هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در دسامبر ۲۰۲۳ ثبت شده است

تحت تاثیر کارتون‌ها و فیلم‌های همیشگی تصورم این بود که سراسر جهان مسیحی یه بابانوئل دارن که کلاه قرمز می‌پوشه و با گوزن‌های قطبی از قطب میاد و روز ۲۵ دسامبر (کریسمس) هدیه میده به بچه‌ها. ولی نمی‌دونستم که این داستان چقدر اشکال مختلف داره در فرهنگ‌های مختلف. 

سنت نیکلاس یه اسقف یونانی (بخشی از یونان که امروزه تو ترکیه‌س) بوده تو قرن سوم میلادی. همه‌ی چیزهایی که درمورد این اسقف نوشته شده به ۲-۳ قرن بعد از مرگش برمی‌گرده و به همین خاطر خیلی‌هاش احتمالا با باورهای اسطوره‌ای و قهرمان‌ساز در هم آمیخته. تو یه سری منابع میگن هر شب ناشناس یه سکه طلا مینداخته تو خونه‌ی مرد فقیری که از سر فقر میخواسته سه دخترشو مجبور به روسپی‌گری کنه. تو یه سری منابع دیگه میگن یه دریای طوفانی رو آروم کرده و سه تا سرباز جوان رو از اعدام نجات داده. علی ای حال چیزی که ازش به جا مونده اینه که اسقف خوب و فداکاری بوده که پنهانی به فقرا کمک می‌کرده. قرن‌ها بعد همین تبدیل میشه به کاراکتر سینترکلاس (با سانتا کلاس=بابانوئل مشهور متفاوته) که به بچه‌ها هدیه میده. 

سمت راستی سینترکلاسه (به کلاه و عصا و ریشش دقت کنین)‌ و سمت چپی سانتاکلاس


سانتاکلاس برداشتیه از همین سینترکلاس که با تغییراتی همراه شده. تو کشورهای هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، مجاستان، غرب آلمان و شمال فرانسه سانتاکلاس نداریم و سینترکلاس داریم (خیلی هم بهشون برمیخوره اگر اسمشو جابه‌حا بگین :)) چون اصالت سینترکلاس و قدمت تاریخیش خیلی بیشتره) و Saint Nicholas Day رو صبح روز ۶ دسامبر جشن می‌گیرن و شب ۵ دسامبر شبیه که هدیه‌هاشونو به هم میدن (نه ۲۵ دسامبر-کریسمس). ۵ دسامبر تاریخ درگذشت سینت نیکلاسه و ربطی به حضرت مسیح و تولد ایشون نداره. 

سینترکلاس هرسال نوامبر از اسپانیا با کشتی میاد. حالا چرا اسپانیا اگر که سینت نیکلاس یونانی-ترک بوده؟ چون که تو قرن ۱۱م میلادی بعد از اینکه ترکیه توسط مسلمانان فتح می‌شه تاجرای ایتالیایی بقایای جسد سنت نیکلاس رو با خودشون به ایتالیا میبرن و اونجا یه باسیلیکای مشهور ساخته میشه به اسم سنت نیکلاس. حالا ربط ایتالیا به اسپانیا چیه؟ اون بخش از ایتالیا در اون زمان تحت فرمان اسپانیا بوده و عملا اسپانیا محسوب میشده اگر چه امروز تو ایتالیا قرار داره. 

هر سال سینترکلاس با کشتی از اسپانیا راه میفته و تو نوامبر به هلند می‌رسه. هر سال ورودش به خشکی از یه شهر هلند اتفاق میفته که اون شهر که به این منظور انتخاب میشه بزرگترین جشن و فستیوال اون سال رو برگزار میکنن. مراسمش خیلی مراسم بزرگیه و به صورت زنده از تلویزیون ملی پخش میشه. بعد از اینکه وارد خشکی میشه سوار اسب میشه و شهرهای مختلف هلند رو با اسب طی میکنه. هر روزی که ورودش به یه شهر هلنده اون شهر فستیوال برگزار میکنه و شادترین روز ساله برای بچه‌های اون شهر.

سینترکلاس سوار بر اسب تو میدان دام آمستردام

 

حالا این داستان یه بخش خیلی مناقشه برانگیز هم داره. سینترکلاس همراه با یه سری همراه موسوم به Zwarte Piets میاد که با ورودشون به بچه‌ها pepernoten میدن که یه سری شکلات-کوکی کوچولوی گردن که به نظر من خیلی بدمزه‌ن :))))) اما Zwarte Piest چه کسانی هستن؟ ترجمه‌ی تحت اللفظیش میشه پیت سیاه. اینا یه شخصیتایی شبیه عمو فیروز مان. چهره‌شون رو سیاه میکنن و لب‌هاشون رو قرمز جگری و به عنوان کمکی‌های سینترکلاس عمل میکنن. از سال ۲۰۱۰ این مسئله تبدیل به یه مناقشه بزرگ تو هلند شده که این شخصیت‌ها باید تغییر کنن چون کاملا ریسیستی هستن و نشانگر برده بودن اونان. ولی خب یه سری هلندیهای قدیمی‌تر و سنتی‌تر در برابر پذیرشش مقاومت میکنن و میگن این بخشی از فرهنگ و سنت ماست و شما میخواهین تغییرش بدین. حالا شاید براتون جالب باشه که این «سنت» اولین بار تو سال ۱۸۵۰ توسط یه معلم هلندی تو کتابی که نوشته بازتاب داده شده و اثر قدیمی‌تری ازش نیست. یه جوری میگن سنت ما رو میخواین تغییر بدین تو گویی رسوم ۱۰۰۰ ساله‌س :)))‌

سینترکلاس همراه با پیت‌های سیاهش

 

بچه‌ها توی هلند از ۲ هفته مونده به Saint Nicholas Day کفش‌هاشونو هر شب میذارن دم در و صبح توش شکلات دریافت میکنن :) یه سری فروشگاه‌های زنجیره‌ای هم به بچه‌ها این امکانو میدن که کفش مقوایی درست کنن و بذارن تو قفسه‌های مخصوص تو فروشگاه و هر روز توسط فروشگاه بهشون هدیه داده میشه تو اون کفشا :)‌ خیلی رسم جذابیه. یعنی از ۲ هفته مونده به این روز هرشب یه چیز کوچیکی میگیرن. ولی هدیه‌ی بزرگ اصلی شب ۵ دسامبر داده میشه (نه روز کریسمس زیر درخت کریسمس). 

                                         

کفش‌های مقوایی توی فروشگاه‌ها 

 

به جز pepernoten یه چیز دیگری که روز سنت نیکلاس می‌خورن شکلات شکل حروف الفباست. به هرکس شکلات به شکل حرف اول اسمش داده میشه.

شیرینی‌های سنتی هلندی برای روز سینت نیکلاس- pepernoten و chocoladeletters

 

حالا یه نکته‌ی خلی جالبی که دیروز تازه متوجهش شدم اینه که درسته که هر سال سینترکلاس از اسپانیا میاد، ولی معنیش این نیست که توی اسپانیا هم جشن سینترکلاس دارن. تو اسپانیا اصلا این شخصیت وجود نداره و به جاش رسم متفاوتی دارن. تو اسپانیا روز ۶ ژانویه جشن رو به اسم روز Three Kings' Day (بهش Three Wise men's Day هم می‌گن) جشن می‌گیرن. طبق انجیل متیو سه تا پادشاه تو این روز رفتن به دیدن مسیح تازه متولدشده و براش هدیه بردن. به همین خاطر همه‌ی مسیحی‌ها این روز رو بزرگ می‌دارن ولی روز هدیه دادنشون نیست. اسپانیایی‌ها ولی همین روز رو تبدیل کردن به روزی که به هم هدیه می‌دن. یه نکته‌ی جانبی جالب هم اینکه معتقدن (اگرچه شواهد کافی براش نیست و تو انجیل هم ذکر نشده) این سه پادشاه پادشاهان اتیوپی، ایران و هند بودن. اگر خواستید در این مورد بیشتر بخونید Los Reyes Magos رو سرچ کنید.

جشن روز سه پادشاه- اسپانیا

 

القصه که ما اینقدر سریال و فیلم آمریکایی دیدیم که فکر میکنیم همه‌ی دنیای مسیحیت بابانوئل با کلاه بوقی قرمز دارن و با گوزن‌های قطبی میان و ۲۵ دسامبر به بچه‌ها هدیه میدن. در حالی که هر جای دنیا رسم و رسوم خودش رو داره و به نظرم همین تفاوت‌ها و تنوع عقاید و رسومه که جهان رو جای جذاب و زیبایی می‌کنه. اگر از رسوم کریسمسی کشورهای دیگه چیزی می‌دونین واسم بنویسین. :) 

 

  • ۶ نظر
  • ۰۵ دسامبر ۲۳ ، ۱۲:۵۷
  • مهسا -

از آخرین باری که اینجا نوشتم اینقدری میگذره که نوشتن از یادم رفته! همه‌ش منتظرم بودم یه اتفاق مهمی بیفته تا بعد بیام بنویسم. انگار وقتی حالم خوب نیست از خودم فرار میکنم و نوشتن با فرار در تناقضه چون منو با خودم روبه‌رو میکنه.

القصه که این چند ماه هر شب با استرس امتحان زبان هلندی خوابیدم. امتحانی که اینقدر آسونه که اصلا نیازی به استرس نداره ولی به طرز غیرقابل توضیحی برای من تبدیل به یه مسئله‌ی حل نشدنی شده بود. هر شب بهش فکر می‌کردم و از فکرش کابوس می‌دیدم. نه از فکر خود امتحان بلکه از فکر اینکه دارم هی به تعویق میندازمش و نمیتونم خودمو قانع کنم که کتابو باز کنم یا نمونه‌ سوالا رو نگاه کنم. برای به تعویق انداختن این کار و برای انجام ندادنش هزار تا کار عجیب دیگه انجام دادم :))‌ کلاس فلسفه رفتم، کورس‌های فاسفه اسلامی پاس کردم (که نمیتونین تصور کنین چقدر خارج از کامفورت زون من بوده همیشه و فراری از فلسفه اینقدر نظری بودم.) حتی شروع کردم به خوندن کتابای عرفان که برام هم سخت بودند هم عجیب :)))‌ همه و همه برای اینکه به امتحانم فکر نکنم و امتحانمو ندم :)))

به هرحال. دیروز دو تا امتحان آخر رو دادم و حس میکنم یه وزنه‌ی ۱۰۰ کیلویی از روی سینه‌م برداشته شده. دیشب تونستن بالاخره آروم بخوابم (نه راستش. کابوس‌های بیخودی دیگه دیدم =)) ) .

 

ضمنا! ۵ سال از ورودم به هلند گذشته و دیگه اینقدر به اینجا عادت کردم که هیچ چیزش واسم جدید و جالب نیست :))‌ همه چیزشو میشناسم و دوست دارم...

 

هفته پیش نتیجه‌ی انتخابات هلند مشخص شد و به شدت شوکه‌کننده بود. حزب راست افراطی داره قدرت میگیره و این میتونه همه چیز رو برای ما غیر سفیدهای کشور عوض کنه. ولی فعلا چون مشخص نیست و کنترلی هم روش نداریم غر نمیزنم اینجا و اون رو به آینده موکول میکنم.

 

و امااااااااااااااااا از الان هر لحظه‌ی روز و شبم به رویاپردازی برای رسیدن پدر و مادرم و آماده شدن برای اومدنشون می‌گذره. چون که قراره کریسمس رویایی با پدر و مادرم داشته باشم! نمی‌تونم توصیف کنم چه حسی دارم و چقدر منتظرم. و این انتظار چقدر شیرینه.

 

امیدوارم حالا که طلسم رو شکستم و نوشتم عادت نوشتن بهم برگرده و بتونم بیشتر بنویسم.

  • ۲ نظر
  • ۰۱ دسامبر ۲۳ ، ۱۵:۵۰
  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی