هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

بی‌مکانی

دوشنبه, ۱۶ دسامبر ۲۰۱۹، ۱۱:۳۳ ب.ظ

دارم خو می‌کنم کم‌کم به این که یک جا نشسته یا ایستاده باشم -هر کجا، ایستاده وسط تراموا، روی دوچرخه و در حال عبور از روی پل، وسط کلاس اسکواش و در حالی که راکت را برده ام بالا که به موقع توپ را هدف قرار دهم، وسط خواندن قسمت‌های چالشی متدلوژی یک مقاله، یا در حال بررسی کتاب‌های داخل کتابخانه- و ناگهان احساس کنم وسط زمین و هوا رها شده‌ام. بی‌مکان. بی‌زمان. بی‌تعلق. بی‌اتکا. و ناگهان از خودم بپرسم: من اینجا چه می‌کنم؟ و جوابی پیدا نکنم. ناگهان انگار در خودم فرو بریزم -از درون- و بخواهم رها کنم و برگردم جایی که مهراد هست. باید عادت کنم انگار. 

  • مهسا -

نظرات (۳)

خلأ...

پاسخ:
...

میفهمم چی میگی. تجربه اش را داشته ام. گاهی باید باید ذهن را مجبور کرد که پرواز نکنه و در لحظه ی اکنون حضور داشته باشه، تا کم کم باور کنه که کجاست و ریشه بگیره در زمان و مکان.

پاسخ:
کاش ذهنم به اختیار من بود :(

برای من تصویر پرسیدن این سوال مال موقعیتی هستش که یک جایی که خیلی شلوغ هم باشه ایستادم، یکی داره میره مغازه یکی میخنده ماشین‌ها و افراد زیادی درحال عبور مرور هستند اون طرف‌تر موزیک در حال پخشه اونورتر هم چند نفر دارند جدی بحث می‌کنند، بعد در لحظه‌ای تنها بایستیم و دور خود و دور بقیه خط بکشم و به عنوان یک ناظر بیرونی نگاه کنم همه در حال حرکتند ولی من ایستادم و نظاره‌گر شدم و بعد ناگهان در درون از خود می‌پرسم اینجا چی‌کار می‌کنم؟

پاسخ:
وااااای چه تصویر دقیقی بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی