هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب در اکتبر ۲۰۱۹ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ اکتبر ۱۹ ، ۲۳:۳۷
  • مهسا -

یک سال پیش در چنین روز و ساعتی در فرودگاه اسخیپول از هواپیما پیاده شدم. هوا سرد بود و سرمایش به مغز استخوانم نفوذ می‌کرد. آدم‌ها تند تند رد می‌شدند از کنارم و عجله داشتند. من گیج بودم و اصواتی که می‌شنیدم به گوشم ناآشنا بودند. با چشم‌های باز از تعجب آدم‌های خیلی خیلی قدبلند را نگاه می‌کردم و حتی توانایی تفکیک کلمات را از بین اصواتی که از دهانشان خارج می‌شد نداشتم. گیج بودم و وحشت‌زده. دوستان خوبی داشتم و تنها نبودم در آن روزها و لحظات. مصطفی که آمد به استقبالم از ترس توی دلم هزار بار کم شد انگار. توصیف آنچه آن روز احساس می‌کردم غیرممکن است. از آن چیزهاییست که نیاز دارم سال‌ها ازش بگذرد تا بتوانم احساساتش را تفکیک کنم از هم و دانه به دانه توصیف کنم. ملغمه‌ای بود از ترس، هیجان، خوشحالی، غربت، پشیمانی. در همان نیم‌ساعت-سه‌ربعی که تا خانه‌ی مصطفی و سمیرا در راه بودیم، هزار بار از خودم پرسیدم: من اینجا دوام می‌آورم؟ یا همین الان از همینجا رویم را برگردانم و برگردم ایران؟ نیامده برگردم؟ و بعد فراموش کنم همه‌ی این مدت را که در هیجان آمدن بوده‌ام؟ 

شب که در اتاق زیبای غرق در گل در خانه‌ی مصطفی و سمیرا خوابیدم، بعد از ماه‌ها بود که خواب به چشمم می‌آمد. خسته بودم و نم‌کشیده و رنجور... ماه‌ها تلاش و تکاپو و دویدن و حالا بالاخره رسیدن... رسیدنی که به نظرم خیلی ناپایدار می‌آمد. یک طورهایی برایم مسلم بود که نمی‌مانم. که برمی‌گردم. که فرار می‌کنم...

یک سال گذشته و حالا فکر می‌کنم به تمام این ماه‌هایی که گذشت. می‌آیم با خودم نیما یوشیج‌وار بگویم: «یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی. از این پس همه چیز ِ جهان تکراری‌ست. همه چیز، جز مهربانی.» که بعد با خودم فکر می‌کنم واقعا تکراریست؟ آن چه دیده‌ام و چشیده‌ام در این یک سال، به من می‌گوید که هر روز روز جدیدیست پر از ناشناخته‌ها و اتفاقات. برخی روزهایش غرق مهربانیست. برخی روزها پر از غربت است و ناملایمات. برخی روزها گرم می‌شوند به همدلی، حتی در میانه‌ی زمستان با سوز کشنده‌ی سرما. و برخی روزها دقیقا برعکس. من هنوز احساساتی را تجربه می‌کنم هر روز که جدید هستند. که پیش‌تر تجربه‌شان نکرده ام. گاهی از تصور اینکه روزی دیگر چیزی در جهان متعجبم نکند وحشت می‌کنم. از تکرار می‌ترسم. از جمود می‌ترسم. از جاری نبودن و رکود می‌ترسم.

روزهای اول در توصیف تجربه‌ام می‌گفتم حس کودکی نوپا را دارم که با راه رفتن در بین مردم، وول خوردن وسط فروشگاه و با دهان باز نگاه کردن به در و دیوار و خیابان‌ها یاد می‌گیرد همه چیز را. از نو کشف می‌کند جهان تازه‌اش را. و حالا حس می‌کنم کودک یک ساله‌ام. کودکی که دیگر با دنیای جدیدش کنار امده. شناخته و فهمیده چطور پذیرفته شود در جغرافیا و فرهنگ جدید. با غذاهای به غایت بی‌مزه و بی رنگ و بو کنار آمده. حواسش به مصرف برق و گازش هست و حساب مالیات پرداختیش را دارد. دیگر از اینکه مستقیم زل بزنند در چشمش و بهش چیز ناخوشایندی بگویند متعجب نمی‌شود. تفاوت‌های فرهنگی را پذیرفته و به دلش حالی کرده که دیرتر بشکند. به لبخند روی لب آدم‌ها خو گرفته و می‌داند که لبخندها بخشی از زندگی اجتماعی هستند و لزوما محبت و همدلی را منتقل نمی‌کنند. یاد گرفته چطور خودش را مورد قبول دیگران کند و دیگر از دیدن پلیس به لرزه نمی‌افتد و ترس و نگرانی روبه‌رو شدن با نژادپرستی را ندارد (چون می‌داند قرار نیست اتفاق بیفتد). ناخودآگاهش از وحشت پذیرفته نشدن رها شده و با بی‌تعلقیش هم کنار آمده. دوچرخه‌سواری در شلوغی و ترافیک و شب و سرما و باد و باران هم دیگر برایش عادی شده و جزئی از عاداتش. 

یک سالگی برای من سن پذیرش است و جا افتادن. دوستش دارم و چشمم به آینده است. هنوز بسیار چیزهای خوب در فرهنگ جدید هست که برای جاانداختنشان در خودم نیازمند زمانم. و هنوز بسیار چیزهای بد هست حتما که به چشمم نیامده‌اند و متوجهشان نشده‌ام.

چشمم به آینده ‌است و ترس و بی‌قراری روزها و ماه‌های نخستینم بدل شده به آرامش و آمادگی. 

 

پ.ن: به عنوان یه تغییر بعد از یک سال تصمیم گرفتم بعضی از پست‌ها رو رمزدار کنم تا رمزشو فقط کسانی که خیلی خیلی بهشون احساس نزدیکی میکنم و اوکیم که بخونن، بخونن. بقیه‌شون عمومی میمونن ولی. بهم بگین اگر دوست دارین رمزشو بهتون بگم. ولی اگر گفتم باهاتون راحت نیستم ناراحت نشین.

  • ۳ نظر
  • ۲۹ اکتبر ۱۹ ، ۱۷:۱۴
  • مهسا -

یه کامپتیشن جذاب دیدم روی سایت kaggle، سریع فرستادم واسه بچه‌های آزمایشگاه ایران که اگر دوست داشتن روش کار کنن. بعد نشستم قوانینشو خوندم و دیدم نوشته ساکنین ایران، کوبا، سوریه، کره ی شمالی، کریمه و سودان حق شرکت ندارن.

سریعا پستمو از تو گروه بچه‌ها پاک کردم و بعد نشستم غصه خوردم. به حال خودمون که همه چیز برامون ممنوعه. یا از طرف حکومت ایران، یا از طرف سایر کشورها که می‌خوان حکومت ایرانو تحت فشار بذارن. نمی‌فهمم چرا همه‌ی فشارا به جای حکومت داره به ما میاد. 

تو کامپتیشن TREC شرکت کرده بودم. مسئولش ایمیل زده که می‌خوایم واست یه تاک ۲۰ دیقه‌ای بذاریم. می‌تونی حتما بیای برای تاک؟ گفتم نخیر. چون ایرانیم و ویزا نمیدن بهم برای کنفرانس. ویزا هم اگر میدادن کلیرنس ورود به NIST رو بهم نمی‌دادن. بنده‌خدا شرمنده شد :|

جدا عصبانیم...

بچه‌هایی که بعد از گذشتن از کلی مراحل سخت و با پا گذاشتن رو دلشون و با آگاهی به اینکه اگر برن آمریکا برای تحصیل ممکنه تا ۵-۶ سال نتونن خانواده‌شونو ببینن، تو فرودگاه متوقف شدن و بهشون گفته شد که ویزاشون آپدیت خورده و حق ندارن برن آمریکا. یا حتی رسیدن آمریکا و دیپورت شدن. برای بیش از ۲۰ نفر این اتفاق افتاد امسال و واکنش خیلی از ایرانی‌ها چی بود؟ «خوب کردن راهشون ندادن. حتما آقازاده بودن.»

آدم از این چیزا عصبانی میشه. وقتی جای کنفرانسا رو چک می‌کنیم و اونایی رو که تو آمریکان خط می‌زنیم، وقتی برای کارآموزی شرکتارو بررسی می‌کنیم و اونایی رو که ایرانی نمی‌گیرن خط می‌زنیم، وقتی ... . چطور میشه عصبانی نبود؟ ایرانی‌ایم و وقتی از ایران می‌ریم بازم ایرانی می‌مونیم. برخی محدودیتا برامون رفع می‌شه ولی تا وقتی ملیتمون ایرانیه یک عالمه محدودیت دیگه هنوز برامون میمونه.

نه که جدید باشه هیچ کدوم از اینا ها... صرفا بهانه‌ای شد برای باز از نو عصبانی شدنم...

  • ۲ نظر
  • ۲۹ اکتبر ۱۹ ، ۱۱:۵۳
  • مهسا -

قضیه اینه که بعضی آدما مثل من راه میرن و به خودشون بد وبی‌راه میگن. دائم احساس ناکافی بودن دارن و فکر می‌کنن به قدر کافی باهوش و خوب نیستن و برای کارشون نامناسبن. هرگز به خودشون باور ندارن و دائم می‌زنن تو سر خودشون. و به شدت نیاز دارن که وقتی اینارو میگن کسی از بیرون بهشون بگه که اینجوری نیست. باهوشن، کافین، و مناسب. بعد عادت می‌کنن به این روند. معتاد میشن به این گرفتن فیدبک مثبت از خارج خودشون.

حالا یه موقعی یه اتفاقی میفته و یه نفری از بیرون تواناییشونو می‌بره زیر سوال. یهو خودشونو می‌بینن افتاده در گردابی که دیگری داره می‌بردشون زیر سوال. بعد به خودشون میان و تازه می‌فهمن که چقدر به خودشون باور دارن. که چقدر به تواناییاشون ایمان دارن و از خودشون دفاع می‌کنن و برای ثابت کردن اشتباه طرف مقابل می‌جنگن. 

این اتفاقیه که برای من افتاد. و تازه متوجه شدم که چقدر اون حلقه‌ی منفیم اشتباهی و قلابی بوده. نمی‌دونم چقدر از این ماجرا به فروتنی و ترس از غرور نهادینه‌شده در فرهنگ ما برمی‌گرده و چقدرش شخصیه. ولی به هرحال، اتفاقی که افتاد منو باز به جنگیدن واداشت. انگار آتشم رو روشن کرد. و حتی مقادیری از «آرزوها» و «رویاها»ی گذشته‌مو برداشت آورد گذاشت تو ستون «اهداف».

 

پ.ن۱: فردا یه روز خیلی خاصه برای من.

 

پ.ن۲: یکی از پسرای هلندیمون وقت رفتن اومد منو دید که هنوز دانشگاهم گفت نمیری خونه؟ گفتم من نمیتونم صبحا کار کنم. به جاش شبا تا دیروقت میمونم. گفت منم قبلا اینطوری بودم. گفتم خب چطوری تغییر کردی؟ گفت نمیدونم فکر کنم فقط پیرتر شدم! بعد خودش درست شد. گفت می‌بینی که! الان دیگه پیرم :))) مثل پیرمردا شب زود میخوابم صبح زود پامیشم ورزش میکنم میام سر کار. تو هم پیر بشی سحرخیز میشی.

:)))))

 

پ.ن۳: پریشب کابوس میدیدم که تو یه دنیا گیر افتادم که کفش تا بی نهایت مربع‌های سودوکوئه. هرجا رو نگاه می‌کردم سودوکو بود و گیر افتاده بودم توش و هرچی حل می‌کردم تموم نمی‌شد که ازش بیام بیرون... دیشب هم کابوس می‌دیدم که برگشتم ایران و مجبورم مقنعه سرم کنم که برم دانشگاه. اینکه سطح کابوسام از دیدن مرگ همه‌ی عزیزان و پر از خون و سیاهی بودن رسیده به اینجا، نشونه‌ی خوبیه حقیقتا :))

 

پ.ن۴: این خیلی جواب قشنگی بود به یه سوال... :)‌یک لبخند بزرگ نشوند رو لبم. 

 

 

  • ۳ نظر
  • ۲۸ اکتبر ۱۹ ، ۱۷:۰۰
  • مهسا -

دارم یه کتاب میخونم که اگر توییترمو داشتم هنوز خفه می‌کردم همه رو با تعریف کردنش! :))))

هی میخونم میگم عههههه چه جالب! باز میخونم صفحه‌ی بعدو میگم ای واااای ببینا...

جانان من اختلاف فرهنگی کشت ما را :|

 

دارم دلایل بخشی از مشکلاتم رو با استادام و بقیه متوجه میشم. حالا ایشالا یه خلاصه‌ای ازش میگم هرموقع تموم بشه. 

 

پ.ن۱: خسته‌م. خیلی خیلی خیلی خسته‌م. 

پ.ن۲: دارم قسمت محسن نامجوی پادکست دیالوگ‌باکس رو گوش میدم، یه جا که داره کنسرت اجرا میکنه بعد از فوت مادرش، میگه «اجازه بدین کلا فراموش کنیم. آدم فراموش کردنو خوب بلده.» گریه‌م گرفت. می‌خوام همه چی رو فراموش کنم...

 

پ.ن۳: چقدر بعضی آدم‌ها مسمومن. نیم ساعت باهاشون حرف میزنی روحت دوباره اندازه‌ی روزهای ایران بودن و تو جو بچه‌های شریف و بچه‌های خودخفن‌پندار تهران بودن مریض میشه...

 

پ.ن۴: حالِ روزهای انتظار...

 

 
  • ۲ نظر
  • ۲۸ اکتبر ۱۹ ، ۰۰:۴۳
  • مهسا -

فعلا تحت تاثیر زندگی اینجا یه تغییر اساسی کردم و اون اینکه در جواب خوبی؟ نمیگم مرسی. نمی‌گم هم آره خوبم. میگم نه. 

 

 
  • ۳ نظر
  • ۲۷ اکتبر ۱۹ ، ۰۰:۳۴
  • مهسا -
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ اکتبر ۱۹ ، ۱۶:۴۵
  • مهسا -
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ اکتبر ۱۹ ، ۱۵:۲۱
  • مهسا -
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ اکتبر ۱۹ ، ۱۴:۱۸
  • مهسا -

در کارگاه Mastering your PhD در بحث تمرکز روی کار و ساعاتی از روز که می‌توانیم کار فکری شدید انجام دهیم، ارجاعمان دادند به لغت کار عمیق و کتابی به همین نام. فراموش کرده بودم تا روزی که اتفاقی به قسمتی از پادکست بی‌پلاس برخوردم به همین نام. برای من که از ابتدای شروع دوره‌ی جدید تحصیلی به شدت با مشکل عدم تمرکز مواجه شده‌ام، اپیزود جذابی بود. بلافاصله بعد از شنیدنش رفتم اول در سایت کتابخانه‌ی دانشگاه و بعد در سایت کتابخانه‌ی عمومی شهر اسم کتاب را سرچ کردم. وقتی از پیدا کردنش ناامید شدم، بی‌خیال قیمت گزاف کتاب از آمازون اینترنتی تهیه‌اش کردم و تا به دستم برسد قند تو دلم آب می‌شد. بالاخره کتاب به دستم رسید و با چند شب بیدار ماندن و استفاده از اوقات ناهار بین کارهای دانشگاه و قطار راه اوترخت تمامش کردم. کتاب بسیار مفیدی بود برای من و از صحبت با همکاران و دوستانم مطمئن شدم که مشکل مختص من نیست و در نتیجه این کتاب حداقل می‌تواند برای همه‌ی کسانی که در آکادمیا مشفول کار هستند، مفید باشد. به همین خاطر تصمیم گرفتم نکاتی را که از کتاب یادداشت‌برداری کرده‌ام اینجا بنویسم که اول برای خودم یادآوری شود و دوم شاید به درد کسی دیگر بخورد. علی‌الخصوص دانشجویان تحصیلات تکمیلی که با مشکل عدم تمرکز و procrastination دست به ‌گریبانند.

 

۱.

دوم دبیرستان بودم و عضو گروه رباتیک مدرسه. یکی از دوستان سال‌بالاییم که در همان گروه بود وابسته‌ی Yahoo360 بود و دائم از آن حرف می‌زد. من هیچی در مورد این سایت نمی‌دانستم. آن موقع‌ها برای من نهایت تفریح دیجیتال هفته‌ای یکی دو روز اتصال به اینترنت دایال‌آپ و رفتن به سایت سمپادیا، گاهی چت کردن با یاهومسنجر با دوستان نادیده‌ای که از طریق سمپادیا پیدا کرده بودم، و البته جواب دادن به کامنت‌های وبلاگم بود. من از ابزارهای شبکه‌ای بی‌خبر بودم. وقتی همان دوست بهم می‌گفت تو چرا اینقدر درس می‌خوانی؟ می‌گفتم خب کار دیگری ندارم که انجام دهم!  آن روزها بعد از کلاس‌های مدرسه تا عصر می‌ماندم در همان کارگاه صورتی رباتیک ته راهرو. بعد هم می‌رفتم کلاس زبان و بعد هم تا می‌رسیدم خانه می‌نشستم پای درس و مشق. واقعا کار دیگری نداشتم که انجام دهم. (بحث کتاب خواندن جدا بود. کتاب‌های غیر درسی و درس های حفظی را همیشه در راه خانه به مدرسه در اتوبوس می‌خواندم که مدت طولانی نزدیک به ۲ ساعت در راه بودم.)

سالی که کنکور داشتم، اینترنت را به طور کامل برای خودم تعطیل کرده بودم. مگر دو هفته‌یک‌بار بعد از آزمون قلمچی برای دیدن کارنامه‌ام و خواندن کامنت‌های سایت گزینه‌۲ و گه‌گاهی چت کردن با دوستانی که تازه دانشجو شده بودند و راهنمایی گرفتن ازشان. من اجازه نمی‌دادم هیچ چیزی برایم حواس‌پرتی ایجاد کند و تمام ذهنم معطوف درس بود. ساعات مطالعه‌ام هم همیشه متوسط بود و حتی یک بار پشتیبان کانون علنا ساعت مطالعه‌ام را با بقیه مقایسه کرد و برای کم درس خواندن مواخذه‌م کرد. ولی نکته در مورد من این بود که من اگر ۸ ساعت درس می‌خواندم معادل ۱۲ ساعت بقیه بود. چون بازدهم ۱۰۰ درصد بود. تمرکز ۱۰۰. حواس‌پرتی صفر. عمیق عمیق... و کسی این را درک نمی‌کرد و دائم برای ساعت مطالعه‌ی پایینم مواخذه می‌شدم. با وجود اینکه نتایج کنکورهای آزمایشیم خیلی خوب بود. 

مسئله‌ی دیگری که بابتش بارها توسط پشتیبان و مشاور مدرسه و هرکسی که بهم می‌رسید سرزنش می‌شدم، صرف ساعات فراوان روی یک درس یا مبحث بود. من وقتی می‌نشستم سر یک درس ۶ ساعت پای همان بودم. از ۲ساعت فیزیک و ۲ ساعت هندسه و ۲ ساعت شیمی خواندن بدم می‌آمد. تمرکزم را به هم می‌زد. ولی این هم درک نمی‌شد و بهم می‌گفتند این شیوه‌ی درس خواندن اشتباه است و من هرگز نفهمیدم شیوه‌ای که برای من جواب می‌دهد، چرا اشتباه است! با همین روش درس خواندن فیزیکم را که در تمام سال‌های مدرسه ضعیف‌ترین درسم بود و در کنکورهای آزمایشی می‌زدم ۲۰-۳۰ درصد رساندم به ۹۰ (در عرض دو هفته مدام فیزیک خواندن) و در کنکور هم درصد بالای فیزیک نجاتم داد...

 

شیوه‌های درس خواندن و تمرکز کردن من همیشه به نظر اطرافیانم عجیب بود و بابتش شماتت می‌شدم. با ورود به دانشگاه و اینترنت رایگان و پرسرعت خوابگاه، و صد البته تنهایی و دوری از خانواده و نیاز به پر کردن وقت و پرت کردن حواس، اعتیاد به ابزارهای شبکه‌ای مثل فیسبوک در من ایجاد شد. اینطور شد که تمرکز فوق‌العاده‌م را که کلید طلایی موفقیتم بود از دست دادم و تمام آن عادات خوب از دستم رفت.

 

حالا وقتی این کتاب را می‌خواندم می‌فهمیدم که کارهایی که من می‌کردم، شیوه‌ی درس خواندنم و شیوه‌ی تمرکزم به هیچ وجه عجیب نبوده وبرای برگرداندن آن تمرکز باید خیلی کارهایی را که آن موقع انجام می‌دادم باز از سر بگیرم. راستش برای من که هیچ وقت مشکل تمرکز و درس خواندن نداشتم، اینکه حالا باید به طور علمی دنبال کمک باشم و مدام مطالعه کنم و شیوه‌های مختلف توصیه‌شده توسط بقیه را به کار ببندم تا بلکه فرجی صورت بگیرد، دردناک است. اما امیدوارم که مهارت از دست‌رفته‌ام را بازبیابم. این ها را گفتم که بدانید تمام کارهای توصیه‌شده‌ی این کتاب روزگاری شیوه‌ی زیست روزمره‌ی من بوده و واقعا جواب می‌داده. شک ندارم که باز هم جواب می‌دهد اگرچه در دنیای دیجیتال و عصر ایمیل و شبکه‌های اجتماعی بازتولید آن عادات بسیار سخت است.

 

۲.

نویسنده‌ی کتاب استاد کامپیوتر دانشگاه جرج‌تاون و فارغ‌التحصیل دانشگاه MIT است. کسی که در دنیای سخت‌کوشی آکادمیک آمریکایی که آوازه‌ی کار کردن‌های شبانه‌روزیشان را شنیده‌ایم و می‌دانیم خبری از تعادل بین کار و درس برایشان وجود ندارد، ادعا می‌کند که به زحمت بعد از ساعت ۵و نیم عصر روزهای کاری کار درسی و دانشگاهی انجام می‌دهد. ایمیل چک نمی‌کند تا صبح روز بعد و بقیه‌ی وقتش را با خانواده می‌گذراند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ با کار با تمرکز فوق‌العاده بالا که بازدهش در حدی است که نیاز به کار کردن شبانه‌‌روزی نداشته باشد. در این کتاب تلاش می‌کند دستمان را بگیرد و از لابه‌لای ذهنش و عاداتش بگذراندمان تا بفهمیم چطور می‌شود وقتی داریم کار می‌کنیم، واقعا فقط کار کنیم تا وقت استراحت نگرانی کار مزاحممان نشود. چیزی که از کتاب دوست داشتم این بود که برایم کسی که MIT درس خوانده ملموس‌تر شد و زمینی‌تر. چون شیوه‌های فکر کردنش را متوجه شدم. 

 

۳.

محیط‌‌های کار به ویژه در مورد کامپیوتر و صنایع وابسته چند سالیست که به سمت Open office رفته. میزهایی ردیفی که آدم‌ها در فضای اشتراکی پشتشان نشسته‌اند و کار می‌کنند. محیطی که قرار بوده برای خلاقیت و یاد گرفتن بهینه باشد. اما واقعیت جز این است. محیط‌های اپن آفیس پر هستند از موقعیت‌های حواس‌پرتی. دشمن کار عمیق. کار عمیق چیست؟ کار خلاقانه‌ای که به فکر زیاد نیاز دارد. در برابر کار سطحی که خروجی باارزشی تولید نمی کند، کارهایی که هرکسی به جای شما بنشیند از پس انجامشان برمی‌آید. کارهایی که ارزش امضا کردن ندارند.

از آن گذشته، این روزها اکثرمان موقع کار صفحه‌ی ایمیل و slackمان (و در مورد من -متاسفانه- تلگرام) باز است و وسط کار دائم گوشه‌ی چشمی به آن‌ها می‌اندازیم. مبادا که ایمیلی از جواب دادن جا بماند یا در بیشتر از ۱ ساعت جوابش را بگیرد. در حالات بدتر وسط کارمان، به محض خستگی، یک سری هم به توییتر یا فیسبوک می‌زنیم. وقتی نمی‌گیرد. همه‌اش ۵ دقیقه اسکرول کردن است و بعد باز برمی‌گردیم سراغ کارمان. مسئله این‌جاست که تمام این عادات نابودکننده‌ی عادت و توانایی تمرکز هستند. 

 

۴.

می‌گوید که آدم‌ها بین ۱ تا ۴ ساعت توانایی کار عمیق روزانه دارند. پس حالت ایده‌آل اینجاست که روز کاری ۸ ساعته‌مان را به دو بخش ۴ ساعت کار عمیق و ۴ ساعت کار سطحی بگذرانیم. یعنی همه‌ی تلاشمان باید همین رسیدن به ۴ ساعت کار عمیق باشد و بعد به قدر کافی برای کارهای سطحیمان مثل جواب دادن ایمیل‌ها و پیام‌های Slack وقت داریم. شیوه‌های انجام کار عمیق متنوع‌اند و برای هر کسی یک طوری جواب می‌دهد و اصلا با شرایط کاری و زندگی و حرفه‌ای هر کسی یکیشان جور در می‌آید. شیوه‌ها را در ۴ دسته تقسیم‌بندی کرده:

الف. monastic: شیوه‌ی زندگی رهبانی! کناره‌گیری کلی از عالم و آدم و اینترنت و فقط تمرکز بر کار. بدیهی (:دی) است که این از هرکسی بر‌نمی‌آید و با شرایط کاری هرکسی جور نیست! 

ب. bimodal: شیوه‌ی زیست دوگانه. یک جورهایی من را یاد دوره‌های خلوت‌کردن‌های پیامبر با خودش در غار حرا انداخت. آن چله‌هایی که از خلق‌الناس دوری می‌کرد و به غار خودش می‌رفت. شیوه‌ی بایمودال، از دوره‌های کاری عمیق به دور از آدم ها و عوامل حواس‌پرتی و دوره‌های کارهای سطحی در میان مردم تشکیل می‌شود. مثال بارزش کارل یونگ که در فواصل زمانی به خانه‌ای در زوریخ می‌رفته و از همه کنار‌ه‌گیری می‌کرده و به نوشتن مشغول می‌شده و بقیه‌ی ایام سال را به رسیدگی به مریضانش می‌پرداخته. شاید به نظر این هم غیر قابل اجرا بیاید ولی حداقل در کانتکست زندگی دانشگاهی برای برخی استادانی که نویسنده مثال زده کار می‌کند. به این شیوه که امور درسی و آموزشی را در یک ترم تحصیلی متمرکز می‌کنند تا در طول آن یک ترم استاد خیلی خوبی باشند و همه‌ی تمرکزشان روی درس دادن و تبادل با دانشجویان باشد، و در ترم بعد فقط به امور پژوهشیشان ودانشجوهای تحصیلات تکمیلیشان و ریسرچ مستقل خودشان بپردازند. 

 

ج. ruhythmic: یکی از مسائلی که به کرات روی آن تاکید شده داشتن برنامه به صورت ritual است. یک جور کاری که هرروز سر یک ساعت مشخص انجام می‌دهیم اینقدر این کار را تکرار می‌کنیم که مثل خوردن ناهار ساعت ۱۲ و شام ساعت ۷ برایمان تبدیل به آیین می‌شود. به این شکل بار ذهنیمان برای اینکه هر روز تصمیم بگیریم که کی چه کاری را انجام دهیم و کی وقت کار عمیق است به شدت کاهش پیدا می‌کند. مثلا برای کسی که مغزش صبح‌ها کار می‌کند (که من بسیار به این شخص فرضی حسودیم می‌شود) می‌تواند هرروز ساعت ۶ونیم صبح تا ۱۰ و نیم صبح (یعنی وقتی که هنوز بقیه سر کار نیامده‌اند یا تازه آمده‌اند و فرصت حواس‌پرتی کم است) را به کار عمیق (مثلا نوشتن پایان‌نامه) اختصاص دهد. و هرروز همین کار را تکرار کند.

 

د. journalistic: این شیوه‌ی سختیست که واقعا از هر کسی برنمی‌آید. اما فکر می‌کنم به ویژه در مورد مادران شاغل که بچه‌ی کوچک دارند جواب بدهد. قضیه ساده است: هر موقع که وقت شد و وسط هر کاری و هر وقفه‌ای باید سریعا به مود تمرکز فرو بروند و کار عمیق انجام دهند! این کار بسیار سخت است وبه تمرین فراوان احتیاج دارد. کتاب راهکاری برای ژورنالیست‌ها ارائه نداده چون خود نویسنده ژورنالیست نیست.

 

۵.

برای فراهم کردن مقدمات کار عمیق باید ۴ سوال از خودمان بپرسیم:

الف- کجا؟

ب- چه مدتی؟

ج- چگونه؟

د- ساپورت وشرایط فراهم‌شده؟

 

مثلا برای من جواب «کجا» آفیس دانشگاه است (و آخر هفته‌ها -در صورت لزوم- صندلی رو به رودخانه‌ی کتابخانه‌ی عمومی شهر)، جواب «چه مدتی» ۴ ساعت است و جواب «چگونه» قطع دسترسی به اینترنت است (اگر نیاز به مطالعه‌ی منابعی دارم باید پیش‌تر آن‌ها را از اینترنت لود کنم تا در حالت آفلاین مطالعه کنم) وقرار دادن گوشیم در حالت پرواز. جواب «ساپورت» لیوان قهوه، فلاسک چای دم‌شده وشکلات و میوه در دسترس روی میز آفیس + موسیقی ملایم است!

 

۶.

در ادامه اصول ۴گانه‌ی انجام کار را توضیح میدهد یا 4DX.

الف. روی یک هدف به قدر کافی کلی، به قدر کافی جزئی خیلی مهم تمرکز کنید. مثلا برای من ددلاین یک کنفرانس در فوریه. می خواهم تا این ددلاین مقاله‌ی نوشته‌شده‌ای داشته باشم برای سابمیت.

ب. از lead measure ها استفاده کنید به جای lag measure ها.

ما برای ارزیابی موفقیتمان در رسیدن به هدف نیازمند معیار هستیم. معیارها بر دو دسته‌ی lag و lead تقسیم‌بندی می‌شوند. lag measureها بر اساس خروجی هستند: اکسپت یا ریجکت مقاله! رسیدن به ددلاین یا نرسیدن! متاسفانه وقتی قابل دسترسی هستند که دیگر خیلی دیر شده. پس نیاز به معیارهای کمکی داریم. lead measureها همین معیارهای کمکی در میانه‌ی کار هستند. مثلا تعداد ساعاتی که کار عمیق کرده‌ایم.

ج. یک بورد امتیازات شخصی نیاز دارید! درساده ترین حالت تقویمی که روبه‌رویتان (جایی که به راحتی قابل دیدن باشد) است و هر روزی که سهمیه‌ی کار عمیقتان در راستای رسیدن به هدفتان را انجام دادید، روی آن روز ضربدر قرمز می‌زنید. 

د. به صورت هفنگی عملکردتان را ارزیابی کنید. هفتگی نگاهی به برنامه‌تان و خروجی که گرفته‌اید بیندازید و برنامه را مطابق lead measure تان بازتنظیم کنید.

 

۷.

برای تمرین تمرکز به جای اینکه بلوک‌هایی برای اینترنت نداشتن (بلوک آفلاین) انتخاب کنید، بلوک‌هایی بگذارید که اجازه‌ی استفاده از اینترنت را در آن‌ها دارید (بلوک آنلاین). 

 چند نکته‌ی بسیار مهم در اینجا وجود دارد:

الف. حتی اگر کار خیلی ضروری با اینترنت داشتید برنامه‌ را به هم نزنید و تا بلوک آنلاین بعدی صبر کنید. 

ب. اگر در حدی کارتان ضروری بود که قادر به انجام آن بلوک کار آفلاین نبودید، فورا به اینترنت متصل نشوید. برنامه را تغییر دهید و جای بلوک آنلاین بعدی را با توجه به این تغییر مشخص کنید و بلوک آنلاین را حداقل ۵ دقیقه بعد از زمانی که متوجه شدید نیاز به اینترنت دارید قرار دهید. اجازه ندهید ذهنتان که به اینترنت معتاد است و عادت دارد هرموقع خواست در اختیارش باشد مثل بچه‌ی لوسی پا به زمین بزند و شما هم برای بستن دهنش در جا اینترنت را در اختیارش قرار دهید. مجبورش کنید صبر کند.

ج. این عادت بلوک های آفلاین و آنلاین را حتی در آخر هفته‌ها و عصرهای بعد از روز کاری ادامه دهید. ولی بلوک های آنلاین را با فرکانس بالاتر قرار دهید و کمتر به خودتان سخت بگیرید. ولی اجازه ندهید با قرار دادن بی حد و حدود اینترنت در اختیارش تمام تمرین‌های روزهای کاری هفته‌تان به هدر برود.

 

۸.

برای تمرین تمرکز از productive meditation استفاده کنید. بدوید، دوچرخه‌سواری کنید، پیاده‌روی کنید یا هر کار دیگری که هم برای سلامتی مفید باشد و هم در حیتن آن بتوانید خوب روی مسئله‌تان فکر کنید. به عبارتی کار فیزیکی و فکری را توام با هم انجام دهید. مثلا من زمان‌های رفت و برگشتم از دانشگاه را که با دوچرخه است به این کار اختصاص داده‌ام. از پیش باید مسئله‌ای را که می‌خواهیم رویش تمرکز کنیم تعریف کنیم و متغیرهای مسئله را در ذهن داشته باشیم تا بتوانیم با حواس‌پرتی‌ها و فکرهای مهمانی هفته‌ی بعد و سفر ماه بعد و ایمیل فوری که باید به استاد ارسال کنیم مقابله کنیم و تمرکزمان را روی مسئله‌مان معطوف نگه داریم.

 

۹.

حافظه به طرز عجیبی با تمرکز در ارتباط است. با تمرین حافظه می‌توانید تمرکز خود را افزایش دهید. به عنوان تمرین حافظه تمرین جالی را مطرح کرده و شیوه‌ای را (از کسی دیگر) برای انجام این تمرین حافظه آموزش داده که چون برای من خیلی جالب بود، توضیحش می‌دهم. اگر انجامش دادید و نتیجه داد بهم بگویید! واقعا کنجکاوم در موردش.

یک دسته ورق ۵۲ عددی داریم. دسته‌ی کارت را بُر می‌زنیم. حالا می‌خواهیم ترتیب آن‌هارا به حافظه بسپاریم. راهکار: اتصال کارت‌ها با حافظه‌ی تصویری. 

تصور کنید وارد خانه‌ یا هر محل آشنای دیگری شده‌اید که مثلا ۳ اتاق دارد و یک آشپزخانه و یک هال. در ذهنتان در خانه قدم بزنید. از هر اتاق (۵ عدد) ۱۰ تا شیء بزرگ را با موقعیت مکانیشان پیش چشم بیاورید. مثلا میز، صندلی، تخت. ولی نه چیزهای جزئی مثل مداد قرار گرفته روی میز. به این شکل شما ۵۰ عدد شیء را متصور شده‌اید. ۲تا شیء دیگر هم مثلا از حمام یا تراس به خاطر بسپارید. در گام بعدی کارت‌ها را با آدم‌ها مربوط کنید. مثلا شاه خشت: ترامپ. به دلیل ثروت زیاد و شبیه بودن خشت به الماس. حالا تصور کنید که ترامپ روی فرش دست‌بافت خانه (یکی از ۵۲ شیء که به خاطر سپرده‌اید) نشسته و دارد کفشش را واکس می‌زند! همینطور هر کارت را به یک فرد نسبت دهید و هر فرد را در حال انجام یه کار به خصوص قابل یادآوری با یکی از آن ۵۲ شیء متصور شوید. حالا کارت‌های برخورده را مرور کنید و با دیدن هر کارتی به صورت ذهنی در خانه راه بروید و آن فرد مربوط را در حال انجام کاری با شیء مرتبط متصور شوید. بعد از مرور دو یا سه‌باره‌ی کارت‌ها در خانه قدم بزنید و ترتیب کارت‌ها را به یاد آورید. ادعا شده که پس از مدتی تمرین این روش سرعت خارق‌العاده‌ای به به یادآوری کارت ها می‌بخشد و باعث تقویت حافظه و در نتیجه تمرکز می‌شود.

 

۱۰.

نویسنده می‌گوید که در عصر حاضر ما از «مشغول بودن و سرشلوغ بودن» به عنوان پراکسی برای «کارآ» بودن استفاده می‌کنیم. مشغولیم. همه‌اش در حال دویدنیم اما خروجی خوبی نداریم. چرا؟ چون بیشتر وقتمان به کارهای سطحی مثل ایمیل جواب دادن یا مرور صفحات وب می‌گذرد.

 

۱۱.

نویسنده از ما می‌خواهد که برای استفاده از تلفن همراهمان محدودیت قائل شویم. برای ما بی‌نهایت سخت شده که در صف انتظار فروشگاه یا بانک بایستیم و گوشیمان را از جیبمان در نیاوریم و با آن مشغول ایمیل چک کردن، توییتر چک کردن و یا بازی نشویم. از ما می‌خواهد که به ذهنمان اجازه دهیم از بی‌کاری پیش‌آمده خسته شود و فورا خوراک کار سطحی برایش فراهم نکنیم. این کارها سیم‌کشی‌های مغز ما را به سمت سطحی شدن پیش می‌برد.

 

۱۲.

شبکه‌های اجتماعی را ترک کنید!

نویسنده هرگز عضو هیچ شبکه‌ی اجتماعی نبوده و ادعا می‌کند که هیچ احساس کمبودی در ارتباطات اجتماعی و دوستانه‌اش نمی‌کند. برای کمک به ترک شبکه‌های اجتماعی که کار بسیار مشکلی است یک تمرین پیشنهاد کرده: تمام شبکه‌های اجتماعی را که عضو آن‌ها هستید و وقت زیادی ازتان می‌گیرد به مدت ۳۰ روز ترک کنید. رعایت دو نکته‌ی خیلی مهم ضروریست:

الف. اکانت را دی‌اکتیو نکنید. بلکه لاگ‌اوت کنید.

ب. پیش از ترک شبکه‌های اجتماعی اطلاع عمومی ندهید. خیلی ساده لاگ اوت کنید بدون اینکه به کسی بگویید که تا ۳۰ روز بعد برنخواهید گشت.

 

بعد از گذشت سی روز، دو سوال از خود بپرسید:

الف. یک ماه گذشته‌ی من خیلی بهتر بود و بیشتر خوش می‌گذشت اگر اجازه‌ی استفاده از اکانت های سوشال مدیایم را داشتم؟

ب. آیا بقیه اهمیت خاصی برای غیبت سی روزه‌ی من قائل بودند؟ 

 

نویسنده از ما می‌خواهد که بعد از جواب دادن به این دو سال تصمیم بگیریم که به شبکه‌های اجتماعی برگردیم یا آن‌ها را از زندگی حذف کنیم و به این ترتیب منبع عظیمی از حواس‌پرتی را از زندگیمان بیرون بیندازیم.

 

۱۳.

برای روزهایتان، حتی عصرهای بعد از روز کاری و آخر هفته‌ها برنامه‌ریزی کنید. برنامه‌ریزی مخالف خوش گذراندن و آسوده و بی‌خیال زندگی کردن نیست. راهیست برای جلوگیری از سردرگمی و به بطالت گذراندن زمان. وقتی استرس ندانستان را کاهش دهید و بدانید برنامه‌تان چیست، آسوده تر زندگی می‌کنید و وقتی بدانید که کارتان عقب نیست و بعد از آخر هفته یا در ابتدای روز کاری بعد به سراغ آن خواهید رفت می‌توانید بدون دل‌مشغولی کار، تفریح کنید یا از معیت خانواده لذت ببرید. 

 

۱۴.

برای روز کاری خود یک خط پایان قرار دهید و بعد از آن خط پایان دیگر به سراغ کار برنگردید. ایمیلتان را برای آخرین بار چک کنید، برنامه‌ی فردایتان را بنویسید و مشخص کنید که چه کارهایی باید در چه ساعاتی انجام دهید و بعد کامپیوتر را خاموش کنید و تا روز بعد که شروع روز کاریست به سراغ کار برنگردید. اگر وقت کم دارید و نیاز به کار بیشتر دارید، خط پایان را عقب‌تر ببرید. مثلا به جای ساعت ۵ و نیم، ساعت ۸ روز کاری را پایان دهید. اما این خط پایان را قرار دهید و روزتان را با استرس کار و با قاطی شدن کار و زندگی شخصی و استراحت به پایان نبرید.

 

۱۵.

مقداری کار ساده از امروز برای شروع روز کاری بعد باقی بگذارید که به گرم کردن موتورتان در روز بعد کمک کند. مثلا جواب ایمیلی که می‌توانید امشب را بدهید را به فردا صبح موکول کنید و دربرنامه‌تان آن را قرار دهید. شروع همیشه سخت است و به این شیوه کمی در شروع تقلب می‌کنید تا موتورتان راه بیفتد.


 

۱۶. 

تنها بخشی از کتاب که اصلا دوست نداشتم و باعث شد که در گودریدز به جای ۵ ستاره به آن ۴ ستاره بدهم،‌ بخش پایانی بود که به ایمیل می‌پرداخت و یک جورهایی به پاسخ ندادن ایمیل تشویق می‌کرد. واقعیتش من با این حرف مخالفم و دوست ندارم در دنیایی زندگی کنم که آدم‌ها فقط به فکر پیشرفت خودشان و کار خودشان و آرامش خودشان و وقت خودشان هستند و دنیایی را دوست دارم که در آن به بقیه قکر کنیم، در دسترسشان باشیم و برای کمک کردن همیشه حاضر باشیم. به همین خاطر از این بخش می گذرم.

 

پ.ن۱: این کتاب به فارسی هم ترجمه شده و کتاب الکترونیک آن در فیدیبو موجود است. در مورد کیفیت ترجمه بی اطلاعم. pdf انگلیسی آن را دارم و در صورتی که علاقه‌مند هستید برایتان ارسال می‌کنم.

بعدانوشت: سعیده در حال خواندن ترجمه‌ی فارسی کتاب است و از کیفیت آن رضایت دارد.

 

پ.ن۲: این کتاب به هیچ وجه کتاب زردی نیست. پر از راهکارهای عملی است و تعمیم‌های بی‌مورد و نابه‌جا نمی‌دهد. پر از مثال‌هایی از زندگی آدم‌های واقعیست. خواندن کتاب را به همه توصیه می‌کنم.

 

پ.ن۳: ۴ سال پیش کتاب کم‌عمق‌ها را خواندم در مورد بلایی که اینترنت و لینک های تو در تو به سر ما می‌آورند. چون قرار بود برای نشریه‌ای معرفیش را بنویسم. متن آن زمان را در  ادامه مطلب قرار داده‌ام. 

 

پ.ن۴: نوشتن این پست نزدیک به ۲ساعت و نیم وقت گرفت. اگر خواندن پست حتی در حد کنجکاو شدنتان به خواندن کتاب کامل تشویق‌کننده بوده، لطفا برایم دعا کنید.

 

  • ۹ نظر
  • ۲۱ اکتبر ۱۹ ، ۲۳:۱۳
  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی