هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۱ مطلب در می ۲۰۲۱ ثبت شده است

سخت‌ترین بخش تمام ماجراهایی که از سر گذراندم این بود که تصویرم از خودم گم شد. ناگهان به خودم آمدم و دیدم خودم را نمی‌شناسم. انگار ناظر خاموشی هستم که به تماشای زندگی دختری که نمی‌شناسم نشسته‌ام. ارتباطم را با خودم، به طور کامل از دست دادم. انگار منتظرم همه چیززهای موقتی تمام شود و من دوباره بشوم همان دختری که ۲۷ سال شناخته بودم. اما هیچ چیز موقت نیست و هیچ چیز تمام نخواهد شد. زندگی من زیر و رو شده و لاجرم «خود» ذهنیم هم باید زیر و رو شود. 

امروز اما همینطور که استکان چای به دست نشسته بودم جلوی لپتاپ و فیلم می‌دیدم، ناگهان به ذهنم رسید که از قضا این «من» چقدر با تصویر ذهنیم از خودم جور است! منی که در برابر شرایط بیرونی کوتاه نیامد و باز هم به دنبال راهی رفت و به جای نشستن و غصه خوردن، تلاش بیشتر کرد و زحمت چندین برابر کشید. منی که باز هم راهی جست و دست از تکاپو برنداشت. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد: وقتی ناگهان شرایط را اینطور دیدم، آرامش ذهنی پیدا کردم. دوباره ارتباطم را با خودم به دست آوردم و از ناظر خاموش بیرونی تبدیل به «خود»ی شدم که دارد این زندگی را می‌سازد. یکهو رنگ‌ها به زندگیم برگشتند و نور خاموش‌شده‌ی ته قلبم باز روشن شد. بعد یکهو خندیدم. نه از آن خنده‌های بی‌رمق این مدت که تلخ بود و سرد. خنده‌ی واقعی. 

 

در میانه‌ی روزهای سرد و سخت ۶ ماه پیش، دوستی در اینستاگرامش از روزهای سخت و سردی نوشت که امید سر پا نگهش داشته بود و زندگی باز بهش لبخند زده بود. همان روزها بهش پیام دادم که «کاشکی منم سال دیگه بیام بگم معجزه‌ی امید نجاتم دادتو این شرایط و روزهای خیلی سختی که دارم» و او جواب داد «تو سخت‌ترین روزها امیدت رو از دست نده». روزهای ماه‌های بعدم با همین جمله گذشت. هربار خواستم از پا بنشینم، باز این جمله به ذهنم آمد و بلند شدم. هرجا خواستم رها کنم، باز این جمله آمد جلوی چشمم و ادامه دادم. از پس هر ریجکتی و ضربه‌ی سختی که بهم وارد می‌شد، یاد این جمله ساده می‌افتادم و می‌رفتم سراغ جای بعدی. راه بعدی. راه بعدی. راه بعدی. تا که شد. تا که راه جواب داد. نمی‌دانم جای چندم بود. نمی‌دانم راه چندمی بود که امتحانش کردم. نمی‌دانم... فقط می‌دانم که کم نیاوردم و ادامه دادم. بعد فهمیدم که همان دوست که جمله‌اش در سخت‌ترین روزها شده بود مشعل راهم، دوباره در شرایط سختی قرار گرفته. بهش گفتم که حرف‌هاش به من انرژی داده بودند و عاقبت راه باز شد. بهم گفت که حرفم بهش انگیزه داده باز از نو... امروز پستی گذاشته بودم در اینستاگرام و نوشته بودم که این حرف ساده چه معجزه‌ای در زندگی من ساخته. بهم پیام داد و گفت که چقدر نیاز داشته به اینکه حرف خودش به خودش یادآوری شود. نوشت که در روزهای خیلی خیلی خیلی سختی که دارد و هیچ نشانه‌ی روشنی پیدا نمی‌کند، این یادآوری من نشانه‌ی راهش شده... من از تصور زیبایی این موقعیت گریه‌ام گرفت. قاعده‌ی زندگی به همین سادگیست: خوبی می‌کنی، انرژی مثبت می‌پراکنی،‌ و انگیزه می‌بخشی. همین انرژی یک روزی به خودت برمی‌گردد. همین خوبی‌هایی که در حق بقیه کرده‌ای به خودت برمی‌گردد. امروز آن مشعلی که ۶ ماه پیش دوستم به دست من داده بود، برگشت به دست خودش. 

بیشتر از یک سال پیش در این پست درمورد اضطراب مرگ نوشته بودم و راهکار اروین یالوم برای غلبه بر آن: موج زدن. همین کارهای به ظاهر کوچکی که برای دیگران می‌کنیم،‌ همین انرژی‌های اندکی که در زندگی دیگران می‌سازیم، از بین نمی‌رود. همین اثرات کوچکی در زندگی دیگران می‌گذاریم، باعث می‌شود که ادامه پیدا کنیم و حتی بعد از مرگمان اثرمان تا همیشه بر جهان باقی بماند. با همین ذهنیت، من همیشه و در همه حال خوبی‌هایی را که دیگران در حقم می‌کنند، هر قدر کوچک، به رویشان می‌آورم و ازشان قدردانی می‌کنم. فکر می‌کنم وقتی آدم‌ها بدانند که چه اثرهای زیبایی روی زندگیم داشته‌اند، اضطراب مرگشان کم‌تر می‌شود. من برای دوستم نوشتم و او برای من نوشت. مطمئنم که امروز روز بهتری شد برای هر دوی ما که می‌دانیم اثری بزرگ گذاشته‌ایم روی زندگی دیگری. 

 

لبخند امروز من بعد از پیام دوستم اینقدر پررنگ بود و اشک‌های شادیم آنقدر آرامش‌بخش بود، که احساس کردم ارزش ثبت کردن در اینجا را دارد. 

 

پ.ن: پیام‌هایی که این مدت از کسانی گرفتم که از اینجا متوجه اتفاقاتی شدند که برایم افتاده، خیلی دل‌گرم‌کننده و قشنگ بودند. ممنونم از حس‌های خوبی که به من دادید. :)‌ شبیه انسان سوگواری بودم که نیازمند بلعیدن تمام کلمات مهرآمیز دیگران بود. ممنونم که بی‌تفاوت نبودید. 

  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی