هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۳ مطلب در مارس ۲۰۲۲ ثبت شده است

بالاخره تونستم بعد از یک سال با دوست هلندیم تماس بگیرم و با هم قرار بذاریم که ببینیم همو.

برای کسی که در درون ماجراهای من با دانشگاه نبوده تصور اینکه چرا باید چنین چیزی برام این همه سخت باشه که یک سال طول بکشه سخته. ولی واقعیت اینه که من از هرچیزی که یادآور دانشگاه باشه برام پرهیز می‌کردم.

القصه دیروز بالاخره تونستم دوست هلندیم رو ببینم. من در موردش خیلی زیاد نوشتم قبل‌تر. چون خیلی زیاد با هم وقت می‌گذروندیم تو دانشگاه و بیرون دانشگاه و در جریان مسائل خصوصی زیادی از هم بودیم. اون به من کمک می‌کرد که با فرهنگ جدید کنار بیام و من به اون کمک می‌کردم که مشکلات نامرئی فرهنگشون رو ببینه. آدم دغدغه‌مندیه که تلاش می‌کنه از white privilege ش عبور کنه تا بتونه زندگی رو از دید آدم‌های غیر وایت ببینه و بفهمه که چه مشکلاتی دارن. می‌گفت صرف دوست بودن با تو داره به من یه عالمه مشکل رو نشون می‌ده که هرگز نمی‌دونستم وجود دارن. 

حالا دوباره دیدن همدیگه واقعا لذت‌بخش بود. تو بخشی از حرفامون داشت بهم یه عالمه پیام‌هایی رو نشون می‌داد که از آدم‌های مختلف تو دانشگاه و تو موقعیت‌های ریسرچی داره دریافت می‌کنه که رسما آزار محسوب می‌شن. اینکه آدما به خودشون اجازه می‌دن به صرف اینکه یه دختر دوستانه برخورد کرده باهاشون -به صرف موقعیت و مسئولیتش مثل هماهنگی برگزاری یه talk علمی حرفه‌ای- بهش چشم داشته باشن. گفت الان که هلندی بلدی دیگه می‌تونم اینارو باهات share کنم چون می‌تونی اصل پیام‌ها رو ببینی و نیازی به ترجمه نیست. :)) بهش گفتم که برام خیلی جالبه شنیدن این‌ها ازش چون من اگر در موقعیت مشابه بودم و پیام‌های مشابه دریافت می‌کردم فکر می‌کردم لابد اینا طبیعیه و مطابق فرهنگشونه و منم که بی‌اطلاع و متفاوتم. گفت من کاملا متوجه حرفت می‌شم ولی هرگز اجازه نده این فکر که شاید چیزی در فرهنگ دیگری طبیعیه باعث بشه که «حس» ناامنی و معذب شدن خودت رو نادیده بگیری. اصلا مهم نیست قصد دیگری چیه. مهم اینه که قطب‌نمای حرکت تو باید احساسی باشه که خودت دریافت می‌کنی. به صرف اینکه اینجا یه فرهنگ متفاوت داره قرار نیست قطب‌نماهه رو خاموش کنی. حتی اگر چیزی واقعا تو فرهنگ ما طبیعی باشه که برای تو طبیعی نیست باید نشون بدی که آزرده شدی. چون آدما باید باهات با توجه به راحتی و ناراحتی خودت برخورد کنن نه فرهنگ و راحتی خودشون. تو به اندازه‌ی بقیه حق داری. فرهنگ تو به اندازه‌ی فرهنگ دیگران مهمه. 

بعد نمی‌دونم چطوری حرفمون رفت سمت فرهنگ تعارف ایرانی. یه خاطره برام تعریف کرد از مواجهه‌ی عجیب با تعارف ایرانی و منم براش توضیح بیشتری دادم درمورد ماجرا. :)))) نمی‌تونست جلوی خنده‌شو بگیره. بعد یهو جدی شد. گفت یعنی شما یه وقتایی یه «نه»ی میگین که معنیش نه نیست؟ و اینو هم شما می‌دونین هم طرف مقابل؟ ولی بازم این کارو میکنین؟:))) و اگر نکنین غیرمودبانه محسوب می‌شه؟:))) گفتم یه چیزی تو همین مایه‌ها. گفت من دارم به این فکر می‌کنم که این همه تلاش می‌کنیم برای اینکه بگیم وقتی یه دختر میگه No واقعا منظورش Noه و جای هیچ تفسیر و تعبیر دیگری نداره. این چقدر تو فرهنگ شما سخت می‌شه! هم نه گفتن هم نه شنیدن و هم تعبیر کردن نه سخت می‌شه. گفتم دقیقا همینطوره. به ویژه‌ که ادبیات ما پر از این Noهای به معنای yesه و ماجرای ناز و نیاز کردن. گفت چی کار می‌کنین جدی؟ :)) گفتم والا ما داریم خودمونو خفه می‌کنیم که به مردم یاد بدیم وقتی یه دختر میگه No واقعا همین شنیده بشه. حتی اگر اون منظورش No نباشه، اینجوری مطمئن‌تر و امن‌تره که فرض بشه که داره راست راستکی می‌گه نه. ولی خب ادبیاتمون و کل فرهنگ تعارفمون خلاف اینه. و آسون نیست متقاعد کردن آدما به اینکه چیزی رو که اینقدر ریشه دوونده تو فرهنگ ما تغییر بدن تو ذهنشون.

و تمام مدت فکرم پیش نامجو بود و ماجرای سال گذشته. که خیلی جدی توی اون فایل صوتی داشت از ادبیات و شعرهای بیمارگونه‌ی عاشقانه‌‌ی توی ادبیاتمون به عنوان مدرک استفاده می‌کرد که بگه No زن‌ها معنی متفاوتی داره. که داشت به وضوح و آشکارا و با افتخار ماجرای تجاوزش به زنی رو تعریف می‌کرد که گفته بود نه ولی از نظر ایشون منظورش بله بود. :)‌

چقدر فرهنگمون سخته. چقدر ادبیاتمون سخته. چقدر این چیزها توی ما ریشه دوونده. توی ذهنمون و توی دلمون. و چقدر سخته متقاعد کردن دیگران به تغییر دادن این چیزها. 

گاهی وقت‌ها واقعا می‌ترسم از همه چیز. چون که می‌بینم این فقط تو نگاه و فکر مردها نیست. که خیلی از دخترها و زن‌ها هم دفاع می‌کنن از این مفهوم «ناز» کردن افراطی. از این نه‌های به معنی آره. می‌ترسم چون که مفهوم عشق و دوست داشتن و روابط عاطفی توی ذهنمون از روی ادبیاتمون و شعرهای عاشقانه‌مون شکل گرفته. ادبیاتی که تهش رو بگیریم بریم می‌رسیم به تجاوز، تملک‌خواهی و روابط ابیوزیو. می‌ترسم چون می‌بینم هنوز دخترهایی هستن که اینهارو به معنی عشق تفسیر می‌کنن. مثلا تو سریال خاتون که این روزها تو پخش خانگی هست، شخصیت شیرزاد یه نفریه که رسما تملک‌خواه و بیماره. برای به دست آوردن زنش بهش سال‌ها دروغ گفته و پدرش رو زندانی کرده. بعد سال‌ها به مالکیتش درآوردتش. بعد بهش تجاوز کرده وقتی بهش می‌گفته نه. بعد به خاطر به دست آوردن دوباره‌ی زنی که آشکارا بهش گفته ازت متنفرم و به عشق مرد دیگری دل سپرده هزاران بلا سر این و اون آورده. چون که obsession داره با این زن و می‌خواد «مال» خودش باشه. بعد من وحشت می‌کنم از دیدن حجم توییت‌هایی که در ستایش این شخصیت هست. تعداد کسانی که می‌گن «توقع زیادیه که آدم بخواد یکی مثل شیرزاد دوستش داشته باشه؟» یا اینکه «کاش همه عشقو از شیرزاد یاد می‌گرفتن» منو می‌ترسونه. چون حس می‌کنم تمام تلاش‌هامون برای جا انداختن مفهوم No means No داره میره روی هوا. واقعا چطوری می‌شه از مرد ایرانی توقع داشت این مفهوم رو بفهمه و یاد بگیره وقتی جلوی چشمش دخترها برای خلافش ذوق می‌کنن و سر و دست می‌شکنن؟ این چیزهای کوچک توی فرهنگمون منو می‌ترسونه. خیلی هم بد می‌ترسونه.

 

 

پ.ن ۱: کتاب که زیاد می‌خونم و دائم. :)) ولی بالاخره یه کتاب جذاب شروع کردم. از این کتاب‌ها که به شدت هیجان‌زده‌م می‌کنن و دوست دارم درموردشون با همه حرف بزنم. فکر می‌کنم خوندنش خیلی طول بکشه چون که هر جمله‌ رو بارها می‌خونم و بهش فکر می‌کنم. ولی از الان هیجان زده‌م برای نوشتن در موردش وقتی که تموش کنم. ^_^ 

 

پ.ن ۲: دیروز با دوچرخه رفتم دوستم رو ببینم. نیم ساعت زود راه افتادم و دقیقا راس ساعت رسیدم. :))) چون که هزار بار از دوچرخه پیاده شدم راه افتادم دنبال درختا و گل‌ها و شکوفه‌ها برای عکس گرفتن. :)) این عکس هم از دیروزه. دوستم که عکسا رو دید گفت: پس بهشت چه شکلیه؟ :( تصور من از بهشت همینا بود که. اگر اینا روی زمینه، بهشت چیه پس؟ :)))) خیلی خندیدم بهش.:دی

 

  • مهسا -

سال گذشته با وجود تمام سختی‌ها و بالا و پایین‌های سیاسی و جهانیش برای من سال خیلی خوب و آرومی بود. 

انگار که وقت کردم یه کم آروم بگیرم بعد از همه‌ی بلاهایی که سال قبلش به سرم اومده بود. واقعا تونستم رها بشم... حسی که به امسال دارم یه سال پر روشنیه. 

 

هفت سینمو هم خیلیییی دوست دارم و دوست دارم عکسش اینجا هم باشه. 

امسالم یک سری هایلایت بزرگ داره که وقتی به کل سال فکر می‌کنم تا بفهمم چی شد که اینقدر خوب شد اون نقطه‌ها تو ذهنم پررنگ میشن. همه‌شونم از جنس آدم‌هان.

اولیش از دوست عزیزی اینجا شروع شد. تو یه شب رندوم تو یه ویلای دور از شهر. بهم ی هسری حرف زد که شد شروع تغییرات مثبت امسال. :)

بعدیش دوستانیم بودن که تشویق و اجبارم کردن به ورزش کردن و هم بهم کمک کردن حس دستاورد پیدا کنم به تلاش‌هام و هم اینکه سبک زندگیم رو سالم و شاد نگه دارم. 

بعدش شبنم بود. دوست صمیمیم که اومد هلند برای تحصیل/کار. :) از این بهتر هم میشه آخه؟

بعدیش فاطمه بود. یکی از زلال‌ترین و مهربان‌ترین آدم‌هایی که تو عمرم دیدم. تو این یک سال اینقدر به هم نزدیک شدیم که وقتی تو تهران دیدمش حس نمی‌کردم بار اولمه که دارم می‌بینمش. همه‌ش اینطوری بودم که وا! مگه میشه؟ مگه میشه ما تا حالا همدیگه رو ندیده بوده باشیم؟ :)) 

و اما پررنگ‌ترین هایلایت من. که رعنا بود. :)‌ رعنا با آرامش دوست‌داشتنی و قشنگش باعث شد من با خودم آشتی کنم و با خودم راحت باشم.. بعد از اتفاقاتی که برام پیش آمده بود خیلی محافظه‌کار و ترسو شده بودم. هر لحظه منتظر بودم همه چی از هم بپاشه. ولی رفتن پیش رعنا و حرف زدن باهاش باعث شد دست بردارم از جنگیدن با خودم و گامی بردارم برای پیش بردن چالش‌های جدید. پیدا کردن جسارت شروع دوچرخه‌سواری (غیرشهری)‌ نتیجه‌ی دو تا سفرمون بود. بهترین سفرهایی که من تو عمرم رفتم. امیدوارم که سال‌ بعدیم پر از رعنا باشه. پر از معاشرتای باکیفیت با کسی که تکلیفشو با خودش می‌دونه و گیر نکرده بین دنیاها. کسی که می‌تونم باهاش روزها حرف بزنم بدون اینکه خسته بشم یا حس عدم امنیت کنم. رعنا اگر میخونیم واقعا ازت ممنونم. :)‌ دلم می‌خواست اینو اینجا بنویسم جای اینکه مستقیم بهت بگم. :) یه روزهایی که خیلی حس میکنم که جای خالی یه هم‌صحبتی که حرف همو واقعا بفهمیم خالیه تو زندگیم، یاد تو میفتم و کلافه میشم. عصبانی میشم که چرا اینجا نیستی. که چرا تو یه کشور دیگه‌ای. که چرا نمیتونم عصر زنگ بزنم بهت بگم: من یه کیک گذاشتم تو فر. تا تو برسی چای رو دم کردم. :)

 

پ.ن:‌راستی سفر چند ساعته‌ی شب عید بروکسل هم خیلی چسبید! به خاطر کنسرت همایون شجریان پاشدیم تا بروکسل رفتیم و برگشتیم. :)‌ شب عیدم قشنگ شد به داشتن دوستای خوبم. 

سال نوتون مبارک. :)‌

  • مهسا -

وقتی یه پست جدی می‌نویسم تا مدتی بعدش دست و دلم به پست جدید گذاشتن نمی‌ره. :))) چون هی فکر می‌کنم باید یه چیز جدی بنویسم در حالی که خب دلم می‌خواد به روزمره‌نویسی خودم بپردازم. :))

به فراخور شرایط سختی که برای دوستی پیش آمده که مشابه شرایط ۱ سال و نیم پیش منه، داشتم به اون روزهای خودم فکر می‌کردم. آمدم پست‌های اون زمان رو خوندم که دقیق‌تر یادم بیاد چه حالی داشتم. و خدای من! چه روزهای سختی بود... چطوری گذروندمشون؟ واقعا باورنکردنیه. بعد پیش خودم فکر کردم که حالا این روزها شبیه معجزه‌ به نظر میاد اگر از دریچه‌ی چشم مهسای اون روزها بهش نگاه کنم...

دلم خواست که بیام بنویسم چقدر این روزها حالم خوبه. چقدر خوشحالم. چقدر در صلح هستم با خودم و جهان دور و برم (چقدر کلیشه‌ای و خالی از معنا شده این عبارت در صلح بودن. القصه پیش‌تر در موردش نوشتم ). در روزهایی که جنگ از هر وقتی بهمون نزدیکتره و دنیا شبیه خرابه‌ای به نظر می‌رسه که هر آن ممکنه فرو بریزه من حالم خوبه. 

پریروز داشتم از کتابخونه برمی‌گشتم که متوجه شدم درخت روبه روی خونه شکوفه زده. صبح که می‌رفتم کتاب خونه شکوفه‌هه اونجا نبود. در فاصله‌ی بین صبح تا عصر متولد شده بود. یهو همینطوری از روی دوچرخه جیغ کشیدم از دیدنش. از شگفتی. همسایه‌م که داشت دوچرخه‌شو پارک می‌کرد باتعجب برگشت بهم نگاه کرد. شکوفه رو بهش نشون دادم و خندید. خنده‌ش قشنگ بود. امروز صبح عدسای ریشه و ساقه‌داده رو از لای پارچه‌ی خیس ریختم توی بشقاب و روشون رو دستمال کاغذی کشیدم تا آروم آروم بهشون آب بدم و تا روز عید سبز بشن. بعد چای به‌دست اومدم نشستم پشت لپتاپ و چشمم افتاد به درخت روبه‌روی خونه که حالا دیگه غرق شکوفه‌س. شکوفه‌های صورتی. شبیه فیلم‌ها. شبیه نقاشی‌ها. و بعد چشمم افتاد به دسته گل رزهای صورتی توی گلدون روبه‌روم. و دلم پر رنگ شد. پر امید شد. دلم گرم شد. 

این روزها حالم خوبه و صدای بهار توی گوشمه. بهار اینجاست. پشت پنجره. توی دل من. 

 

دلم خواست اینارو بنویسم اینجا که اگر یه روزی برگشتم و به این روزهای خودم نگاه کردم، فکر نکنم همه‌ش غم بوده و سیاهی. نه. من واقعا یه روزهایی حالم خوبه بدون اینکه دلیل واضحی داشته باشه. بعضی روزها از بارون، از آفتاب، از گل، از خریدن یه لیوان جدید، از قهوه خوردن توی استارباکس، از حرف زدن با یه نفر روی میز کناری کتابخونه، از دیدن یه بچه‌ی رندوم توی تراموا دلم خوش میشه. 

  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی