. دلیلش دیگه بماند.. 

پاسخ:
خوشا به حالتون اگر تو سفر اذیت نشدین. اگر اجازه بدید تجربه‌ی من متفاوت باشه با شما.

چه خانواده عمو ی جالبی دارید :) سفرنامه خواندنی ای بود...

پاسخ:
:***

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی