هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ؟

دوشنبه, ۲۲ نوامبر ۲۰۲۱، ۰۱:۲۸ ب.ظ

دیشب داشتم تو یک گروهی از دوستانم صحبت می‌کردم. به یکی گفتم: می‌دونم چطوری به نظر میاد از بیرون. ولی من religious نیست، spiritualم. و بعد مدتها بحث کردیم سر این جمله. سر اینکه «مذهبی» بودن چیه و «معنویت‌گرا» بودن چی. و در هر لحظه از حرف زدن بیشتر حس کردم که چقدر عبور کرده‌ام از همه‌ی چیزهای پیشین. که چقدر خودمم حالا دیگه و چقدر با خودم راحت‌تر و در صلح‌ترم. ۷-۸ ماه پیش با یه آدمی صحبت میکردم که آدم خیلی منطقیه و با ذهنی به شدت ریاضیاتی. بهم می‌گفت شخصی‌سازی کردن امور برای خود خوبه و عیبی هم نداره. خیلی هم درسته. فقط مراقب باش سیستمی که می‌سازی incosistency نداشته باشه چون inconsistencyها سیستم رو غیرپایدار می‌کنن. اینطوری هر آن باید منتظر از هم پاشیدن چارچوبهات باشی چون ناپایدارن. و این ویران‌کننده‌س. این هی دائم در زمین و هوا گم شدن و سرگردان شدن ویران می‌کنه آدمو. بعدش خیلی به حرفاش فکر کردم. و تلاش کردم از منظر inconsistency بازنگری کنم چارچوب‌هام رو و عاقبت به یه چیز شخصی رسیدم که حداقل از نظر خودم تناقض نداره و می‌تونه پایدار بمونه. ولی دیروز انگار اولین باری بود که بلند بلند در موردش صحبت می‌کردم. در مورد خودی که با شناخت دیگران یا برداشت‌هاشون خیلی متفاوته. و حس کردم آرامم. با وجود وحشت‌ها و اضطراب‌های بنیادین، ولی حالم خوبه و آرومم. منظورم از این آرامش‌های خیلی زیبا نیست که آدما‌ی دارنده‌شون به بقیه هم می‌تونن مثل خورشید بتابن و آرامش بپراکنن. منظورم همون در صلح بودن با خود و دائم در جنگ نبودنه. همینقدر ساده و حداقلی. 

بعدش ولی مضطرب شدم. از اینکه در این مورد حرف زدم برای اولین بار و به صورت غیرضروری خودم رو افشا کردم. خوابیدم و با تپش قلب خیلی شدید و وحشتناک از خواب پریدم. قرآن رو باز کردم و اومد: 

کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ «26» وَ یَبْقى‌ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ «27» فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ «28»

 

 

  • مهسا -

نظرات (۳)

چقدر من این نوشته ت رو می فهمم :)

 

حتی اون اضطراب بعد از خودافشایی رو هم کاملا درک میکنم. همش طبیعی هست.

 

بعد از یه مدت خودافشایی های بیشتری خواهی داشت و اون اضطراب هم هر روز کم رنگ و کم رنگتر میشه :) 

 

خودت رو به خاطر شجاعتت تحسین کن :) 

پاسخ:
می‌دونی؟ احساس میکنم این خودافشایی‌ها لزومی هم ندارن آخه. این اعتقادا تو دل آدمن دیگه... چه گفتنی داره... شایدم چون اینقدر سختمه اینو میگم الان و بعدا نظرم عوض شه :))
  • الهه ابوالحسنی شهرضا
  • مهسا نمی‌دونم دقیقا به چی رسیدی ولی نمی‌دونم چرا یه حسی بهم میگه چیزی که بهش رسیدیم یه شباهت‌هایی به هم داره! منم تغییرات اساسی داشتم توی نگاهم به خودم و زندگی‌ام و جهان. که البته هنوز هم ادامه داره :)

    پاسخ:
    میدونی کلا احساس می‌کنم همه‌مون مسیرهای متفاوتی رو طی کردیم و به ورژن‌هایی از اعتقاد رسیدیم که شخصی‌سازی‌شده‌س ولی خیلی به هم شباهت داره. + تغییرات اساسی به نظرم هی همیشه ادامه داره و کلا آدم به ثبات نمیرسه :)) به ثبات برسه راکد و ایستا میشه و می‌گنده... ولی مهمه که خودش به اختیار خودش تغییر ایجاد نکنه نه که اون عقایدش از ناپایداری از هم بپاشن...

    میفهمم... هیچ چیز پایه ای تر و اساسی تر از صلح درونی نداشتن ناهماهنگی درونی نیست.. 

    چه آیه آرامش بخشی.. :)

    پاسخ:
    آیه‌هه بهم حس بغل شدن داد تو اون حال اضطراب و آشفتگی ^_^ 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    هجرت‌نوشته‌ها

    مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

    طبقه بندی موضوعی