هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

ظهر یکشنبه (جمعه‌مون)

يكشنبه, ۲ فوریه ۲۰۲۰، ۰۴:۱۴ ب.ظ

ماهی خوابونده‌شده تو پیاز و لیمو و زعفرون تو فر، سبزی پلو و مرغ برای سوپ روی گاز در حال پختن. چای دارچین و نباتم رو مزه‌مزه میکنم و به این فکر میکنم که  چقدر روزمره‌ها و جزئیات زندگی مهمن.

این روزها هر کاری که میکنم، هر کار کوچک بی‌اهمیتی، به این فکر میکنم که میتونه آخرین بار باشه. فکر آخرین بار بودنش، لذتشو بیشتر نمیکنه واسم. بلکه بی‌معنی‌ترش میکنه. 

 

راه میرم، میگم، میخندم و وسطش فکر میکنم چرا زدین؟ چرا کشتین؟ 

 

در و دیوار و هوا و آسمون و زمین مثل قبله.  ولی حال دل ما نه دیگه. دیگه هیچ وقت هم مثل قبل نمیشه.

 

 

پ.ن: دقت کردم چقدر حرف هست از زندگی اینجا که دلم میخواست بنویسم یه روزی. ولی نمی‌نویسم. خودسانسوری تا ته وجودم نفوذ کرده.

 

  • مهسا -

نظرات (۵)

سلام :)

نوش جون. 

پاسخ:
سلام. متشکرم :**

اتفاقاً بنویسید!

اونروز پست قبلی‌تون (در مورد دانشجوهای اسرائیلی) رو که خوندم من رو به فکر واداشت که مرور کنم آیا برخوردی داشتم یا نه، و دیدم که تا الان برخورد خاصی نداشتم با دانشجوهای اسرائیلی. فقط یه مورد به ذهنم اومد اون هم اینه که توی غذاخوری دانشگاه ما یه قسمت مربوط به غذاهای Kosher بود و ما هم همیشه از این غذاها می‌خوردیم. یه بار که رفته بودم غذا بکشم آقای یهودی که مسئول اونجا بود ازم پرسید که مسلمان هستید دیگه؟ من هم گفتم بله. بعد گفت که توی پخت اون غذایی که من می‌خواستم بکشم از مشروب استفاده شده. راستش انتظار چنین حرفی رو نداشتم و جا خوردم، ولی بعد یه حس خوشحالی بهم داد از اینکه یه نفر به یه موضوعی اونقدری اهمیت داده که بخواد به زبان بیاره.

البته این صرفاً یه برخورد هست و کافی نیست برای نتیجه‌گیری.

 

جدای از این، من اونقدر مشتاق شنیدن و خوندن تجربیات دیگران از جاهای مختلف دنیا هستم که خودم هم حتی دارم به این فکر می‌کنم که دوباره یه وبلاگ راه بندازم و از تجربیات و مشاهداتم تو اینجا بنویسم.

پاسخ:
من راستش تنها برخوردم با دانشجوهای اسرائیلی و کلا اسرائیلی‌ها همون چند روز بود که به هیچ وجه قابل تعمیم نیست. ولی تجربه‌ی چند دوست دیگرم هم تو کنفرانسهای دیگه کاملا مشابه من بود... و البته مشکلشون با مسلمون‌ها نیست گویا. با ایرانی‌هاست.

راستش من وقتی وبلاگمو ساختم، قصدم نوشتن از همین تفاوتا بود. ولی خیلی خودسانسوریم زیاده. اگرنه کلی حرف و مشاهده و احساس دارم به عنوان دختر مسلمان محجبه و برخوردهای خوشایند یا ناخوشایند و تجربه‌ها و موقعیت‌هایی که تحت تاثیر اعتقادمه که اینجا بنویسم. ولی خب! خودسانسوری، و ما ادراک ما خودسانسوری! 

سلام دوباره! 

من نمیدونم دلیل خودسانسوری شما مثلا ترس از قضاوت عه یا چی ولی امیدوارم هرچی هست کنارش بذارین و برای ما از تجربیات تون بنویسید!

من یادمه وقتی داشتم به این فکر میکردم کجا میتونه برام برای تحصیل و ان شاءالله زندگی آینده ام خوب باشه سریع هلند و دانمارک رو کنار گذاشتم چون حس میکردم برای یه فرد مسلمون نمیتونن گزینه خوبی باشن حالا که شما شهامتش رو داشتین و رفتید و تجربه کردید کاش به ما هم بگید چه شکلی هست :) 

+ در رابطه با حال دل و غمی که احساس میکنید اگر دوست ندارید اینجا تو وبلاگ تون بنویسید، فکر کنم خیلی خوب باشه شاید با یه روان شناسی که فکر میکنید خوب هست یه صحبتی بکنید ( ولی تو پیدا کردن روان شناس خوب لطفا خیلی دقت کنید که خدای نکرده نتیجه عکس نگیرید!). اما چرا اینو میگم! یادمه یه مقاله ای بود که داخلش آگهی داده بودن یه دانشجو روان شناسی برای پایان نامه اش به چند نفر نیاز دارن، از بین اونا یه سری که افسردگی ناشی از سوگ رو داشتن و تا حد امکان متغیرهای مشابه به دو گروه تقسیم کردن تصادفی، یه گروه CBT گرفت یه گروه فقط اومدن حرف زدن و درمانگر ( که در اصل نقش دانشجو رو داشت ) فقط گوش میداد به حرف مراجع و بهشون فرصت میداد به نوعی فقط درد دل کنن ، نتایج نشون داد میزان بهبود افراد بعد از اتمام دوره تو دو گروه از لحاظ آماری با هم تفاوتی نداشت و هر دو گروه هم بهبود رو نشون داده بودن ، امیدوارم این بتونه به شما کمک کنه!

اما راجع به پست قبلی، متاسفانه بر طبق تجربه من این فقط مربوط به اتباع اسرائیل نمیشه، من غیر از پاکستانی ها خیلی کم دیدم کسی بعد از فهمیدن تابعیت من رفتارش تغییر نکنه ولی اونایی که رفتارشون تغییر نمیکنه آدم های خیلی درست کارین که میشه روشون خیلی جاها حساب کرد :) 

ببخشید من اینقدر زیاد می نویسم تو کامنت ها!

پاسخ:
اتفاقا ممنون که وقت میذارید برای کامنت‌ها:)

راستش این که میگید فقط اسراییلی‌ها نیستن و رفتار همه عوض میشه، اصلا تجربه‌ی من اینطوری نبوده.

درمورد هلند بگم که اتفاقا خیلییی خوبه برای مسلمونا. خیلی دید بازی ‌دارن و اصلا آزاردهنده نیست.

اینکه چرا خودسانسوری میکنم، دقیقا یه بخش گنده‌ش ترس از قضاوتیه که میشم. و خیلی هم این ترسم پررنگه چون شاهد قضاوتهای نابه‌جا بودم...

درمورد روان‌شناس هم اتفاقا مطمئنم که نیاز داشتم/دارم به صحبت با کسی. ولی روندهای اینجا همه به زبان هلندی بود و منم توان روحی گشتن بین این همه چیز میز هلندی رو نداشتم. این بود که وقتی نیازمند کمک بودم، دستم به هیچ کجا بند نبود. بقیه اطرافیان هم فقط هی دستور میدادن برو پیش تراپیست ولی کمکی در‌راستای پیدا کردن کسی یا سر در آوردن از این پروسه‌های هلندی نکردن بهم. 

آخی مهسا جان :( ... تراپیست انگلیسی زبان به دردت نمیخوره؟

اگر از قضاوت میترسی، حرفهات را فقط با یک عده خاص در میون بگذار، از خودسانسوری خیلی بهتره.

پاسخ:
مسئله اینه همون تراپیستای انگلیسی زبان تو سیستم هلندین. یعنی باید اول از سیستمشون سردربیارین تا بتونین برین وقت بگیرین و برین پیششون. تازه اگر برای ۵ ماه بعد وقت ندن بهتون...

نه اون حرفایی که میگم خودسانسوری میکنم و نمینویسم، واسه من مهم نیستن. یعنی مهمن ها! ولی اونقدر مسئله خاصی نیستن. ولی خب نوشتنشون میتونست جالب باشه و دید جالبی بده به دیگران. ولی خب معذورم.

اوکی... ارتباط اینترنتی با تراپیست ایرانی چی؟ اگر بخوای فکر کنم قابل انجام باشه.

پاسخ:
نه :( نمیتونم با ایرانیا حرف بزنم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی