هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۱ مطلب در جولای ۲۰۲۳ ثبت شده است

اولین باری که به ۳۰ سالگی فکر کردم، داشتم فرندز می‌دیدم. تولد سی‌سالگی ریچل بود و افسرده و غمگین بود. از همان روز در ذهنم ۳۰ سالگی شد غولی که قرار نیست هیچوقت بهش برسم. تصوری از زندگی بعد از دهه‌ی ۲۰ تا ۳۰ در ذهنم نداشتم. بزرگسال‌ترین آدم‌هایی که می‌شناختم و هنوز «جوان» حسابشان می‌کردم ۲۷-۸ ساله بودند. ۳۰ ساله‌ها به نظرم آدم‌های بزرگسالی بودند که دیگری وقت آرام گرفتن و دست از ماجراجویی کشیدنشان بود. برای منی که به ماجراجویی زنده‌ام، تصور جذابی نبود این زندگی. 

از ۲-۳ ماه پیش آهسته آهسته افسردگی ۳۰ سالگی به سراغم آمد. معاشرت با دوستان عرب هم برایم همه چیز را سخت‌تر می‌کرد. برای عرب‌ها زن ۳۰ ساله واقعا جوان نیست. و من از اینکه این را به رویم می‌آوردند غمگین می‌شدم. برای منی که همیشه تولدم هیجان انگیزترین روز سال بود و از یک ماه قبلش برایش روزشماری و برنامه‌ریزی می‌کردم، تولد امسال تبدیل به زجر شده بود. شده بود روزی که از طرفی دلم نمی‌خواست بهش برسم و از طرف دیگری می‌دانستم که تنها درمان افسردگیم همین است که بهش برسم و ازش بگذرم و ببینم که نه آسمانی به زمین آمد، نه جهانی به پایان رسید، نه مویی سفید شد و نه چروکی روی صورتم افتاد. :))‌ القصه که روز شادی نبود برایم. شب تولدم هم بدترین شب یک سال اخیرم بود شاید. جوری گریه کردم و با هق‌هق به خواب رفتم که سال‌ها بود اینجور گریه نکرده بودم. صبح روز تولدم هم بیدار شدم با خودم گفتم امروز را فقط با پرخوری عصبی و گریه خواهم گذراند و از فردا زندگی طبیعی را از سر خواهم گرفت. ولی دوستان عزیزم جوری سورپرایزرم کردند که خاطره‌ی خیلی شیرینی از این تولد که فکر میکردم قرار است بدترین و غم‌بارترین تولدم باشد برایم ساخته شد. 

دیشب که برگشتم خانه دیگر آن دختر غمگین روز قبل نبودم که رویش نمیشد توی آینه نگاه کند و چشم‌های پف‌کرده‌ از اشکش را ببیند. دلم گرم بود به داشتن دوستانی در کشور غریب که محبتشان اینقدری هست که بلند شوند بیایند شهر بغلی برای سورپرایز کردن من و برای اینکه تنها نباشم این روز را. 

بعد توانستم مث هرسال برگردم و به جای اضطراب سال بعد و دهه‌ی بعد، به سالی که گذشت نگاه کنم و خودم را به «محاسبه» بکشانم. 

امسال سال خیلی خوبی بود برای من. با وجود تمام اتفاقات بیرونی،‌ آشوب‌های سیاسی، نگرانی‌های کشنده،‌ و غصه‌های شدید، از نظر شخصی،‌ سالی بود آهسته برای من ولی خیلی خیلی خوب. همزمان با تلاش برای آنکه در بیرون خودم و برای دنیایم و برای ایران اثرگذار باشم، وقت زیادی را صرف درونم کردم. صرف اینکه ناآرامی‌ها و ناامنی‌ها و ناخالصی‌های درونم را حل کنم. در دنیای کاریم پیشرفت خاصی نکردم و بر خودم آسان گرفتم،‌ چون نیاز به این زمان داشتم برای خودم و دنیای عمیق درونیم. حالا که به این یک سال نگاه می‌کنم حس می‌کنم برایم سال پربار و مفیدی بوده. خیلی بیش از حد تصورم و خیلی بیش از آنکه فکرش را می‌کردم که شدنی باشد. 

برای سال بعدم می‌خواهم هدفم را شیفت بدهم روی زندگی حرفه‌ایم. در کارم خوشحال نیستم. روزهای زیادی با فکر «من چقدر از کارم متنفرم» از خواب بیدار می‌شوم و واقعا عذاب می‌کشم از این شرایط. حالا وقتش است که به این بعد از زندگیم بپردازم. ان شاءالله. :)‌

ضمنا قصد عقب کشیدن از ماجراجویی و آرام گرفتن و ریشه کردن هم ندارم. شهر باید به من ۳۰ ساله عادت بکند! :)))) همین است که هست :دی 

  • ۹ نظر
  • ۱۰ جولای ۲۳ ، ۱۲:۴۹
  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی