هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

زنجیره‌ی امید

پنجشنبه, ۱۳ می ۲۰۲۱، ۰۹:۴۸ ب.ظ

سخت‌ترین بخش تمام ماجراهایی که از سر گذراندم این بود که تصویرم از خودم گم شد. ناگهان به خودم آمدم و دیدم خودم را نمی‌شناسم. انگار ناظر خاموشی هستم که به تماشای زندگی دختری که نمی‌شناسم نشسته‌ام. ارتباطم را با خودم، به طور کامل از دست دادم. انگار منتظرم همه چیززهای موقتی تمام شود و من دوباره بشوم همان دختری که ۲۷ سال شناخته بودم. اما هیچ چیز موقت نیست و هیچ چیز تمام نخواهد شد. زندگی من زیر و رو شده و لاجرم «خود» ذهنیم هم باید زیر و رو شود. 

امروز اما همینطور که استکان چای به دست نشسته بودم جلوی لپتاپ و فیلم می‌دیدم، ناگهان به ذهنم رسید که از قضا این «من» چقدر با تصویر ذهنیم از خودم جور است! منی که در برابر شرایط بیرونی کوتاه نیامد و باز هم به دنبال راهی رفت و به جای نشستن و غصه خوردن، تلاش بیشتر کرد و زحمت چندین برابر کشید. منی که باز هم راهی جست و دست از تکاپو برنداشت. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد: وقتی ناگهان شرایط را اینطور دیدم، آرامش ذهنی پیدا کردم. دوباره ارتباطم را با خودم به دست آوردم و از ناظر خاموش بیرونی تبدیل به «خود»ی شدم که دارد این زندگی را می‌سازد. یکهو رنگ‌ها به زندگیم برگشتند و نور خاموش‌شده‌ی ته قلبم باز روشن شد. بعد یکهو خندیدم. نه از آن خنده‌های بی‌رمق این مدت که تلخ بود و سرد. خنده‌ی واقعی. 

 

در میانه‌ی روزهای سرد و سخت ۶ ماه پیش، دوستی در اینستاگرامش از روزهای سخت و سردی نوشت که امید سر پا نگهش داشته بود و زندگی باز بهش لبخند زده بود. همان روزها بهش پیام دادم که «کاشکی منم سال دیگه بیام بگم معجزه‌ی امید نجاتم دادتو این شرایط و روزهای خیلی سختی که دارم» و او جواب داد «تو سخت‌ترین روزها امیدت رو از دست نده». روزهای ماه‌های بعدم با همین جمله گذشت. هربار خواستم از پا بنشینم، باز این جمله به ذهنم آمد و بلند شدم. هرجا خواستم رها کنم، باز این جمله آمد جلوی چشمم و ادامه دادم. از پس هر ریجکتی و ضربه‌ی سختی که بهم وارد می‌شد، یاد این جمله ساده می‌افتادم و می‌رفتم سراغ جای بعدی. راه بعدی. راه بعدی. راه بعدی. تا که شد. تا که راه جواب داد. نمی‌دانم جای چندم بود. نمی‌دانم راه چندمی بود که امتحانش کردم. نمی‌دانم... فقط می‌دانم که کم نیاوردم و ادامه دادم. بعد فهمیدم که همان دوست که جمله‌اش در سخت‌ترین روزها شده بود مشعل راهم، دوباره در شرایط سختی قرار گرفته. بهش گفتم که حرف‌هاش به من انرژی داده بودند و عاقبت راه باز شد. بهم گفت که حرفم بهش انگیزه داده باز از نو... امروز پستی گذاشته بودم در اینستاگرام و نوشته بودم که این حرف ساده چه معجزه‌ای در زندگی من ساخته. بهم پیام داد و گفت که چقدر نیاز داشته به اینکه حرف خودش به خودش یادآوری شود. نوشت که در روزهای خیلی خیلی خیلی سختی که دارد و هیچ نشانه‌ی روشنی پیدا نمی‌کند، این یادآوری من نشانه‌ی راهش شده... من از تصور زیبایی این موقعیت گریه‌ام گرفت. قاعده‌ی زندگی به همین سادگیست: خوبی می‌کنی، انرژی مثبت می‌پراکنی،‌ و انگیزه می‌بخشی. همین انرژی یک روزی به خودت برمی‌گردد. همین خوبی‌هایی که در حق بقیه کرده‌ای به خودت برمی‌گردد. امروز آن مشعلی که ۶ ماه پیش دوستم به دست من داده بود، برگشت به دست خودش. 

بیشتر از یک سال پیش در این پست درمورد اضطراب مرگ نوشته بودم و راهکار اروین یالوم برای غلبه بر آن: موج زدن. همین کارهای به ظاهر کوچکی که برای دیگران می‌کنیم،‌ همین انرژی‌های اندکی که در زندگی دیگران می‌سازیم، از بین نمی‌رود. همین اثرات کوچکی در زندگی دیگران می‌گذاریم، باعث می‌شود که ادامه پیدا کنیم و حتی بعد از مرگمان اثرمان تا همیشه بر جهان باقی بماند. با همین ذهنیت، من همیشه و در همه حال خوبی‌هایی را که دیگران در حقم می‌کنند، هر قدر کوچک، به رویشان می‌آورم و ازشان قدردانی می‌کنم. فکر می‌کنم وقتی آدم‌ها بدانند که چه اثرهای زیبایی روی زندگیم داشته‌اند، اضطراب مرگشان کم‌تر می‌شود. من برای دوستم نوشتم و او برای من نوشت. مطمئنم که امروز روز بهتری شد برای هر دوی ما که می‌دانیم اثری بزرگ گذاشته‌ایم روی زندگی دیگری. 

 

لبخند امروز من بعد از پیام دوستم اینقدر پررنگ بود و اشک‌های شادیم آنقدر آرامش‌بخش بود، که احساس کردم ارزش ثبت کردن در اینجا را دارد. 

 

پ.ن: پیام‌هایی که این مدت از کسانی گرفتم که از اینجا متوجه اتفاقاتی شدند که برایم افتاده، خیلی دل‌گرم‌کننده و قشنگ بودند. ممنونم از حس‌های خوبی که به من دادید. :)‌ شبیه انسان سوگواری بودم که نیازمند بلعیدن تمام کلمات مهرآمیز دیگران بود. ممنونم که بی‌تفاوت نبودید. 

  • مهسا -

نظرات (۵)

  • Vincent Valantine
  • خاطرم نیست دیروز کجا خوندم ولی خب متنش این بود که حتی اگه امید یک سراب باشه باید حفظش کنیم چون در ناامیدی هیچ تغییری صورت نمیگیره. 

    برات خوشحالم امیدوارم که اتفاقات بهتر برات رقم بخوره.

    پاسخ:
    واقعا همینطوره...

    خیلی خیلی ممنون :) ایشالا...

    این پست و پست قبل منو یاد ققنوس انداخت که از زیر خاکستر دوباره بلند میشه ...

     

    ان شاءالله همیشه روزهاتون پر از نور و انرژی باشه

    پاسخ:
    چه تعبیر قشنگی!:)
    متشکرم!

    نوشته بودی اما هیچ چیز موقت نیست و هیچ چیز تمام نخواهد شد و زندگی من زیرو زبر شده بود. 

     

    فکر میکنم هر چقدر سن آدم بیشتر میشه اصالت ذاتی خودش رو یه جور دیگه تعریف میکنه. مهسایی که سال پیش رو پشت سر گذاشته و به قول این دوستمون ققنوس وار عمل کرده مهسایی هست که همیشه بوده و تغییری نکرده.  اون چیزهایی که فکر میکنی زندگیت رو تغییر دادن مهره هایی هستند که میان تو زندگی و میرن. تویی که بازیگر اصلی این زندگی هستی و خیلی خوب نشون دادی که اگر همه مهره هایی که داشتی رو هم بگیرن اینقدر توانمند هستی که بتونی دوباره مهره های جدید واسه خودت ایجاد کنی و دوباره بازی رو شروع کنی و قطعا به زودی از این بازی جدید هم لذت ببری. 

     

    به خودت از این زاویه نگاه کن و از این زاویه لبخند بزن :) 

    پاسخ:
    دقیقا دقیقا همینی که گفتی. دقیقا به همین رسیدم و این بهم انرژی داد...
    این که دیدم بر خلاف تصور اولیه‌م از قضا با تصویر «مهسا جنگجو» توی ذهنم کاملا جورم هنوز و اینجور نیست که باید اون تصویر با یک «مهسای شکست‌خورده» جایگزین بشه.

  • آوای درون
  • گم شدن تصویر از خود اتفاق ترسناکی است، اما وقتی دوباره با تصویر خودت کانکت میشی، میفهمی جوهره وجودی ات سر جاشه، حواشی و شاخ برگ ها کمی تغییر کرده اند. 

    چقدر زنجیره امیدی که ازش نوشته بودی را دوست داشتم. بیان کردنش باعث میشه خواننده ترغیب بشه بیشتر امیدواریها را بروز بده، شاید که به ایجاد روزنه امید در بقیه کمک کنه.

    پاسخ:
    دقیقا دقیقا. چه خوب که متوجه منظورم شدید... خیلی ترسناکه. و واقعا خوشحالم که دوباره دارم کانکت میشم با خودم. و متوجه میشم که اصل من عوض نشده...

    خیلی خوشحالم که دوست داشتینش. هدفم همین بود که بگم این امیدواری‌ها رو بروز بدیم. چون بدون این که بدونیم روی بقیه اثرات بزرگ میگذاریم. من فکر میکنم اغلب مواقع فکر میکنیم چرا بنویسم؟ چرا بروز بدم؟ حس میکنیم حرفامون شبیه شعار میشن. ولی واقعیت اینه که اون شعارا وقتی از روی هوا نباشن و برآمده از تجربه و زندگی شخصی باشن، اتفاقا اثرگذارن و کاش دریغ نکنیمشون از هم...
  • محبوب حبیب
  • سلام مهسا جون

    این پیدا کردن خودت وقتی همه چیز در زندگیت عوض شد خیلی خیلی مهمه. برای اون گریه و خنده هات از ته دل خوشحال شدم. 

    من از پست قبل یک مهسای خیلی خیلی قوی تر از ذهنیت قبلیم رو شناختم. لازم دونستم این رو بهت بگم :) 

    نگذار کسی یا چیزی تغییر شرایطتت رو شکست تعبیر کنه. واقعا قهرمانانه بود این جنگیدن این چندماه بدون نالیدن. بی وقفه. 

    درسته که ما همیشه افتان و خیزان یک مسیر رو میریم. حتما روزهایی بوده که انرژی ات کم بوده و خسته شدی. ولی وقتی کل این پروسه رو نگاه کنی می بینی واقعا اون خیزها و افت های محدود به چشم نمیاد. این حرکت همیشگی هست که مهم بوده. 

    آدم های مومن این ویژگی رو دارند که هیچ وقت ناامید نمی شن. 

    بهت غبطه خوردم دوستم :) امیدوارم منم بتونم همین قدر جنگنده و قدرتمند و امیدوار باشم. توکل اصلا یعنی همین. 

    مواظب خودت باش :*

    پاسخ:
    سلااام. چقدر این کامنتتون حالم رو بهتر کرد. :**
    ممنونم!
    واقعا تصویر شکست‌خورده‌ای که از خودم تو ذهنم ثبت شده باید تغییر کنه... چون اتفاقی که افتاده این نبوده واقعا...
    ولی کاش من مومن بودم :( یه روزهایی بود که زار میزدم از شدت ناامیدی... به بابام هی میگفتم یعنی چی میشه؟ به مامانم میگفتم:‌دلتون روشنه؟ بابام میگفتن خدا پشتته. گریه می‌کردم و میپرسیم کو؟ کجاست؟
    کاش منم مومن بودم...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    هجرت‌نوشته‌ها

    مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

    طبقه بندی موضوعی