هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در می ۲۰۲۲ ثبت شده است

به نظر می‌رسه من کلا ریشه دووندن و یه جا موندن رو بلد نیستم. :))

تو ۱۸ سالگی از اصفهان رفتم تهران و هفت سال موندم و ۳ خوابگاه متفاوت رو تجربه کردم (چمران-وصال-سارا). بعد در ۲۵ سالگی به آمستردام اومدم و در ۳ سال و نیم تو ۴ تا خونه‌ی متفاوت زندگی کردم. :)) و حالا در آستانه‌ی ۲۹ سالگی از آمستردام به لایدن اومدم تا خونه‌ی پنجمم در هلند رو در یه شهر متفاوت تجربه کنم.

لایدن شهر دوست‌داشتنی منه. مرکز شهرش شبیه fairy taleهاست. خیلی شبیه آمستردامه ولی چون کوچولوئه و توریستی نیست، تمیزتره و وایب محلی‌تری داره. فقط شهرش یه مقدار زیادی سفیده. :)‌ الان همه‌ی همسایه‌هام هلندین فکر کنم :)))

لایدن شهر فرهنگیه و قدیمی‌ترین دانشگاه هلند اونجاست که به خاطر علوم انسانی و علوم پایه‌ش معروفه. اون بخش علوم انسانیش باعث شده شهر فرهنگی بشه که یه کم برای هلند عجیبه. :)))))) واقعا کشور فرهنگی نیست از نظر من. :)) هرچند که نقاشای مشهور قدیمی داشته و به هرحال موزه‌های نقاشی زیادی داره که یه کم فرهنگیش میکنن. :))

شاید بپرسین چرا خونه‌مو عوض کردم دوباره؟ که واقعا سوال خوبیه. :)) چون صاحبخونه‌م قراردادش رو تمدید نکرد. اینجا اینطوریه که فقط یک بار میشه قرارداد موقت با مهلت معین (۶ماه تا ۲ سال) بست و بار بعد که تمدید بشه، قرارداد بدون محدودیت میشه. اینطوری مستاجر حق و حقوق زیاااادی پیدا می‌کنه و دیگه صاحبخونه قدرت بلند کردنشو نداره به این راحتیا. :)) صاحبخونه‌ی منم به همین خاطر تمایل به تمدید قرارداد نداشت. اولش که قرار شد دنبال خونه بگردم خیلی خیلی خیلی استرس داشتم. چون واقعا کار سخت و پردردسر و وقت‌گیریه. بعد که شروع کردم به گشتن قیمت‌ها باعث شد شوکه بشم. این وضعیت اقتصادی بعد از کرونا به همراه جنگ شرایط اقتصادی اینجا رو بسیار سخت کرده. تورم زیاد شده،‌قیمت انرژی بی‌رویه رفته بالا، تمام اقلام ضروری زندگی گرون شدن و بعضی چیزا نایاب یا سخت‌یاب شدن (مثل روغن و آرد). قیمت خونه هم به طرز ناراحت‌کننده‌ای بالا رفته. خلاصه که درمرحله‌ی جستجو متوجه شدم که با پولی که سال قبل یه استودیو اجاره کردم فقط می‌تونم یه اتاق ۱۸-۱۹ متری اجاره کنم تو یه خونه مشترک با چندین نفر دیگه. من تقریبا ۲۹ سالمه (چقدر دوست ندارم سن جدیدمو :))) ) و دیگه واقعا نیاز به زندگی مستقل خودم دارم و حوصله‌ی زندگی با چند نفر غریبه رو ندارم. در نتیجه تصمیم گرفتم با توجه به شرایط کاریم که ریموت و آنلاینه و همیشه تو خونه کار می‌کنم، آپشن شهرهای دیگه رو هم در نظر بگیرم. این شد که لایدن -که شهر موردعلاقه‌مه از همون ماه‌های اول هلند اومدن- شد یکی از گزینه‌ها و به صورت اتفاقی خونه ی خیلی خوبی توش پیدا کردم که هم بزرگه هم قشنگه هم قیمتش خیلی مناسب بود. 

اگر می‌خواید بهتون یه تخمینی بدم از افزایش اجاره‌ها در آمستردام، اینطوری بگم که استودیوی ۳۰ متری که پارسال اجاره کردم ۹۰۰ یورو -و گرون بود همون موقع هم- الان شده ۱۲۵۰ یورو‍!!!! یعنی در یک سال ۳۵۰ یورو افزایش قیمت داشته. این وضعیت اجاره‌هاست... و تازه در نظر بگیرید که از بس کوچیک بود این استودیو و من دیگه زندگی مینیمال دانشجویی ندارم و کلی وسیله دارم واسه خودم، و هیچ فضای انباری‌طوری نداشت دائم نفسم می‌گرفت توی خونه... و واقعا به جای بزرگتری احتیاج داشتم.

خداروشکر شرایط کاریم این اجازه رو می‌داد که برم سراغ شهرهای اطراف که اجاره‌ها توشون پایین‌تره و می‌شه خونه‌ی بزرگتر اجاره کرد. خدا کنه بار بعدی که اسباب‌کشی می‌کنم، به خونه ی خودم باشه. اسباب‌کشی واقعا سخته و دیگه دلم نمی‌خواد حالا حالاها مجبور به انجامش باشم...

دیروز به خونه‌ی جدید اومدم و دیشب اولین شبم رو توش گذروندم. اولش یه کم وهمم گرفته بود :))))) چون که تنهام تو یه خونه‌ی نسبتا بزرگ. در مقیاس‌های ایران بزرگ نه،‌ولی در مقیاس‌های اینجا که تا حالا تو استودیهای ۲۴-۲۷-۳۰ متری زندگی کردم بزرگه :))) (۶۸ متره). واسه همین یه کم تنهایی تو خونه وهمم گرفته بود :)) ولی خب بعدش اکی شدم :دی 

صبح که برای نماز بیدار شدم از پنجره‌های بزززررگ و وسیع اتاق خواب چشمم افتاد به صحنه‌ی آسمون و واقعا حس خوبی پیدا کردم. خدا کنه که حس اون لحظه‌م برکت روزهای زندگیم بشه توی این خونه‌ی جدید که خیلی خیلی دوسش دارم. 

 

  • مهسا -

امسال ماه رمضون خیلی متفاوتی داشتم من. اول اینکه از حالت قهر با هر المان اسلامی و انزوای کامل خارج شدم. اون حس خشم توی دلم به مراتب کم‌تر شد و تونستم به خودم فرصت بدم که یه جمع مسلمان رو توی ماه رمضون امتحان کنم. به همین خاطر یه روز روی توی مراسم افطار کامیونیتی شیعیان هلند گذروندم توی دن‌هاخ. این کامیونیتی توسط شیعیان عراق بنا شده و با دونیشن‌های شخصی می‌چرخه و وابستگی به جایی نداره. مراسم افطارشون برای من خیلی قشنگ و لذت‌بخش بود و جمع بسیار دوستانه بود. بر خلاف کامیونیتی‌های مراکشی و ترک که هرگز احساس پذیرش به غیرخودی نمیدن، این جمع بسیار پذیرنده بودن. تجربه‌ی سخنرانی دینی و تفسیر قرآن به زبان هلندی تجربه‌ی خیلی جذابی بود. :)) همینطورم فرصت هم‌کلام شدن با نسل دومی‌های مسلمون که هلند به دنیا اومدن و بزرگ شدن -ولی هرگز خودشونو هلندی محسوب نمی‌کنن و احساس تعلق به جامعه ندارن- خیلی جذاب بود. مهم‌تر اینکه اونجا دوست هم پیدا کردم که قراره با هم معاشرت کنیم. یه خانم ۳۷ ساله که هلند به دنیا اومده ولی در اصل ترک هستن پدر و مادرش.

 

تجربه‌ی متفاوت دیگه‌م از ماه رمضون امسال این بود که گاهی پا می‌شدم بعد از افطارها می‌رفتم توی محله‌مون -که محله‌ی مسلمون‌نشینه- قدم می‌زدم و حتی می‌رفتم کافه و رستوراناش و از وایب جذاب افطارش لذت می‌بردم. تا چند ماه پیش حتی تصور چنین کاری آزارم میداد و وجودم رو پر از خشم می‌کرد. همین‌طور هم نزدیک افطارا می‌رفتم از یه قنادی مراکشی نون می‌خریدم برای نون و پنیر و سبزی افطار. :) برای این کار باید مدت‌ها توی صف وایمیسادم که کاملا دم افطارای ایران و تو صف نونوایی وایسادنشو واسم تداعی می‌کرد و نوستالژیک بود. :))

به دست آوردن این توانایی که تو این محله‌ها بدون حس بد راه برم قدم خیلی بزرگیه برای من برای فائق اومدن به تروماها و خشم توی دلم. به نظر بقیه شاید عادی بیاد، ولی برای من یه قدم بزرگ توی پروسه‌ی «درمان»ه.

 

امروز صبح که از خواب پاشدم از توی تختم استوری‌های این قنادی مراکشی رو دیدم از شیرینی‌های عید و اینقدر جذاب بود که نتونستم دووم بیارم. :)) پاشدم رفتم و ۴۵ دیقه توی صف وایسادم تا بتونم شیرینی عید بخرم :)))) ضمنش متوجه نماز عید فطر شدم توی پارک و فضای باز. خیابونمون شبیه خیابونای عراق شده بود :))) تصور کنین تمام مردها و پسرها در تمامی سنین Thobe پوشیده بودن به خاطر عید (و خانوما Abayaهای  نوی عیدشون رو پوشیده بودن). خیلی تصویر عجیبی بود برای شهری مثل آمستردام. :)))))) 

توی صف شیرینی‌فروشی که ایستاده بودم خانواده‌ها رو دیدم که با همن و دارن با هم عید رو جشن می‌گیرن و به طرز عجیبی حس تنهایی کردم. همینطوری تنها و غمگینانه اومدم خونه و با کیک و شیرینی عید واسه خودم جشن گرفتم که یه دوست دوری از بچه‌های ایرانی اینجا - که مامان سه تا بچه‌س- بهم پیام داد گفت دوست داری بیای مهمونی عید فطر خونه‌ی دوست من؟ من اینجوری بودم که چی؟! مگه میشه آدم بره خونه‌ی کسی که نمیشناسه؟:))) بعد ایمیل ایشونو برام فروارد کرد که دعوت به خونه‌ش بود. و یکی از قشنگترین چیزایی بود که تا حالا دیدم. 

 

Salaam my lovely peoples,

It's that lovely time of year! I'll be celebrating Suikerfeest (Eid-ul-Fitr) this upcoming Monday. And for the first time in two years, we can actually carry on the physical celebration tradition! I know many of you are on vacation (meivakantie), but I couldn't resist attempting a big open house once again. So for whoever's around and willing, you're most heartily invited to drop by!

What : Suikerfeest (Eid-ul-Fitr)
When : Monday, May 2nd, 2022, from 16:00 to late 
(possibly others will celebrate on Sunday, but I'll be celebrating on Monday)
It's an open-house concept; so drop by whenever and leave whenever.
For those of you with children that would like to come earlier, you're more than welcome, just app me so that I know what time you're coming; I'll be in the neighbourhood all day.
Where :  ...
Who :  
You, your significant other, and/or friend(s), and/or kid(s) are welcome. It's Eid, so it's a come-one-come-many policy!
I haven't seen so many of you in forever, especially with the COVID-19 situation; but let's not get lost in unnecessary shyness and formalities - just come on over!
Bring: 
(If you can) something to share with 3-4 people, such as:
a dessert / 
something savoury (no pork please, veggie/bio/halal works best) / 
fruit / 
salty snack / 
non-alcoholic drink 
Whatever you bring, please be prepared to take the leftovers home with you, as I cannot fit all the leftovers in my singular post-fasting stomach :-)
Again, you can come empty-handed, no worries. (There's always enough to go around).
I'll prepare something myself and have coffee and tea ready. 

RSVP:       
Not necessary - come if you can, otherwise another time! 

 

Note:
As always, friendly reminder - no shoes and no alcohol in the house. <3

 

take care buddies, and hopefully see you soon,
Xm

 

ایشون هر سال خونه شو به روی همه باز می‌ذاره که برای عید بیان خونه‌ش و حتی دوستاشونم بیارن.:) و این واقعا خیلی خیلی جذاب بود برای من. در نتیجه بر سوشال انگزایتیم غلبه کردم و پا شدم رفتم. چون که به این فکر کردم که می‌تونم کلی‌آدم جدید و متفاوت ببینم و افق‌های دیدم گسترده بشن و صاحب چنین ایده و کار خفنی رو هم از نزدیک ملاقات کنم. ایشون یه خانوم پاکستانی‌الاصله که آمریکا بزرگ شده و کانادا و هلند درس خونده و الان توی دانشگاه درس می‌ده. رشته‌ش هم به مطالعات دینی و اینا مربوط بود. 

 

این وسط یه پرانتز باز کنم از کار زیبای امسال یه خانم دیگری که من نمی‌شناسم و درموردش توی توییتر خوندم. ایشون یه خانم مسلمون عربه که تو انگلیس زندگی می‌کنه و از همسرش جدا شده. از بعد از جداییش به خاطر استیگما و عیب‌پنداری طلاق تو کامیونیتیشون توی انگلیس خیلی حس طرد شدگی و عدم تعلق و تنهایی داشته که این گذروندن رمضان رو که یه چیز مهم جمعیه واسش سخت می‌کرده. در نتیجه تصمیم گرفته یه کار زیبا انجام بده و کمک کنه که هم خودش و هم دیگران شبیه خودش کمتر احساس تنهایی کنن در این ماه مبارک. هر آخر هفته تو خونه‌ش بدون دعوت افطاری می‌داده و از تمام خانم‌هایی که به هر دلیلی احساس تنهایی می‌کردن پذیرایی می‌کرده. حتی کلی خانم غیر مسلمان به این جمع‌ها آمد و شد کردن. بعد از مدتی حتی اسپانسر پیدا کرده که بتونه بدون نگرانی هزینه پذیرای مهمونا باشه :)

 

خلاصه که من هم با این دوست عزیز ایرانی و خانواده‌ی دوست‌داشتنیش به این مهمونی عید رفتم و موفق شدم و ویژه‌ترین عید فطر عمرم رو گذروندم. یه عالمه آدم خیلی فرهیخته از تمامی سن (همه هم هلندی:))) ) بودن و با هرکدومشون تونستم یه مکالمه‌ی بامعنا و الهام‌بخش داشته باشم. این وسط سوپروایزر و منتور میزبان هم اومد که یه آقای مسن بود که گفتن مسیحی بوده و کانورت کرده به یهودیت ارتدوکس :)))) (من نمی‌دونستم یهودیت قابلیت پذیرش افراد جدید رو داره. ولی مثل اینکه تحت شرایط بسیار سختی امکانش هست) دوستم تعریف میکرد این میزبان ما برای دوره‌ی ریسرچش در رشته‌ی مطالعات دین -به عنوان یه مسلمون- با دو استاد راهنماش -یکی یهودی (همین ایشون) و دیگری آتئیست- می‌نشسته قرآن می‌خونده و تفسیر می‌کرده :))) راستش تصورش منو یاد فیلم‌ها می‌ندازه بیشتر تا واقعیت. به نظرم خیلی جذابه :))

توی این جمع ۶ تا بچه هم بودن که من موفق شدم زمان زیادی رو باهاشون بگذرونم و باهاشون بازی کنم و دوست بشم. و چی قشنگتر از این؟ دختر دوستم ۹ سالشه و به شدت باهوشه و bookworm:)) باهام دوست شد و برای کاردستی یه دستبند درست کرد و بهم هدیه داد. واقعا زیباترین هدیه‌ای بود که می‌شد توی روز عید بگیرم.

 

این بود انشای من از روز عید خیلی جذابی که گذروندم. :دی باورم نمی‌شد اون حس تنهایی صبحم به این حس پر از انرژی و نشاط و خوشحالی شب بدل بشه :) 

واقعا بعضی از آدما چه قلب بزرگ و مهربانی دارن که می‌تونن اینطوری گشوده باشن به روی دیگران. به میزبان گفتم ممنونم که باعث شدی عیدمو تنها نگذرونم گفت  تمام هدفم از این کار همینه :)‌

عیدتون مباااارک :) 

 

 

  • مهسا -
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی