هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در ژوئن ۲۰۲۲ ثبت شده است

در دنباله‌ی مطالعات دینی و دقیق‌تر شدنم در افکار گروه‌های مختلف اسلامی مثل اهل تسنن و گروه‌های محافظه‌کارتر و بنیادگراتر مثل سلفی‌ها، استادم این کتاب را به من معرفی کرد تا خیلی مختصر در مورد مکاتب مختلف کلامی و تاثیراتشان در زندگی جوامع اسلامی در طول تاریخ بخوانم تا متوجه ایرادات بسیار جدی موجود در اسلام اهل تسنن بشوم (با این پیش‌فرض که به قدر کافی به ایرادات اسلام شیعی آگاه هستیم). 

در مجموع: کتاب خوبی بود و ارزش خواندن داشت.

 

Disclaimer: هرآنچه می‌نویسم برداشت و فهم من است از خوانده‌هایم و با توجه به نداشتن آشنایی آکادمیک با علم کلام ممکن است چیزهایی را به کلی اشتباه متوجه شده باشم. 

 

در مورد نویسنده:

مصطفی اکیول نویسنده و ژورنالیست اهل ترکیه است که بیشتر نوشته‌هایش حول اسلام می‌چرخد. دغدغه‌‌ی وی سازگار کردن دین با جامعه‌ی مدرن امروزیست طوری که بدون کنار گذاشتن کلیت دین بشود در جوامع مدرن با ارزش‌های مدرن زندگی کرد. همین دغدغه و فکر کوتاه هزاران سوال و مسئله ایجاد می‌کند در ذهن آدم‌های متدین و همینطور آدم‌های بی‌دین و لائیک: چه نیازی به سازگار کردن دین با دنیای مدرن هست؟ مگر نه اینکه دنیا باید با دین و قانون خدایی سازگار شود (دیدگاه متدینین)؟ چرا به جای کنار گذاشتن چیزی که منقضی شده، به زور می‌خواهید آن را به‌روزرسانی کنید (دیدگاه لائیک)؟

از نظر من هر دوی این سوال‌ها به جای خود معتبر و صحیح و قابل پرسیدن هستند. من کلیت کتاب مصطفی اکیول را به خاطر گذر تاریخی با زبان ساده روی مکاتب مختلف کلامی (اشعری-معتزله-ماتوریدی- (بدون نام بردن اثری که دیدگاه سنی‌های سلفیست)- و صحبت کردن از آثار آن‌ها روی جامعه دوست داشتم. ولی با نتیجه‌گیری‌های او در مورد فردی کردن دین و از بین بردن مفهوم «امت اسلامی» موافق نیستم. از نظر من هر دو سوال ذکر شده قابل پرسش است. اگر من یک فرد لائیک باشم از او خواهم پرسید: چرا به جای فردی کردن دین، آن را کنار نمی‌گذاری؟ و اگر متدین باشم می‌پرسم:‌ چرا به جای تطبیق جامعه‌ی منحط با دستور خدا، دستور خدا را تغییر می‌دهی؟ 

من سال‌ها این وسط ایستادن را درک کرده‌ام. و شاید نوشتن از آن بسیار منافقانه باشد وقتی خودم جزء همین وسط ایستاده‌ها هستم. ولی جهت‌گیری شخصی من با جهت‌گیری آکادمیک کسی که می‌خواهد برای دنیا نسخه بپیچد متفاوت است.

 

 

نویسنده کتاب را با ذکر واقعه‌ای که در سخنرانی آکادمیکی در مالزی برایش رخ داده شروع می‌کند. جایی که پلیس امر به معروف و نهی از منکر دستگیرش می‌کند برای قرائت آیه‌ای از قرآن: لا اکراه فی الدین. از اینجا رفته به سراغ اینکه این همه بی‌طاقتی در دنیای اسلام از کجا می‌آید؟ آیا در نفس دین حضرت محمد (ص) این همه عدم تحمل وجود داشته یا تاریخ اسلام ما را به اینجا رسانده که خواندن آیه‌ای از متن قرآن هم قابل تحمل نباشد؟

می‌رود به سراغ تاریخ و دوره‌های خاصی از حکمرانی سیاستمداران سلسله‌های مختلف مثل امویان و عباسیان و گونه‌ای که نوع خاصی از مکتب کلامی و فلسفی را ساکت کرده‌اند تا به اهداف سیاسی مشخصی برسند. مروری می‌کند بر تفاوت‌های ۴ مکتب اصلی فقه در تسنن:‌ حنبلی- شافعی- مالکی- حنفی. حنبلی بی‌تحمل‌ترین و خشک‌ترین خط فقهی را دنبال می‌کند و بعدها عبدالوهاب معروف و ابن تیمیه که ما پیروان آن‌ها را به وهابی می‌شناسیم (ولی خودشان هرگز چنین اسمی به خودشان نمی‌دهند) از این مکتب فقهی به دیدگاه‌های بسیار لیترال و خشکی از قرآن رسیده‌اند. در طرف دیگر، حنفی‌ها منعطف‌ترین فقه موجود را دارند. و این تفاوت در میزان انعطاف‌پذیریشان مستقیما از مکتب کلامی می‌آید که (اکثریت آن‌ها)‌ دنبال می‌کنند: حنبلی‌ها مکتب کلامی اثری را دنبال می‌کنند، حنفی‌ها ماتوریدی، و شافعی‌ها و مالکی‌ها اشعری هستند. در مورد تشیع، طبق اطلاعات من تشیع بسیار به مکتب کلامی معتزله نزدیک است ولی وقتی با تعدادی روحانی شیعه صحبت کردم این را قویا انکار کردند. الله اعلم. 

 

در نگاه اول وقتی در مورد این مکاتب کلامی می‌خواندم از نظرم مسئله‌ی مهمی نمی‌آمد. به جز مسئله‌ی جبر و اختیار و تفاوتی که در نکاه هر یک از این مکاتب کلامی هست (و آثار اجتماعی و سیاسی شدیدی به دنبال دارد) آن چه برایم قابل توجه بود تفاوت فاحش این مکاتب بود در تعبیر ویژگی‌های خداوند. آیا خدا دست دارد‌؟ پاسخ قاطع من به این سوال نه همراه با تعجب بود و پاسخ قاطع یک اثری بله است. چون خدا در قرآن گفته من با دست‌های خود آدم را آفریدم. ما که هستیم که بگوییم خدا منظورش از این دست استعاره بوده؟ پس می‌پذیریم که خدا دست دارد ولی از اینجا فراتر نمی‌رویم. چرا که لیس کمثله شیء. پس می‌پذیریم که خداوند دست دارد ولی اینکه دست او «چگونه» است سوالی نیست که ما به آن پاسخ بدهیم. دست خدا شبیه هیچ دست دیگری در جهان نیست. ولی «دست» است. پاسخ اشاعره به این سوال این است که ما کلمه‌ی «ید»‌ را ترجمه نمی‌کنیم. هر معنی می‌تواند داشته باشد. ما که باشیم که آن را ترجمه کنیم؟‌ پاسخ من و پاسخ شیعه این است که دست استعاره از قدرت است. 

سوال معروف دیگری که اینجا پرسیده می‌شود در مورد این است که «خدا کجاست؟». پاسخ شیعه این است که «خدا مکان ندارد.» پاسخ تصوف این است که «خدا همه‌جاست». و پاسخ اثری این است که «خدا بر عرش خود در بالای آسمان‌هاست». چرا که در قرآن آمده «الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ».

با وجود اینکه درک این پاسخ‌های غیراستعاری برای من بسیار دشوار بود ولی باز هم می‌توانستم با آن کنار بیایم. توجیه اثری‌ها این است که «هیچ» شاهدی از اینکه پیامبر و سه نسل اول مسلمانان -سلف- ویژگی‌های خداوند را استعاری برداشت کرده باشند وجود ندارد. ما که باشیم که با عقل ناقصمان با فلسفه به تاویل و تعبیر قرآن و خداوند بنشینیم؟ 

اما در این کتاب مصطفی اکیول از این فراتر می‌رود و نشان می‌دهد که چرا این نحوه‌ی تعبیر کردن آیات قرآن می‌تواند ما را به جاهای مختلفی برساند. از طرفی گروه‌های تروریستی مانند داعش به وجود بیاید و از طرفی مسلمانان میانه‌رو و صلح‌طلب تربیت کند. این نحوه‌ی تاویل آیات قرآن بسیار مهمتر از چیزیست که در نگاه اول به نظر من می‌آمد.

در کلیت کتاب نویسنده به ستایش دیدگاه کلامی معتزله -که به تشیع نزدیک است- نشسته و پتانسیل‌های آن را برای ایجاد دنیای اسلامی بسیار صلح‌آمیزتری از آنچه داریم آشکار کرده. در سه فصل از کتاب به بررسی قانون ارتداد، آزادی بیان و امر به معروف و نهی از منکر پرداخته و اینکه چطور مکاتب فقهی مختلف با آن‌ها برخورد کاملا متفاوتی داشته‌اند که نشانگر میزان تحمل هر یک از آن‌هاست. وی به قرآن برگشته و تلاش می‌کند نشان دهد که هیچ یک از این قوانین سخت‌گیرانه از قرآن نیامده و عدم تحمل گروه‌های سلفی نسبت به «همه چیز» را شماتت کرده. 

در نهایت و در پایان کتاب پیشنهادی که مطرح کرده برای بازاندیشی و بازنگری روی قوانین اسلامی و نحوه‌ی اجرای آن‌ها بسیار مرا به یاد امثال عبدالکریم سروش می‌انداخت. تحمل حداکثری و بازخوانی قرآن مطابق استانداردهای روز جهان، و در نهایت ارجاع دادن قضاوت به خداوند در آخرت به جای اجرای مجازات در این جهان. وی همینطور پیشنهاد داده که با توجه به تجربه‌ی بسیار سیاه و منفی کشورهایی مثل ایران و عربستان که به اجرای قانون شریعت پرداخته‌اند و «جامعه‌»ی  اسلامی تشکیل داده‌اند، باید مفهوم جمع و امت را از بین ببریم و آدم ها را «افراد» مسلمان‌تر و مسئول‌تری بار بیاوریم. 

 

من با بخش‌های زیادی از این کتاب همدل و همراه بودم. اما مخالفت‌های بسیار جدی هم با بخش‌هایی از آن دارم. علی‌الخصوص با نتیجه‌ای که در انتها گرفته و پیشنهادی که برای جامعه‌ی مسلمین دارد. ولی کتابی بود که از نظر من ارزش خواندن داشت و به من یک دید کلی نسبت به جهان اسلام اهل تسنن داد. 

 

پ.ن: آنچه در مورد عقاید اثری نوشته‌ام از این کتاب نیامده. مصطفی اکیول در مورد اثری‌ها یا از نظر خودش وهابی‌ها صحبتی نمی‌کند و فقط به نشان دادن تحجر اشاعره می‌پردازد در برابر معتزله. آن چه در مورد اثری‌ها نوشته‌ام حاصل ساعت‌ها بحث و صحبت با پیروان این مکتب و تماشای مذاکره بین آن‌هاست. 

  • مهسا -

اسمش هارلیست. اهل چین است و سابقا بودایی بوده. همان‌طور که تمام خاندانش بودایی هستند. ۵ سال پیش تشخیص سرطان خون گرفته و بهش گفته‌اند که ۸ ماه بیشتر وقت ندارد. ۵ سال گذشته است و هنوز زنده است. بیمار است و در رنج و درد، ولی زنده است. دو سال پیش تصمیم گرفته مسلمان بشود. دینش را تغییر داده و توسط خانواده به طور کامل طرد شده. تصور کنید دختر بیمار ضعیفی را که خانواده‌اش به طور کامل کنار می‌گذارندش.  شرایط به قدری برایش سخت شده که ناچار به ترک چین شده و با همان حال بیمار و زار و نزار به اندونزی رفته و در حجره‌ای در خانه‌ی شیخی ساکن شده. سقف بالای سرش همین سقفیست که شیخ برایش فراهم کرده. شیخ از اهل تصوف است و هارلی را وادار به انجام کارهایی می‌کند که با آن‌ها راحت نیست و آن‌ها را شرک می‌داند. ولی مجبور است. مجبور است چون سقفی بالای سرش نخواهد بود اگر سرپیچی کند. هارلی بیمار است. خیلی بیمار. در حال بیماری درس می‌خواند. دختر چینی که ۲ سال پیش اسلام آورده و حالا قرآن را به عربی فصیح و با صوت زیبا می‌خواند. هارلی بیمار است. خیلی بیمار. گاهی از چشم‌ها و بینیش برای نزدیک به یک ساعت خون می‌آید. گریه می‌کند و الا بذکرالله تطمئن القلوب می‌گوید و درد را تاب می‌آورد. هفته پیش گریه می‌کرد که اگر پیش از به پایان بردن قرائت قرآن سوی چشمانش را از دست بدهد یا بمیرد چه؟ گاهی وقتی به صدای صوتش گوش می‌دهم درد و ناله و نفس تنگی را حس می‌کنم. دیروز بهش گفته‌اند که فقط ۴ ماه مانده. ۴ ماه. ۴ ماه که تاب بیاورد درد را همه چیز تمام می‌شود. هارلی با عجله‌ و ولع بیشتری قرآن می‌خواند و نگران است که پیش از تمام کردن آن از دنیا برود. من این دختر را درک نمی‌کنم. نه خودش را، نه مسیری را که آمده، نه ایمانش را که از جنس یقین است. راستش من اگر در چنین شرایطی بودم از خدا عصبانی می‌بودم، نفرین می‌کردم زمین و زمان را و از اینکه قرار است بمیرم و بقیه زنده بمانند و ادامه دهند بدون من خشمگین می‌بودم. هارلی اما هیچکدام این‌ها نیست. دارد سخت‌ترین و پر دردترین روزهای زندگیش را به دور از خانواده و به دور از حمایت و محبتشان می‌گذراند. تنها. تنها. و وقتی ازش می‌پرسند که آیا ترجیح می‌داد مسلمان نباشد ولی سالم باشد و مثل بقیه به زندگی ادامه دهد گریه می‌کند که دور باد چنین روزی و چنین چیزی! من درکش نمی‌کنم. مطمئنم هیچدام از ما درکش نمی‌کنیم. ولی چه اهمیتی دارد؟ اگر این مسیریست که برای او نور بوده، بگذار باشد. 

برای هارلی دعا کنید اگر به هر تاویل و تفسیری از دعا معتقدید. برای هارلی دعا کنید که خدا درد و رنجش را کم‌تر کند و به بلای کمتری بیازمایدش. برایش دعا کنید که از پس این همه سختی بربیاید و شاید شاید شاید معجزه‌ای... 

 

  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی