هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

تداعی

دوشنبه, ۱۹ جولای ۲۰۲۱، ۰۳:۵۳ ب.ظ

من قدرت مکان‌ها رو در تداعی کردن خاطرات بد دست کم گرفته بودم. چند روز پیش بعد از ۲ماه و نیم رفتیم محل دانشکده‌م. جایی که ۲ ماه پیش رفتم لپتاپ و کلیدم رو تحویل دادم و اون روز یکی از سخت‌ترین روزهای زندگیم بود. روزی که آرزو میکردم تنها نگذرونمش. وقتی اومدم بیرون از دانشکده جوری سنگین بود قلبم که تلوتلو می‌خوردم و سه بار نزدیک بود تصادف کنم. اگر الان برگردم به عقب اون روز رو به جای تنها گذروندن میرم پیش تنها دوستم که مراقبت کردن رو بلده. حرفهای بی‌معنی نمی‌زنه و دلداری‌های بیهوده نمیده. نصیحت نمی‌کنه و بالای منبر نمی‌ره. سکوت می‌کنه و با سکوت محبت‌آمیزش زخم‌ها رو مرهم می‌ذاره. ولی اون روز رو مثل همه‌ی روزهای تلخ دیگر زندگیم تنها گذروندم چون اینقدر از دوستانی به ظاهر نزدیک در بحرانی‌ترین و حساس‌ترین لحظات زخم خوردم که دیگه ایمانم رو به قدرت «دوستی» از دست داده بودم. خداروشکر که بعدتر طی اتفاقاتی ایمانم برگشت با این قید که بسیار باید مراقب باشم در انتخاب این دوستها.

چند روز پیش دوباره رفتیم اونجا و ناگهان تمام خاطرات بد و سنگینی اون روز به قلبم هجوم آورد. یه لحظه ته دلم خالی شد و آویزون شدم. دلم خواست همون دوست مراقبتگرم پیشم بود تو اون لحظه و بغلم میکرد. نبود و من حس میکردم بین زمین و هوا سرگردانم. اشک‌هایی واسم موند که نریختم در اون لحظه و دردی که هنوز هم درک نمیشه.

الان میدونم که من آماده رفتن به اونجا نیستم و شاید بهتره مدت طولانی‌تری از اون منطقه شهر دوری کنم. 

ولی خاطره بد چند روز پیش اضافه شد به تمام کوه خاطرات بد قبلی. 

 

  • مهسا -

نظرات (۴)

ان شاءالله اینقدر اتفاقات خوب براتون بیوفته که کلا جایی نمونه برای خاطرات تلخ و بشوره ببره همه چیزو

 

پاسخ:
ایشالا ایشالا 

اول که بیا تو بغلم :*

 

من سال اولی که دانشکده م رو عوض کردم تو یه بازه زمانی یک ماهه هر چند روز یکبار یه ایمیل بد می گرفتم که شرایط رو واسم سخت تر می کرد! بعدش همه چیز ظاهرا درست شد ولی تا نزدیک یکسال بعدش نسبت به ایمیل دانشگاه و چک کردنش فوبیا داشتم. 

قبلش همیشه ایمیلم باز بود. ولی بعد از اون ماجراها می ترسیدم صفحه ایملیم باز باشه و صدای اومدن ایمیل جدید رو بشنوم! تپش قلب می گرفتم که یعنی باز چی شده!! 

 

حالا تو و شرایطت که ۱۰۰۰ بار سختتر از شرایط من بوده! طبیعی هست که حالت بد بشه! طبیعی هست که خاطرات بدت زنده بشه. زخمت هنوز تازه هست ولی یواش یواش خوب میشه. جاش هیچ وقت نمیره ولی یه روزی میاد که وقتی دستت رو هم فشار بدی روش دیگه دردت نمیاد. 

 

 

پاسخ:
:بغل محکم

مرسی صباجان. دقیقا جنسش از همین جنسیه که گفتی. از جنس تپش قلب وقت اومدن ایمیلها.

اوهوم :( به امید اون روزیم که تموم شه دردش...

میفهمم چی میگی... تجربه مشابهی در مورد بیمارستان محل فوت پدرم و محله ای که در آن قرار گرفته دارم، تا ۵ سال پام را در آن محله نگذاشتم... امیدوارم در همان جایی که خاطرات بد برات ساخته شده، خاطرات خوب ساخته بشه و اثر خاطرات بد را پاک کنه

پاسخ:
آخ :(‌ مال شما قطعا دردناکتر بوده :((

ایشالا ایشالا...

متاسفم که همچین اتفاقاتی برات افتاده ولی از اون طرف هم خوشحالم برات که دوستی به این عمیقی داشتی هرچند که به این قیمت برات بوده که به دوستی هایی هم برخورد کردی که مد نظرت نبودن. مشکلی نیست چون زندگی تجربه هست.

راجب اون حافظه مکانی هم کاملا حق با تو هست و بقیه حواس رو هم گاهی شامل میشه. مثلا فرض کن یه موسیقی یا مثلا حتی یه ادکلن :)

 

مغز انسان قابلیت های شگفت انگیزی داره که یکی از اونا خودترمیمی هست. میدونم توی این نقطه زمانی و مکانی ممکنه شاید به نظرت به نظر برسه که جای این زخم هرگز خوب نشه ولی بدون روزهایی خواهد اومد که دوست خواهی داشت برگردی عقب و بزنی روی شونه خود الانت و بگی که نگران نباش. روزهای خوب در حال اومدن هستن :)

پاسخ:
سلام. ممنون:) آره دقیقا بو و صدا هم همین حس رو دارن...
دقیقا میدونم چی میگین. راستش میدونم که این زخم از اوناست که قرار نیست کامل خوب بشه ولی مطمئنم زمان دردش رو از بین میبره و دیگه فقط جاش میمونه واسم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی