دلتنگی
دو سال پیش در چنین روزهایی خونهی ۲۳متری من -که اولین تجربهی من بود از خونهای که فقط برای منه- گرم شد به حضور پدر و مادرم. سال بعدش بنا بود خواهرم با خواهرزادهم بیاد که کرونا اومد و همه چیز رو تموم کرد.
من هنوز برای انرژی گرفتن میرم به مکانهایی که با مادر و پدرم از اونجا عبور کرده بودیم. و مکانهای جدید رو همه با شوق «مامان از اینجا خیلی خوشش میاد» و «بابا رو باید حتما بیارم اینجا» و «با مریم و مهراد بیایم اینجا قدم بزنیم» برچسبگذاری میکنم. حتی وقتی به شهربازی فکر میکنم و رفتن بهش، دلم نمیاد بدون خواهرم که عاشق شهربازیه برم...
من وقتی میومدم گوشهی ذهنم این بود که این شرایط موقتیه و من برخواهم گشت و بقیهی زندگی که pause شده بود resume میشه. ولی از وقتی که رفتم سر کار انگار پذیرفتم که دیکه موقتی نیست و زندگی من همینه و هیچ زندگی در ایران در انتظار من نیست. هربار به شرایط ایران فکر میکنم کل وجودم خشم میشه. کسانی که کشور قشنگمون رو دارن غیرقابل زیست میکنن و کسانی که هرگز فکر نمیکردم آدم مهاجرت باشن دارن به فرار فکر میکنن. از وقتی رفتهام سر کار حسم نسبت به مهاجرتم به «فرار» تغییر پیدا کرده. حس میکنم از ایران گریختهام و دلم نمیخواد بهش برگردم. از اخبارش میترسم و از اینکه خانوادهم تو ایرانن وحشتزده و مستاصلم. از اینکه اجازه ندادن واکسن زده بشه و مردم دارن دسته دسته میمیرن، از اینکه پدرم در سن بازنشستگی هنوز باید کار کنن، از اینکه خواهرم وحشتزدهی اینه که بچهش نه هوا داره برای تنفس نه تا چندسال دیگه آبی داره برای خوردن، از اینکه برادرهام... من از همهی اینها وحشتزدهم وحس ناتوانی میکنم از اینکه فقط تونستم خودم فرار کنم و هیچ کاری برای دیگران نمیتونم بکنم. کاش میشد تمام خانوادهی ۹ نفرهمون رو بزنم زیر بغلم و با خودم بیارم. کاش میشد همه فرار کنیم از سرزمین نفرینشدهای که هرروز بیش از روز قبل میسوزه و غیرقابل زیستتر میشه.
حس مهاجری که برای فرار به جایی میره با مهاجری که به اختیار خودش و به صورت موقتی به جایی میره یکی نیست. حس آمریکایی که میاد اروپا کار کنه و میمونه با حس من ایرانی که برای فرار از کشورم به اروپا اومدم یکی نیست...اون آمریکایی «ناچار» و «مجبور» نیست و من هستم... اون آمریکایی هربار هم که جایی جلوش رو بگیرن وحشتزده نمیشه و با اعتماد به نفس برخورد میکنه. ولی من هربار جلوم رو بگیرن سر تا پام میلرزه و فکر میکنم مشکلی به وجود آمده و دیپورتم میکنن به ایران. اون آمریکایی جایی که تبعیضی ببینه اعتراض میکنه ولی من ایرانی همین که بهم اجازه میدن یه گوشه زندگیمو بکنم وبا کسی کاری نداشته باشم راضیم و خدارو شکر میکنم...
من از این زندگی در فرار ناچار مجبور متنفرم. از این دوری خودخواستهی ناخواسته (!) متنفرم. من از آب و خاکی که نفرین شده و من توش متولد شدم هم دارم متنفر میشم.
- ۲۱/۰۸/۰۳
دقیقا دقیقا... این روزها کسایی رو میبینی که در فکر رفتن هستن که شاید 1% هم فکر نمیکردم توی زندگیشون بهش فکر کنن انقدری که اوضاع بد هست.
اون چیزی که من دیدم این هست که اینکه علت مهاجرت خیلی از افراد این خطه به خاطر مشکلات و دفع ایران هست تا بیشتر جاذبه کشور مقصد متاسفانه و این مهاجرت رو سخت تر هم میکنه