هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

قرنطینه‌نوشت

پنجشنبه, ۹ آوریل ۲۰۲۰، ۱۲:۲۶ ب.ظ

وارد مرحله‌ای از قرنطینه شده‌م که به صلح کامل با خودم و همه چیز رسیده‌م. دارم رفته‌رفته دنیای بیرون از خودم را فراموش می‌کنم و از یاد می‌برم که زندگی پیش از این چطور بوده است. کارهای کوچک روزمره‌م را با دقت فراوان انجام می‌دهم انگار مهم‌ترین کار دنیا هستند. وقتی کسی را نمی‌بینم، وقتی انرژیم در هیچ تعامل اجتماعی صرف نمی‌شود، وقتی ساعت‌ها به مکالمات روزمره‌ام و اینکه چرا فلان حرف را نزده‌ام و چرا سکوت کرده‌ام فکر نمی‌کنم، فرصت می‌کنم که وقت شانه کردن موهایم، دانه دانه‌ی تارهای مویم را حس کنم. وقت کشش ورزش صبح‌گاهی به اجزای بدنم توجه می‌کنم. پیش از خواب وقتی روتین ورزش شبانگاهی را انجام می‌دهم دردهایی از عضلاتم ناپدید می‌شوند که پیش از این حتی متوجه وجودشان نشده بودم. 

دریچه‌ی من به دنیای بیرون پنجره‌ی کنار میزم است. از این بالا به کل کوچه تسلط دارم. می‌بینم که کی می‌رود. کی می‌آید. فاصله را حفظ می‌کند؟ آقای همسایه‌ی روبه‌رویی چرا سگش را روزی ۵ بار برای هواخوری می‌آورد؟ خانم طبقه‌ی سوم ساختمان دومی از سمت چپ آن سوی خیابان چرا هرروز برای خرید مایحتاج می‌رود بیرون؟ مگر نمی‌تواند هفتگی خرید کند؟ من از این بالا آدم‌ها را می‌بینم که وقت راه رفتن زیگزاگ راه می‌روند. وقتی مسیرشان موازی هم می‌شود، از ترس کم شدن فاصله از حد مجاز زیگزاگی می‌روند وسط خط دوچرخه و بعد از عبور از کنار هم برمی‌گردند به مسیر عادیشان. آدم‌ها از این بالا زامبی به نظر می‌رسند. بر خلاف پیش‌ترها که همه به هم لبخند می‌زدند (و آن اوایل آمدنم به اینجا این لبخندها دستپاچه‌ام می‌کرد چون فکر می‌کردم کار بدی انجام داده‌ام)، حالا همه سرشان را می‌اندازند پایین مبادا که نگاهشان با هم تلاقی کند. نکند فکر می‌کنند کرونا از راه نگاه هم منتقل می‌شود؟ کرونا نه، اما ترس؟ ترس حتما از راه نگاه سرایت می‌کند به دیگری. من از این بالا دنیای بیرون را می‌بینم و هیچ تمایلی برای ورود به آن ندارم. بسته‌ی شیرم خالی شده و دو تا نان کوچک بیشتر برایم باقی نمانده. اما تمایلی به خروج از این در ندارم. نه که آدم‌ها را دوست نداشته باشم. نه. اتفاقا آدم‌ها را حتی بیش از قبل دوست دارم. اما وقتی به این فکر می‌کنم که ممکن است در حالی که از کنار هم از بین قفسه‌های سوپرمارکت رد می‌شویم مریضی به هم منتقل کنیم غمگین می‌شوم. 

 

نامه‌های شهرداری که هفته‌ی پیش از توی صندوق پست آورده‌ام هنوز دم در در انتظار کشته شدن ویروس‌هایشان هستند. یک بسته‌ی پستی دارم به وزن ۳۳۰ گرم شامل ۳ دفترچه با حجم دفترچه انتخاب رشته‌ی کنکور. فرم‌های مالیاتیست که باید پر شود. از دنیای شما بروکراسی و فرم پر کردن‌هایش را دوست ندارم. اصطلاحتتان را بلد نیستم و زبان هلندیم نهایتا به اندازه‌ی رفتن تا سوپرمارکت سر خیابان و انجام خرید روزمره کفاف می‌دهد. خواهرم می‌پرسد که آیا نامه‌های شهرداری را اتو کرده‌ام یا نه؟ و من به دنیای جدیدی فکر می‌کنم که در آن ضدعفونی کردن بسته‌ی شیر با محلول وایتکس و اتو کردن فرم‌های مالیاتی طبیعی‌تر و عادی‌تر از انجام ندادن این کارهاست. 

 

دلم نمی‌خواهد از خانه بروم بیرون. خودم را بغل می‌کنم و به این فکر می‌کنم که می‌توانم حالاحالاها با خود تنهایم زندگی کنم انگار. فقط کاش خیالم راحت باشد از اینکه بالاخره یک روزی می شود که مامان و بابایم را بغل کنم باز. که موهای برادرکوچکه را که برای اینکه قدم به کله‌اش برسد باید روی نوک پاهایم بلند شوم یک بار دیگر به هم بریزم. که برادر بزرگه و همسرش را یک بار دیگر تنگ در آغوش بکشم در سالن فرودگاه، خانه‌شان در شرق تهران، یا خانه‌مان در اصفهان. چه فرقی می‌کنند مکان‌ها دیگر؟ که یک بار دیگر خواهرزاده‌جان را بخوابانم روی تختش و بعد با خواهر بزرگه چای بخوریم با شکلات تلخ ۸۷ درصد و آسوده از جهان بلند بلند بخندیم. که مهراد از صدای خنده‌مان از خواب بپرد و یادش بیفتد که باید دست خاله را بگیرد و دور خانه بدواند.

 

من دیگر با قرنطینه یکی شده‌ام. دارم تمایلم به دیدارها را از دست می‌دهم. تمایلم را به ارتباطات مجازی، به چت‌ کردن‌های قدیم،‌ حتی به ویدیوکال‌های جدید هم از دست می‌دهم. رفته رفته دیگر حوصله‌ی حرف زدن در هیچ گروهی را ندارم. هرچه می‌خواهم بگویم از خودم می‌پرسم خب که چه؟ و پاک می‌کنم پیام‌های تایپ‌شده‌ی ارسال‌نشده‌ام را. در خودم فرو می‌روم و به خود درون‌گرای هزارسال قبلم برمی‌گردم که با کسی حرف نمی‌زد و نیاز به تنهایی زیاد داشت. بودن در جمع تمام انرژیش را می‌بلعید و می‌خواست همه جا نامرئی باشد. شاید این روزها که بگذرد، که می‌گذرد حتما، زندگی برای من سخت‌تر بشود حتی. دوباره برگشتن به جمع. دوباره برگشتن به کار در اتاقی که ۳ نفر دیگر هم در آن هستند. دوباره عادت کردن به صدای کی‌بوردهای ۳نفر دیگر. به جشن‌های تولد دسته‌جمعی و ناهارهای جمعی توی اتاق استراحت. به نماز خواندن‌های کف آفیس در حضور ۳ انسان متعجب دیگر از دولا و راست شدن‌های من. به باز از نو تعامل داشتن‌ها و نگران تاثیر حرف‌های خود بر دیگران بودن. 

 

 

پ.ن: ماه رمضان در پیش است و من البته که شادم از نزدیکیش. ماه‌های رمضان هر سال برای من نقطه‌ی تسویه‌حساب خودم هستند با خودم. اما به این فکر میکنم که روزه که از نظر من عبادت جمعیست، چه کم‌معنا می‌شود امسال. چون جمعی وجود ندارد امسال. جامعه‌ای نیست. باز اما سخت منتظر آمدنش هستم تا باز بنشینم و سنگ‌هایم را با خودم وا بکنم. با خود مردد پادرهوای بر لبه‌ی پرتگاهم. 

 

 

  • مهسا -

نظرات (۵)

وای مهسا منم این شرایط برام خیلی راحته. :)) البته کارم تو دانشگاه خیلی منعطف و در اختیار خودم بود و زیاد نمی‌موندم. ولی بعد از این دورهٔ زندگی تو خونه و اون شیوهٔ حضور کم توی دانشگاه، خیلی سخت(تر) می‌شه قطعاً برام بیرون بودن برای ساعت‌های طولانی. 

تازه من اندازهٔ تو درونگرا نبودم شاید. اون تست غیرعلمی می‌گفت من شصت هفتاد درصد درونگرام، و تو بالای هشتاد. ⁦🚶🏻‍♀️⁩⁦⁩⁦⁦🚶🏻‍♀️⁩

پاسخ:
:)))))
من این شرایط برام راحت نیست ولی داره زیادی راحت میشه :)))) تمام زحمات سالیانم برای اینکه اجتماعی‌تر بشم داره نابود میشه=))

ولی من فکر میکنم اون تسته چرت گفته و قطعا تو درونگراتر از منی!

ولی مهسا من فکر می‌کنم وقتی برگردیم سر کار از تصور الآن آسون‌تر خواهد بود. یعنی یه ذره از اون تلاش‌ها از بین نمی‌ره بالأخره. 😁

 

هاها آره اون تسته چرت و پرته. :)) واااقعاً تعداد دوست‌ها و معاشرت‌های تو کجا، مال من کجا. من حتی نمی‌تونم تظاهر کنم به اجتماعی بودن. 

پاسخ:
آره قطعا همینطوره! مثل قبل قرنطینه که تصورش خیلی وحشتناکتر از خودش بود :))

هموووون :)))
همیییین
همیییین
you used 0/500 translations
Don't translate on double-click
Don't show floating button
No Internet Connection
  • Add to Phrasebook
    • No word lists for Dutch -> English (USA)...
    • Create a new word list...
  • Copy

من الان این سوال واسم پیش اومده که قرنطینه رو چطور برمی دارن! چون فکر نکنم مثلا بگن از اول مثلا جولای زندگی عادی میشه و می تونید همه کارهایی که قبلا می کردید  رو انجام بدید. احتمالا همونجوری که پله پله قانون های سخت وضع کردن پله پله هم قانونا رو شل می کنند.

اینجوری همه مون وقت داریم یواش یواش برگردیم به خود قبلی مون و شوکه نمیشیم که حالا باید چی کار کنم!

این یکی شدن با قرنطینه هم واکنش طبیعی هست. اگر یکی نمی شدی کلی اذیت می شدی ولی الان تحمل اوضاع واست تا حدودی راحتتره. کلا تو هر شرایطی باشیم یه راهی واسه اداپت شدن پیدا میشه و بهتره خیلی به بعد فکر نکنیم.  من اینجوری فکر میکنم:  چو فردا شود فکر فردا کنم. 

 

 

پاسخ:
آره قطعا مرحله مرحله برمیدارن محدودیتارو و این فاصله‌گذاری اجتماعی تا تابستون ما ادامه خواهد داشت اقلا.

منم به چیزی فکر خاصی نمیکنم و نگران نیستم. صرفا فکرای لحظه‌ایمو مینویسم چون دوست دارم بعدا برگردم و احساسات این روزام به یادم بیاد. 
این احساسات و فکرای این روزا خیلی باارزشن و درسای‌ زیادی برامون به همراه خواهند داشت. سعی میکنم با ثبت کردن حفظشون کنم که بعدا برگردم و ببینمشون. 

سلام مهسا جان، امیدوارم خوب باشی. و دعا می کنم دستاوردهای شخصی ات درونی شده باشه و بدلیل قرنطینه کمرنگ نشه. فکر کنم برگشتن به شرایط قبلی، تدریجی باشه و کم کم بشه با وضعیت جدید تطبیق پیدا کرد، یعنی امیدوارم همین طور باشه..

هزارتا بوس به روی ماهت :*

پاسخ:
سلاام:* بله بله همینطوره. وقتی که وقتش بشه مرحله مرحله رفع میشه قرنطینه. ما احتمالا تا یک ماه و نیم-دو ماه دیگه برمیگردیم سر کار. ولی تا ماه‌ها سوشال دیستنسینگ رو باید رعایت کنیم...

بوس به شما :***

سلام مجدد!

 

خواستم فرا رسیدن رمضان رو بهتون تبریک بگم!

از صمیم قلب براتون بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم من رو از دعای خیرتون محروم نکنید 

پاسخ:
سلام. خیلی ممنون:) منم به شما تبریک میگم. اینجا شنبه‌س شروع ماه میارک. اگر قابل باشم حتما دعاگو هستم.  محتاج دعا هم هستم خیلی خیلی زیاد. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی