هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

BlogMas- روز اول- زبان

چهارشنبه, ۱ دسامبر ۲۰۲۱، ۰۹:۱۴ ق.ظ

«هو الکاشف»

 

رعنا نوشته که یوتیوبرهای خارجی یه رسمی دارن به اسم ولاگ مس که توی اون از اول دسامبر تا کریسمس (یا سال نو) هر روز یه ویدیو منتشر می‌کنن توی چنل‌هاشون. و نوشته که قصد داره همین کار رو توی وبلاگ انجام بده و دعوت کرده که هر کسی که خواست بهش بپیونده. منم تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم. :) پست‌های این ماه رو می‌تونید اسکیپ کنید چون احتمال اینکه چیز مفیدی توش پیدا بشه خیلی کمه :)) ولی برای خودم فکر می‌کنم چالش جالبی باشه تا بیشتر به محیطم دقت کنم. خودمونیم ها! اینکه ۲۴ ساعته توی خونه‌م و کسی رو نمی‌بینم بیشتر باعث می‌شه خودم باشم و فکرهام و هی بیشتر و بیشتر و بیشتر اورثینک کنم و غرق بشم توی خودم. حالا شاید اگر تمام تلاشم رو بکنم از پشت همین پنجره‌ای که عکسش رو توی پست قبلی گذاشتم بتونم کسی رو ببینم از دور و موضوعی پیدا کنم برای نوشتن! :)‌ اگر نه که باز برمی‌گردم توی فکرهای خودم و هزارباره شخم می‌زنم ذهنم رو.

 

علی ای حال فعلا برای روز اول چون امتحان زبان هلندی (سطح A2) دارم امروز درمورد زبان می‌نویسم. 

 

یاد گرفتن زبان مادری قصه‌اش از تمام زبان‌های بعدی که در طول زندگی یاد می‌گیریم جداست. نوروساینتیست‌ها روی این مقوله کار می‌کنند که بچه چطور شروع می‌کند به یاد گرفتن اینکه با کلمات ارتباط برقرار کند و چطور مفاهیم توی ذهنش به کلمات map می‌شوند و این طور مسائل. این اتفاق در سنین خیلی پایین رخ می‌دهد و می‌شود جزء وجودیمان. زبان‌های بعدی اما ماجرایشان جداست و نیازمند تلاش مضاعف و انرژی بیشتر هستند برای آموختن. برای اینکه کلمه‌ی جدید را ببری بگذاری کنار کلمات موجود در لغت‌نامه‌ی ذهنیت در مدخل مفهوم مرتبطشان  باید انرژی مضاعفی صرف کنی. این است که سطحی از زبان که آدم شروع کند به واقعا فکر کردن به زبان جدید یا حتی خواب دیدن به زبان جدید (به جای ترجمه‌ی افکارش از زبان مادری یا زبان واسط) سطح خیلی خیلی متفاوت و بالایی از زبان است که رسیدن به آن بی تلاش جدی برای دیدن و شنیدن و خواندن به زبان جدید رخ نمی‌دهد. 

انگلیسی یاد گرفتن را اصلا یادم نیست. من هم مثل همه‌ی بقیه‌ی بچه‌ها از کودکی با کلمات انگلیسی روبه‌رو شده و سر و کار داشته‌ام. بعد خرده خرده این‌ها شده درس‌های توی کلاس زبان و بعدتر سال‌های زجرآور کانون زبان ایران که خرده خرده گرامر یاد گرفتیم و رشد کردیم. اصلا یادم نیست از کی وارد چه مرحله‌ای شدم چون همه چیز تدریجی در طول سال‌های خیلی زیاد رخ می‌داد. ۸-۹ سال پیش دو ترمی رفتم کلاس آلمانی که زبان سومی یاد بگیرم که به واسطه‌ی سنگینی درس‌های دانشگاه مجبور شدم کلاس را بگذارم کنار و بی‌خیال یاد گرفتن زبان جدید شوم. در همان یک ترم و نصفی که فقط سطح A1 را پوشش می‌داد همین که کلمات خیلی بیگانه و به شدت عجیب و غریب آلمانی (عجیب از لحاظ طولانی بودن کلمات و به هم چسباندن‌های متوالی لغات برای ساختن کلمات مرکب) داشتند برایم معنادار می‌شدند لذت‌بخش بود. اما جالب‌ترین بخشش برایم این بود که یاد گرفته بودم بخوانم. هر متن آلمانی را بلند بلند می‌خواندم بی آن که بدانم یعنی چه. همین که می‌توانستم بخوانم برایم جالب بود.

حالا اما وارد یادگیری زبان جدیدی شده‌ام که همه چیزش خیلی جدیست. ستینگ کلاس زبان در یک کشور خارجی که اساسا نحوه‌ی آموزشش با ما متفاوت است، یاد گرفتن یک زبان عجیب و غریب که هیچوقت هیچ تصوری ازش نداشته‌ام، آموزش زبان در سن بالا، و بودن نصف و نیمه در محیط که اگرچه فرصت شنیدن و خواندن را فراهم می‌کند ولی فرصت صحبت کردن و تمرین اسپیکینگ را به آدم نمی‌دهد، و ... همه‌ی این‌ها این تجربه را برایم به کل به چیز دیگری تبدیل می‌کنند. اینکه خرده خرده کلمات و متن‌ها برایم معنی گرفته‌اند حس جالبیست. خیلی آرام آرام متن‌ها برایم شروع به make sense کردن کرده‌اند! انگار یک مجموعه‌ای از حس‌ها و کلمات و مفاهیم از خاکستری به رنگی تبدیل شده. انگار خرده خرده ذهنم گسترش پیدا کرده و به بخشی از آن دست یافته‌ام که قبلا دسترسی به آن برایم ناممکن بوده. اینقدر هربار روی حسم موقع مواجهه با یک متن یا صوت هلندی تمرکز می‌کنم و از این حس اکتشاف کیف می‌کنم که گاهی حس می‌کنم واقعا دیوانه‌ام! :)) 

چیز دیگری که در یاد گرفتن زبان جدید برای من جالب بوده، این است که در ذهنم انگلیسی را به هلندی تبدیل می‌کنم و نه فارسی را. اصلا ارتباط بین فارسی و هلندی توی ذهنم بی واسطه‌ی انگلیسی برقرار نمی‌شود. اگر کسی به فارسی ازم بپرسد فلان چیز به هلندی چه می‌شود گیج نگاهش می‌کنم. اگر همان سوال را به انگلیسی بپرسد چرخ‌دنده‌های ذهنم شروع به کار می‌کنند و مفهوم و جمله‌ی مورد نظر را تولید می‌کنند. کلاس زبانمان به زبان انگلیسیست و اگر چه می‌تواند به همین دلیل این اتفاق افتاده باشد، ولی تجربه‌ام از یاد گرفتن آلمانی هم همین بود. کلاس آلمانی که می‌رفتم در کانون زبان ایران به زبان انگلیسی نبود بلکه آلمانی بود. فارسی نه ولی انگلیسی هم نه. آلمانی. ولی باز هم در ذهن من جملات از انگلیسیب به آلمانی ترجمه می‌شدند و فارسی هیچ نقشی نداشت. این هم مشاهده‌ی جالبیست که حتما یک کسی یک جایی چیزی در موردش نوشته و توضیحی برایش ارائه داده ولی من هنوز نخوانده‌ام که بدانم.

بحث مهم بعدی در یاد گرفتن زبان این است که آدم‌ها شخصیت‌های متفاوتی از خودشان در زبان‌های متفاوت بروز می‌دهند. مثلا شخصیت فارسی زبان من با شخصیت انگلیسی‌زبانم دو تا چیز خیلی متفاوت است. شخصیت انگلیسی‌زبانم کم‌حرف‌تر ولی کمتر خجالتیست. در زبان انگلیسی حرف زدن از احساساتم به مراتب‌ برایم راحت‌تر است و احتمالا اگر بخواهم به کسی ابراز علاقه کنم انگلیسی را انتخاب کنم. :)) اعتمادبه نفس شخصیت انگلیسی‌زبانم هم به مراتب بالاتر است. حالا مشتاقم که بدانم شخصیت هلندی‌زبانم چه شکلی خواهد بود؟ :)    

حالا سطح A2 زبان که شوخیست و ان شاءالله تا شش ماه دیگر پیشرفت خیلی خیلی بیشتری در زبان می‌کنم و برایم رنگی‌تر و مفهوم‌تر می‌شود، ولی تا همینجا هم حدی که یاد گرفته‌ایم برای ارتباط برقرار کردن‌های روزمره و فهمیدن مکالمات روزمره و فهمیدن اخبار نوجوانان تلویزیون کافیست. زبان جدید برای من شبیه یک شهر ناشناخته‌ است. وقتی وارد یک شهر جدید می‌شویم همه چیزش غریبه است. هیچ ایده‌ای در مورد هیچ طرفش نداریم. ولی آهسته آهسته کشفش می‌کنیم. ایستگاه قطار مرکزیش، old townش، پل‌ها و میادین مرکزیش و ... و با هر کشف جدید، انس بیشتری با آن شهر می‌گیریم و شهر برایمان بیشتر  make sense می‌کند. زبان هم همینطور است. 

 

پ.ن ۱: یک همکار استرالیایی‌الاصل بزرگ‌شده‌ی انگلیس داشتم به اسم Imogen. دیروز آخرین روز کاریش بود و از امروز phdش را شروع می‌کند. وقتی رفتم توی جلسه و دیدم دیگر او نیست یکهو دلم خیلی تنگ شد. تنها کسی بود از سر کار که گاهی باهاش صحبت می‌کردم. هیچوقت هم نشد که ببینمش. هکاتون شرکت به خاطر دائم وضع شدن قوانین جدید کرونایی و لاک‌داون‌های جدید ۴-۵ بار کنسل شد و عاقبت نشد یک ایونت حضوری داشته باشیم که همدیگر را ببینیم...

 

پ.ن ۲: در انتخاب خارج خود دقت کنین! :)))) تا حالا فکر می‌کردم تعداد تعطیلیای رسمیمون فقط از فرانسه و آلمان کمتره ولی به هرحال بدترین در دنیا آمریکاست. که امروز مدیر پروژه‌ی فرانسویم به عنوان فان فکت بهم گفت که تعداد تعطیلات رسمی هلند حتی از آمریکا هم کمتره! :)))))))))))))))))))))))))))))))))))

 

 

+ چالش هرروز یه عکس از روبه‌روم میذارم واسه خودم که همه‌شون میشن شبیه هم ولی خب من دنبال تفاوت‌ها و جزییات می‌گردم که به قول معروف God is in the details. 

(من همینقدر که مشخصه شلخته‌م و دلم خواست که الکی مرتب نکنم روی میزم رو به خاطر مرتب به نظر اومدن و بذارم طبیعی باشه همه چیز :)) )

  • مهسا -

نظرات (۵)

وای چقد جالب منم همینطوری هستم، یعنی موقع آلمانی حرف زدن به انگلیسی فکر می‌کنم و ترجمه می‌کنم، یا ممکنه اشتباهی ساختار انگلیسی استفاده کنم، و فارسی هیچ نقشی نداره این وسط! انگار که کلا یه بخش دیگه‌ی مغزمه!

قسمت شخصیت رو هم کاملا تجربه کردم. شخصیت منم تو زبان انگلیسی آدم بااعتماد به نفس‌تریه. متاسفانه فعلا شخصیت آلمانیم یه بچه‌ی یه ساله با اعتماد به نفس پایینه که در ابراز بخش زیادی از افکارش عاجزه :))

 

ایده‌ی عکس هم خیلی جالبه! مرسی که می‌نویسی منم انگیزه می‌گیرم :دی

پاسخ:
چقدر ذوق کردم کامنتتو دیدم :*******
چه جالب که تجربه‌مون شبیهه. پس دیگه مطمئن‌تر شدم که حتما یه توضیحی واسش هست. من راستشو بخوای بعید میدونم کلا شخصیت هلندی شکل بگیره واسم :)))))) چون که بعید میدونم هیچوقت واقعا مجال استفاده از هلندی رو در اسپیکینگ پیدا کنم. اینقدر که با آدم انگلیسی صحبت میکنن تا میبینن لهجه داره. 

منم سخت منتظرم که پست تو رو بخونم :دی به هم انگیزه بدیم بلکه راستی راستی یک ماه ادامه بدیمش:)) 
خیلی خیلی خیلی بی‌ربط یاد چله‌های دعای عهد و آل یاسین خوندن صبحا بعد از نماز افتادم تو دبیرستان! :))

چه جالب بود این پستت. 

 

من جدیدا دارم دقت میکنم که شخصیت انگلیسی و فارسیم داره به هم نزدیک میشه :)

یعنی هم شخصیت فارسیم تغییر کرده و هم شخصیت انگلیسیم. ولی خب شخصیت انگلیسیم اولاش یه کم خجالتی بود الان می بینم که همون هیجان فارسیم رو داره بروز میده و گاها هم تندتند حرف میزنه :) 

پاسخ:
:** چشماتون جالب می‌بینه :)))

چه باحاااال! اصلا فکر نمیکردم شخصیتا به هم همگرا بشن. جاالبه واقعا!

امیدوارم که موفق باشی

البته که در آلمانی حرف خاصی برای گفتن ندارم ولی آن را به فارسی و انگلیسی برمی‌گردونم و از این جهت برای من تفاوت چشمگیر نداشت.

------

شخصیت انگلیسی من خجالتی‌تر از فارسیم محسوب می‌شه ولی خب وقتی با آدم‌های انگلیسی زبان صحبت می‌کنم کمتر ترس قضاوت شدن دارم. احتمالاً اگه برم کشور انگلیسی زبان کمتر حرف بزنم شاید هم اصلاً حرف نزدم :)) البته اگه برم.

پاسخ:
مرسییی کلی:)
چه جالبه تجربه‌ت. 
من فکر کنم که شما از من خیلی کم‌حرف‌تر هستی کلا :))‌ من تو فارسی آن شرلیم :)))) تو انگلیسی به مراتب کم‌حرف‌ترم (از جهت اینکه پیش از گفتن هر حرفی با خودم حساب می‌کنم که چقدر انرژی باید صرف کنم برای گفتنش؟ ارزششو داره؟:)) ) ولی اعتمادبه نفسم دقیقا از جهت همین قضاوت نشدنه بیشتره. خیلی راحت‌تر صحبت می‌کنم و خودم رو افشا می‌کنم... 
شما فکر کنم بری کشور انگلیسی زبان از الان هم کمتر صحبت میکنی دیگه و به صفر میل میکنه :)) به نظرم بهتره نری:))) :شوخی 

آره این انرژی بردن را کاملاً متوجه می‌شم :)) 

والا تصورم این بود که خودشون از خداشون باشه که من باهاشون صحبت نکنم. 

پاسخ:
:))))) نه این خارجیا حرف زدن دوست دارن هی :)))

وای آره خیلی جالب بود اینایی که در مورد زبان گفتی. من بعضی وقتا می‌خوام با یکی چت کنم یهو حس می‌کنم یک چیزی رو باید انگلیسی بگم =)))))

پاسخ:
آه دقیقا :)) منم وسط چت یه موقعایی دلم میخواد سوییچ کنم روی انگلیسی :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی