هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

BlogMas- روز سوم- جزئیات

جمعه, ۳ دسامبر ۲۰۲۱، ۱۲:۱۴ ب.ظ

«هو الرزاق»

 

همینطور که داشتم فکر می‌کردم در مورد چه چیز بنویسم، یادم آدمد که قبل‌ترها، پیش از کرونا و زمانی که زندگی عادی بود (عادی چیست؟) و ساعات زیادی از روز را خارج از خانه به سر می‌بردیم، همیشه نکات کوچکی را می‌دیدم که هیچ کس نمی‌دید و همیشه دوست داشتم در مورد این نکات ریز با دیگران حرف بزنم. دوستانم بارها از من می‌پرسیدند «تو واقعا سوار همون بی‌آرتی و مترویی میشی که ما میشیم؟ چرا تو اینقدر چیز میز می‌بینی و واست پیش میاد و ما نه؟». من واقعا سوار همان مترو و بی‌آرتی می‌شدم که آن‌ها هم سوارش می‌شدند. من اما دفت می‌کردم به تمام جزئیات. به چهره‌ی آدم‌ها، به خستگی توی چشم‌ها، به محبت توی دست‌ها، به درماندگی توی پاها. من جزئیات را می‌دیدم و شکار می‌کردم و به ذهن قصه‌پردازم متریال قصه‌گویی می‌دادم. حالا اما چه؟ آخرین باری که کسی را از نزدیک دیده و با او صحبت کرده‌ام ۴ روز پیش بوده -خانم صندوق‌دار فروشگاه که گل‌ها را از او خریدم و آخرین باری که دوستانم را دیده‌ام جمعه شب پیش. الان مدت‌هاست که من دیگر قصه‌ای ندارم برای گفتن و جزییاتی ندارم برای دیدن. و حالا که به آن فکر می‌کنم خوب می‌فهمم که چه چیزهایی را به واسطه‌ی کرونا و کار در خانه از دست داده‌‌ام. 

هوا به شدت خاکستریست و دلم به شدت چند باریکه‌ی نور آفتاب می‌خواهد. من که عاشق باران و هوای گرفته بودم حالا حاضرم بابت چند ساعت آفتاب به درگاه خداوند عجز و لابه کنم. باورنکردنیست!

 

  • مهسا -

نظرات (۳)

برعکس من که هیچ‌وقت متوجه جزئیات نمیشم :( اکثر اوقات انقدر غرق خیالات خودمم که حتی یادم نمیاد اونی که دو ساعت با هم حرف زدیم لباس چه رنگی تنش بود!

نمیتونی همینطوری تفریحی بری مترو سواری؟

پاسخ:
من توجهم به جزئیات غریبه‌هاست بیشتر:)))) و نه لباس اینا...حس‌های صورت و دستاشون...

چه پیشنهاد جذابی:دی باید جدی بهش فکر کنم! چون دارم دیییییوانه میشم!

اون مثال رو زدم بدونی حتی جزئیات دوستام هم یادم میره.. توی مترو و اتوبوس که معمولا تو یه دنیای دیگم و هیچکی رو نمیبینم، حتی ممکنه ایستگاهم رد شه :)))

تفریحات دوران جوانی ما رو ببین تو رو خدا :))) ایشالا دیگه هرچه زودتر تموم شه این روزای قرنطینه :(

پاسخ:
:)))) وای رعنا اصلا گفتی تفریحات دوران جوانی ما یه لحظه دلم سوخت واسه خودمون :)))

ذهن قصه پردازی داری :) من گاهی جزئیات را میبینم، گاهی هم نه :) بستگی داره ذهنم شلوغ باشه یا نه...

بی هدف برو بیرون. برو آن سر شهر یک قهوه تو کافه بخور بیا! :) خوراک ذهنت را فراهم کن...

پاسخ:
بدبختی ما الان لاک داونه :)))) تا ساعت کاریم تموم میشه همه جا باید بسته باشن. اصلا وضع بدیه واقعا :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی